خبرگزاری شبستان//کرمان
سال ها از روزهای جنگ و جهاد دلاورمردان این مرز و بوم می گذرد، عده ای آن را فراموش کرده اند، عده ای آن روزها را که حالا به تاریخ سپرده اند، تنها ورق می زنند، گروهی هم آن را مطالعه می کنند یا به تصویر و یا به شعر یا به خاطره می کشند، امثال منی هم سعی می کنند خود را به آن نزدیک کنند تا از آن برای ادامه مسیر پر پیچ و خم زندگی بهره بگیرند... اما عجیب آنکه در این میان عده ای هم وجود دارند که با آن زندگی می کنند! مثل غلامحسین.
نمی دانم اگر شهدای زنده نبودند چه کسی می خواست زیبایی های دفاع مقدس هشت ساله ملت ایران را برای دل های عطشناک روایت کند؟
روزی که برای نخستین بار قرار بود به مناطق عملیاتی جنوب بروم، قبلش کتاب خوندم از دوستانی که قبل از من رفته بودند کمک خواستم، همش فکر می کردم اونجا چه جوری روحم را مدیریت کنم تا از دم مسیحایی شهدا که هنوز هم هرم گرم نفس هایی که در شلمچه و طلائیه، فکه و چزابه، فتح المبین و هویزه و... به یادگار گذاشته اند، زمستان قلب ها را آب می کند؛ مدد بگیرم؟
اما در این میان محاسبه یک چیز را نکرده بودم و آن مدیریت خود شهدا؛ از لحظه ورود تا آخرین روزی که میهمان شهدا بودیم انگار من خودم نبودم ... بگذارید اینجا را نگوییم تا حسودان و بدخواهان ندانند...
از آن سال به بعد هر سال تلاش می کنم تا به آن قطعه از بهشت ایران بروم تا پیام های جدید بگیرم و انشاءالله سرآغازی باشد برای رفتن؛ رفتن از خمودی و کسالت، رفتن از جمود و تحجر، رفتن از خویش و شاید رسیدن به خود..
باید همه اینها را قدر دانست، باید شکر نعمت به جای آورد از همه دستاوردهای بزرگ دفاع مقدس، باید قدر شهدای زنده را دانست...
امروز هم یکی از آن روزها بود چند روزی با خود می اندیشیدم که شهدا کجائید تا بار دیگر مرا از غار تنهایی بیرون کشیده و به فضای سراسر از شور و نشاط، به آن چیزهایی که در لحظه های خاص و به قول گفتنی: سر بزنگاه می دید، راهنمائی ام کنید؟
چه زود می شنوند، حقیقتاً که " ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" با دفتر خبرگزاری تماس گرفته شد که فردا ساعت 9 و 30 در منزل آقای معاونی با یک جانباز دیداری هست که از شما هم برای این دیدار صمیمی دعوت می شود.
گفتم پس فامیلی این جانباز معاونی است؛ سر قرار به اتفاق راضیه(خبرنگار)حاضر شدیم، داخل که رفتیم غلامحسین روی ویلچر مخصوص نشسته بود و برای پسران هنرستان فنی حرفه ای شهید شبستری صحبت می کرد.
فضایی بسیار خودمانی که بیش از هر چیز دیگر چهره آرام و مطمئن غلامحسین آن را صفایی دیگر بخشیده بود؛ آری این جانباز همان غلامحسین صفائی است که از مشهد آمده و چند روزی میهمان یکی از نزدیکانش در کرمان است.
بچه ها: نماز، ولایت و دوری گزیدن از دنیا!
غلامحسین به دانش آموزان از نکوهش دنیا و ذلت آن می گفت، اینکه مواظب باشند تا دنیا اونا رو اسیر نکنه؛ می گفت زمینه کسب معرفت برای شما امروز خیلی خوب فراهمه، یکی از دانش آموزان گفت: حاج آقا اجازه! آیا با درس خواندن این امر حاصل می شود؟
با چهره باصفایش گفت: تنها وظیفه شما درس خواندن نیست اما یکی از وظایف شما در شرایط کنونی همین درس خواندنه، البته درس خواندن هدفمند؛ درسی که از آن در مسیر خداوند استفاده بشه، نه اینکه هدف آن گرفتن نمره و مدرک باشه.
غلامحسین که تصاویر امام خمینی و امام خامنه ای روبرویش قرار داشت به سویی خیره شد و به بچه ها، گفت: هان! مواظب ولایت باشید؛ اگر حضرت ابالفضل پس از گذشت قرن ها امروز جاودانه مانده است به دلیل همین ولایت پذیری و اطاعت از امامش بود.
