خبرگزاری شبستان_ گیلان، نوشین کریمی؛ این روزها که کرونا آمده و قصدش این است که حالا حالاها در کوچه و بازار شهرها بچرخد و سر از خانههای مردم بالا و پایین روزگار در بیاورد و از چشم و دهان و بینیشان وارد ریههای آنان بشود، دلم برای آن پدری میسوزد که نان شبش را با مزد کارگری روزانهاش به خانه میبرد و حالا....
کارگر قهوهخانه سنتی سر کوچه ما با کلی دوا و درمان، همین چند ماه پیش ازدواج کرده است، قفسه سینهاش فرو رفتگی دارد و قلبش انگار سر جایش نیست اما، عاشق شد و پدر دختر با هزار اما و اگر دخترش را عروس این پسر جوان کرد، اما حالا، همین یکی دو هفته پیش که دستور دادند باید همه مغازهها تعطیل شوند این تازه داماد با چه کنم چه کنم و چشمهای گریان و شرمندگی برای خانهای که تازه نانآورش شده از قهوه خانهای که حالا بسته شده رفت و دوسه رو بعدش شنیدیم که میرود مغازه مرغفروشی سر میدان برای کارگری.
خود صاحب قهوهخانه هم که دو سه ماهی هست طعم پدر شدن را چشیده، گویا در حال حساب کتاب کرایه مغازه و شیر خشک و پوشک نوزادش هست و با سر یه سلامی میکند و میگوید: خانوم خبرنگار مغازه ما که بسته شد، با این ۴٠٠ تومنی که دولت برایم واریز کرده چیکار کنم!!
جوابش را نمیدهم و یادم میآید که در اخبار شنیدم «با ورود ویروس کرونا و تعطیلی بسیاری از مشاغل، کسبه و برخی از تولیدیها با ضررهای قابل توجهی مواجه شدند و دولت در این راستا قول پرداختهای اعتباری و نقدی را به هفت میلیون نفر داد و با پرداخت ۲۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان وجه نقد به سه میلیون نفر، نیمی از این قول را عملی کرد»
وارد خواربارفروشی شدم و تا لیست خریدم را دادم دست مغازهدار یک مشتری دیگر هم آمد داخل، با رعایت فاصله زنبیل خریدم را بر میدارم و می روم یک گوشه می ایستم، به مغازه دار می گوید: شمع و خرما داری؟ و مغازه دار با گفتن «خیره ان شاءالله» از داخل قفسه ها شمع را پیدا می کند و می رود که خرما بیاورد.
مشتری اشکش در می آید که عمه ام به رحمت خدا رفته، هر چقدر به بچههایش گفت این عید را نیایید، همه جا اعلام کردهاند که همه باید در قرنطینه باشند اما آنها گفتند هم ما سالمیم هم تو، اتفاقی نمیافتد و ۱۶ نفر از تهران آمدند در کنار مادرشان عید را گذراندند تا همین دو رو پیش، شب سیزده بدر گفت: وای سینه ام دارد میسوزد و میسوزد که دیدند مادر پیر دیگر نفسش سنگین شده تا رساندنش بیمارستان تمام کرد، حالا از جنازه نمونه گرفتهاند و چون پزشکان گفتند علایمش مشکوک به کروناست او را به شیوه کرونایی به خاک سپردند.
مغازه دار که گویا این روزها از این دست اتفاقها زیاد شنیده است با بیان اینکه حالا مانده تا بچههایش سوختن را بفهمند خرما را دست مشتری میدهد و دستگاه پز را میگیرد طرف مشتری تا کارت بکشد.
منکه تا حالا منتظر بودم تا نان هم به مغازهدار برسد و چند بسته نان هم از همینجا تهیه کنم و به خانه برگردم، مشتری دیگری وارد شد.
آقا جواد، همسایه آتشنشان ماست که با ماسک و دستکش وارد مغازه شد و گفت: زن و بچه ما ۲ ماه هست که از خانه بیرون نرفتهاند آنوقت خیلی از مردم دست از این بازارهای محلی بر نمیدارند، تمام دور بازارچه را داربست زدن و نوار کشی کردهاند اما باز از زیر و بالای نوارها خودشان را عبور میدهند و بساط پهن میکنند....
پیش خودم گفتم خب وقتی پس انداز و درآمد ثابتی نداشته باشند باید از کجا بیاورند که خرج زندگی را بدهند.
مغازه دار که تمام لیست مرا تکمیل کرده بود مشغول ماشین حساب زدن بود که یک نفر دیگر وارد مغازه شد و بدون اینکه به مغازه دار توجه کند شروع کرد به باز کردن این یخچال و آن یخچال و یکی یکی بیسکویتها را زیرو رو کرد و نوشابه را برداشت و دوغ را گذاشت سر جایش و... تا اینکه مغازهدار با لحنی مودبانه گفت: داداش شما بفرما چی میخواهی من خودم بدم خدمتتون که ناگاه، مشتری با حالتی هجومی وسایلی را که در دستش گرفته بود ریخت روی زمین و جواب داد: چیه آقا، فکر کردی همه کرونا دارند!؟ و بدون عذرخواهی از مغازه بیرون رفت.
آقا جواد پشت آن مرد رفت بیرون. صدایش میآمد که گفت: آقای محترم شما کرونا نداری، ما کرونا داریم بهخاطر خودت گفتیم...
