به گزارش خبرگزاری شبستان، علی محمدی از دانشگاه بوعلی سینا در سخنرانی خود در همایش مولانا درمرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی اظهار داشت: حسامالدین چلبی، در زندگی روحانی و غیر روحانی مولانا نقشی مؤثر و از یاد نزدودنی دارد. تأثیر روحانی او، منجر به پدید آمدن کتاب عظیم مثنوی شد و در بخش دیگر زندگی مولانا، نقش خلیفگی و معاونت و معاضدت او چنان پراهمیت بودکه مولانا، کلید اختیار خانقاه و همۀ حساب و کتاب وجوهات را همراه با خلیفگی به او سپرد.
او گفت : با توجه به این چشمانداز، به سبب اینکه هیچ اثری از جمله شعر و نثر از حسامالدین باقی نمانده است، تحقیق و تحلیل قابل ملاحظهای هم از او تا آنجا که ما آگاهی داریم، به زبان فارسی یا زبانهای دیگر، صورت نگرفته است؛ تنها تکنگاری موجود، از میان مقالات و کتابها، مقالهای است با عنوان: «حسامالدین شاگردی معلمساز» اثر زندهیاد دکتر حسین لسان، استاد دانشگاه تهران، که در مجلۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، پاییز 1354، حدود چهل سال پیش نوشته شده است. مابقی هرچه هست در کنار نام مولانا است و البته نمیتوان از همین مقدار موجود، هم به نیکی یاد نکرد.
وی افزود: این مقاله، از جهت های گوناگون، به جمعآوری اطلاعات و تحلیل شخصیت حسامالدین اقدام کرده است؛ اما از آنجا که ظرفیت هر مقالۀ علمی، محدود و فرصت تحلیل محتواهای به دست آمده، کوتاه است، در اینجا صرفاً به تحلیل و بررسی شخصیت حسامالدین، از زبان و نگاه سلطان ولد خواهیم پرداخت. این مقاله، با استناد به تحلیل دادهها و نشانههای موجود در متن ولدنامه و دیگر تذکرههای عرفانی و استنادات تاریخی، به روشنگری پیوندهای دقیقتر و عمیقتر میان حسامالدین و سلطان ولد میپردازد.
همچنین در این همایش محمد مجتهد شبستری گفت: زبان حکایت که می توان آن را زبان روایت در مثنوی نامید اما با توجه به اینکه این کلمات در زبان فارسی مترادفند و خود مولانا هم در آغاز مثنوی از تعبیر «حکایت» بهره می جوید ما نیز از از همین کلمه استفاده می کنیم:
بشنو این نی چون شکایت می کند وز جدائی ها حکایت می کند
وی ادامه داد: حکایت و زبان حکایت از دیرزمان ها وجود داشته است و بسیاری از حکایتهایی که مولانا استفاده کرده در بین مردم رایج بوده است. اما چرا زبان حکایت بوجود آمده است، با آنکه گویندگان حکایت نیز از دانایان روزگار بوده اند، و اینکه زبانهای دیگری چون زبان فلسفه نیز وجود داشته است؟ علت آن بوده است که عده ای از انسانها متوجه شده اند که همۀ حقیقتی که آنرا دریافته اند نه با زبان فلسفه قابل بیان است نه با زبان علم زیرا آن چیزی که با این دو زبان بیان می شود باید با واقعیت مطابقت داشته باشد. اینجا مفهومی مورد اختلاف مطرح می شود: «واقعیت»، واقعیت چیست؟ زبان فلسفه و علم گزاره هایی را بیان می کنند که مربوط به واقعیت است. حکایتگران متوجه شده اند که «حقیقت» را با زبان مربوط به واقعیت نمی توان بیان کرد یا به تعبیر دیگر واقعیت همه چیز نیست اینجاست که زبان حکایت یا روایت مطرح می شود و حقیقت، معنایش انطباق آن در ذهن با واقعیتهای خارجی نیست؛ «حقیقت» در حکایات مثنوی معنوی یک حادثه است که اتفاق میافتد و همدلی و همزبانی میطلبد، نه مطابقت حکم ذهنی با واقعیت خارجی.
مجتهد شبستری همچنین افزود: زبان مثنوی زبان حکایت و روایت است. مولانا در دیوان شمس یک غزلسراست در فیه مافیه یک حکیم است اما در مثنوی یک روایتگر است؛ روایتگری غریب و حتی بی نظیر در طول تاریخ بشر.
وی تأکید کرد: این حکایتها فهمیدنی است نه دانستنی به همین جهت شخصی است نه عمومی یعنی نمی توان معیارهای ذهنی عقلانی و عمومی برای آن داد. این حکایتها گوش کردنی است و ممکن است تنها عدۀ قلیلی آن را بفهمند زبان حکایت و روایت دارای دو ویژگی است: اول اینکه در آن حقیقتی بیان می شود نه مطابق واقع دوم آنکه این زبان شنونده را در خود نگه می دارد در حالی که زبان علم و فلسفه این چنین نیست. برای همین محققان وقتی ساختار حکایت را تحلیل می کنند می گویند مهم ترین ساحت حکایت این است که شنونده را رها نمی کند و همواره برای خود حفظ می کند و درست در این رویارویی و گوش سپردن به حکایت است که حقیقت، خود را نشان شنونده می دهد. مولانا مرتباً به گوش کردن دعوت می کند تا آنجا که می گوید تو دم نزن تا روح دم بزند. مولانا موسیقی و وجد و سماع همه را در خدمت روایتگری قرار می دهد.
همۀ آنچه را که او می گوید حکایت است. موضوع روایت مثنوی چیست؟ پاسخ این سؤال در همان بیت اول مثنوی است:
بشنو این نی چون حکایت می کند وز جدائیها شکایت می کند
او روایتگر جدائیهاست، دور افتادگی از اصل با عنوان یک جریان، روند و حادثه که لحظه به لحظه اتفاق می افتد و باید لحظه به لحظه جاری شود؛ شکایتی است به صورت حکایت؛ یک روایتگرِ شاکی. این روایت، حکایت از سرگذشت انسان است؛ سرگذشتی که برای انسان رقم خورده، می خورد، خواهد خورد..حتی عنوان مثنوی را می توان گذاشت: سرگذشت جداافتادگی انسان از اصل. او در صدد نیست که یک حکمت بیان کند حتی آنجا که به ظاهر حکمت می گوید در واقع تجسم بخشیدن به یک صحنه است، صحبت از فلسفه نیست، سخن از سرگذشت بشر است. مولانا از ما گوش می طلبد: برای بیان حقیقتی که تنها با گوش سپردن آشکار می شود.
پایان پیام/
نظر شما