بچه ها! یک نکته دیگه هم هست و اون اینکه باید اهل فکر، مطالعه کتب دینی و اسلامی، مسجد، جماعت و... باشید اما ولایت پذیری از همه اینها مهمتره چون کسانی که در برابر امام علی(ع) و حسنین(ع)ایستاندند خیلی هاشان از کثرت عبادت بر پیشنانی و زانوهاشان پینه داشتند.
شخصیت حضرت ابالفضل حرکت حقیقی هر فرد در جامعه را نشان می دهد که چگونه باید برای رضایت خداوند و اهداف بلند دینی از همه چیز خود بگذرد
غلامحسین بعد از اینکه دانش آموزان را سفارش اکید به توجه به نماز داد و درباره اهمیت آن، گفت: دوباره به سراغ مولایش حضرت ابالفضل که افتخار همه جانبازان است رفت، انگار دلش آروم و قرار نداشت و مرتب می خواست از ابالفضل بگه...
بچه ها: حضرت اباالفضل عصاره غیرت و وفاداری است، دلیل این غیرت هم در اخلاص و ایمان حقیقی و در اطاعت پذیری از ولایت نهفته است.
حضرت ابالفضل نمونه فکری و عملی همه انسان های مؤمن است، باید اسوه و الگوی همه مردان عالم باشد شخصیت حضرت ابالفضل حرکت حقیقی هر فرد در جامعه را نشان می دهد که چگونه باید برای رضایت خداوند و اهداف بلند دینی از همه چیز خود بگذرد؛ چیزی در دنیا سد راهش قرار نگیرد تا او را از مسیرش جدا کند اگر حرکت ما ولایی شد آن وقت می توانیم بگوییم که موفق شدیم و ولایت پذیر.
70 عدد کوچکی برای تعیین درصد جانبازی و اخلاص غلامحسین هاست
صحبت های غلامحسین تمام شد یعنی احساس کرد سر نخ ها را به دانش آموزان داده؛ اینجا فرصت رو غنیمت شمردم تا سئوالاتم را مطرح کنم شاید سئوال دانش آموزان هم بود؛ اولین سوالم را درباره صحنه جانبازی اش برای خدا پرسیدم که در کدام صحنه عشق بازی، اعضاء و جوارحش را در طبق اخلاص گذاشته است؟ همان چیزی که امروزی ها برای آن درصد تعیین کرده اند غافل از اینکه عیار کار و درصد اخلاص غلامحسین ها نزد خداوند بسیار بالاتر از آن است که عدد کوچک 70 را به آن نسبت بدهند و بگویند جانباز 70 درصد قطع نخاع گردن!
بگذریم، غلامحسین سال 60 برای نخستین بار به جبهه می رود و در عملیات طریق القدس از ناحیه پا به شدت مجروح می شود به دلیل مجروحیت از نیروهایش عقب می ماند اما بالاخره خود را به عملیات می رساند و با "عصاران" حرکت می کنند نیمه های مسیر، راه غلامحسین و عصاران از هم جدا می شود: عصاران راه شهادت می رود و غلامحسین از راه جانبازی...
آه سرد غلامحسین در این لحظاتی که از عصاران می گوید انگار روزهای آخر پاییز را زودتر از موعد به زمستان وارد می کند و اینکه چفیه خونی اش را روی صورت او انداخته و با آن وداع می کند ... بعد از آن عملیات، درگیری های سختی که پیش رو بوده است غلامحسین را بیش از گذشته دعوت به مبارزه می کند برای همین او به چزابه می رود و در همه روزهای سخت چزابه که امام(ره)از آن یاد کرده است غلامحسین در آنجا حضور داشته است.
گفتم که روزها زمستانی تر شده؛ حالا 17 بهمن 60 است گلوله های پی در پی ای که از کنار غلامحسین عبور می کند اعضا و جوارحش را به کلی از کار می اندازد، غلامحسین را به خیمة الشهدا می برند و زمانی که خواستند او را در لباس سپیدی که نشانه ورود به عالم بالاتر است بپیچیند مشاهده کردند که چهره هاش با بقیه فرق دارد که در این لحظه متوجه زنده شدنش می شوند...
حالا چقدر آه غلامحسین سردتر می شود! وقتی که با لحن غم آلودی می گوید: مرا از قافله شهدا جدا کردند... دوست داشتم در این لحظه بهش می گفتم آخه شما را برای این روز جدا کردند برای این روزهایی که ولایت به حضور شما نیاز دارد به وجودتان به ثبات قدمتان...
هدایت مخصوص خداوند شامل شهدا و جانبازان ثابت قدم
غلامحسین درباره سوال دومم که درباره معرفت عمیق دینی شهدا و جابنازان پرسیدم، پاسخ داد: کسی که تفکرش ولایی و اطاعت پذیر باشد خدا او را یاری می کنه و وعده نصرت داده است وقتی در نماز می خوانیم اهدناالصراط المستقیم این همان راهی است که دل در آن محکم و قدم ها ثابت می شود زیرا هدایت مخصوص خداست و چنانچه کسی یک قدم برای خدا بردارد خداوند 10 قدم برای او برمی دارد.
غلامحسین صفائی این را هم گفت که پیامبر فرموده است: شب رزمنده ای که برای دفاع از دین جهاد کند از شب قدر با فضیلت تر است و ادامه داد: ما کسانی را داشتیم که تمام 8 سال را در جبهه بودند یعنی 8 تا 365 شبی که هر شبش با فضیلت تر از شب قدر بود.
در اینجا انگار دلش صفای دیگری گرفته بود وقتی از شهید عاقبتی (شهدای تربت جام یا تربت حیدریه) می گفت که چگونه یک شب بعد از ازدواجش به منطقه آمده است و یا حاضر شدن خواهر شهیدی بر بالای پیکر قطعه قطعه برادر بی سرش در معراج شهدا که صحنه بوسه زینب بر رگهای بریده برادر را تداعی می کرد...
برای چیزی که در راه خدا دادم نه منتی دارم و نه طلبکارم/مطیع امر ولایتم
در این لحظه از چشم های براق غلامحسین که حالا نمی از باران هم به خود گرفته بود، غمی سنگین عبور کرد... انگار این موضوع خاطرش رو خیلی ناراحت می کرد، گفت: من برای چیزی که برای انقلاب و فرهنگ و دین دادم نه بر کسی منت دارم و نه از کسی طلبکارم حتی توقع تشکر و قدردانی هم ندارم چون چشم به راه لطف خدایم و بس من مطیع امر ولایتم همه زندگی ام را تلاش کردم تا سرباز خوبی برای ولایت باشم.
اما...اما ...اما این بی انصافی است که در کوچه و خیابان بعضی خانم ها بدحجاب باشند ما برای اینها جان دادیم و خون باید به اهداف بلند کشور بیندیشیم و به آن احترام بگذاریم.
غلامحسین ادامه داد: در شرایطی که دشمن از هر راهی در صدد به ابتذال کشاندن کشور و اشاعه بی غیرتی و بی همتی است باید خود را آماده جهاد با آن کنیم و البته جوانان امروز هم مانند جوانان دوران دفاع مقدس در صحنه حاضرند و نمونه آن پیشرفت های علمی کنونی است.
باید در مسیری که طی می کنیم ثبات قدم داشته باشیم ،من و امثال من 30 سال است که شاید به اندازه پلک برهم زدنی فارغ از درد نبودیم اما محکم تر از گذشته پای ولایت ایستاده ایم آیا آنچه که همسرانی مانند همسر من در طول همه این سالها با صبر، نه؛ با عشق، پرستاری می کنند معمولی و عادی است؟ خیر این همان ثبات قدم است که انشاءالله تا آخر بماند.
وقتی مرید به مرادش می رسد/فرمود: لبهایی که با نی می نویسد، بوسیدن دارد
از غلامحسین در مورد احساسش از دیدار با امام خامنه ای پرسیدم و چه لبخندی زد در این لحظه! انگار که شور و شعفی وصف ناشدنی همه وجودش را فرا گرفته است؛ گفت: چه می تواند بگوید کسی که به مرداش می رسد؟ قبلا دو بار بر لبانم بوسه زدند و فرمودند: لبهایی که با نی می نویسد، بوسیدن دارد.
به نظرم غلامحسین هنوز طراوت آن بوسه را بر لب داشت، ادامه داد: آن دیدار بی نظیر بود و عجیب، امام خامنه ای با همه کسالتشان 108 دقیقه به صورت خم شده با جانبازان درد و دل کرد.
گفتنی است، غلامحسین صفائی در نیمه اولین ماه اولین فصل سال 35 در یکی از روستاهای مشهد به دنیا آمد؛ "مؤمن کیست؟" و "عوام و خواص" از آثار مکتوب این سرافراز ایران اسلامی است؛ "خاطرات جانبازی" و "عمل صالح" را هم در دست نگارش دارد.
به پایان آمده این ورق ناگفته ها اما هنوز باقیست...
یا الله یا رحمان و یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک
پایان پیام/
نظر شما