من و مغازه دار نگاهی بههم انداختیم و آقا جواد برگشت داخل مغازه و با ناراحتی گفت: چرا بهش حرفی نزدی، مغازهدار در حال جمع کردن جنسهایی که روی زمین ریخته شده بود گفت: از وقتی این بیماری اومده وضعیت مردم سخت و عصبی تر شده، این بنده خدا روزی چند بار میاد خرید میکنه، سه تا بچه مدرسهای داره که بشدت اهل خوراک هستند، حالا که مدارس بسته هست و همه داخل خانه هستند و حتی برای بازی اجازه سر کوچه رفتن ندارند خرجشان بالاتر رفته، مدام بهانه میگیرند، بنده خدا این آقا هم دوره گرد هست، وقتی نمیتونه کار کنه پولی هم نداره که درست و حسابی خرج کنه، میگرده داخل مغازه هر کدوم که قیمتهاشون پایینتر باشه انتخاب میکنه که بتونه چند تا چیز بخره ببره خونه...
نانوا وارد مغازه شد، پول نان را با همان خرید کلی که کرده بودم کارت کشیدم و از مغازه خارج شدم، حالا دیگر با چیزهایی که در مغازه دیده و شنیده بودم احساس خوبی از خرید کلی که انجام داده بودم نداشتم.
یکی محتاج نان شبش است و من بخاطر رعایت فاصله اجتماعی و تردد کمتر در این دوران قرنطینه و یا شاید بهتر باشد بگویم بهخاطر ترس از جانم حداقل برای یکی دو هفته خرید کرده بودم، حق نداشتم آنها را قضاوت کنم.
در مسیر خانه یادم آمدم که برای تبریک عید به یکی از دوستانم چند باری تلفن زدم و او جوابم را نداده، به محض اینکه به خانه رسیدم یکبار دیگر شمارهاش را گرفتم که صدای گرفتهای از پشت خط تلفن جواب داد: ببخش نتونستم برات زنگ بزنم.
زهرا ماسالی، دوستم پشت خط بود اما صدایش... پرسیدم خواب بودی و خیلی با شهامت گفت: یازده روزی هست که کرونا گرفتم، در بیمارستان از ریههایم عکس گرفتند و گفتند اینجا بودن حتی ممکن است وضعیتت را بدتر کند، در خانه قرنطینه باش و یک مشت دارو دادند که حتی دردهایم را هم آرام نمیکرد.
ماسالی ادامه داد: مرگ را به چشم خودم دیدم و با اینکه سه ساعت به سه ساعت مسکن میخوردم دردم آرام نمیشد، تب نداشتم اما از داخل تمام بدنم داشت میسوخت و نفسم بالا نمیآمد، اگر همسرم برایم کپسول اکسیژن پیدا نمیکرد شاید حالا زنده نبودم...
میدانستم که زهرا اهل بیتوجهی به مسائل اطرافش نیست، پرسیدم مگر از خانه بیرون میرفتی که در جواب گفت: دل و دماغ برای خانهتکانی خانه خودم نداشتم اما مدیر ساختمان گفت یک نفر را بیاوریم برای تمیزی کل ساختمان، برای اینکه با وجود این بیماری کسی از بیرون وارد ساختمان نشود گفتیم امسال ما خودمان ساختمان را نظافت میکنیم، مرد همسایه گفت: همسر من کمی کسالت دارد و دخترم بهجای مادرش به شما کمک میکند، موقع نظافت ساختمان متوجه شدیم زن همسایه علایم آنفولانزا دارد و بیتوجه به هشدارها مدام با فرزندانش در رفت و آمد بوده و... دو سه روز بعد من از طریق دختر همسایه که گویا ناقل بیماری مادرش بوده مبتلا شدم.
دوستم زهرا قرار است چند روز دیگر برای گرفتن عکس ریه و معاینه بعدی به بیمارستان برود و میگوید: در این مدت به همسرم گفتم به همه بگوید که من مبتلا شدهام و تو و فرزندم ناقل هستید و نباید به ما نزدیک بشوند. اما رییس همسرم گفته اگر نمیخواهی بیایی سر کارت پس دیگر نیا و او حالا دو روز است که میرود.
زهرا ماسالی با بیان اینکه هزینهها برای گرفتن تست و عکس از ریه و داروهای کرونا بهشدت بالاست، افزود: من در این یازده روز به غیر از کپسول اکسیژن که امانت گرفتم بیش از یک میلیون تومان هزینه کردهام، و اگر کسی دفترچه درمان نداشته باشد و یا اینکه شغل و درآمد خاصی نداشته باشد چطور باید در قرنطینه خانگی دوام بیاورد.
برایش آرزوی سلامتی کردم و بعد از خداحافظی به این فکر کردم که اگر قرار باشد این وضعیت تا چند ماه دیگر ادامه داشته باشد چطور میبایست فشارهای روحی و روانی که بر خانوادهها وارد شده است را جمع کرد، چطور باید وضعیت اقتصادی بههم ریختهای که با هزینههای گزاف باری بر دوش خانه و خانوادهها خواهد شد را پاسخ داد، آیا دولت به غیر از واریز ۲٠٠ تا ۶٠٠ هزار تومان آنهم به خانوادههای کم برخوردار راهی نداشته و نمیتوانسته معیشت مردم را بهتر سازماندهی کند؟
خوراک و درمان این روزها مهمترین دغدغه مردمی است که پذیرفتهاند قرنطینه خانگی میتوانست و میتواند به قطع شیوع کرونا کمک بزرگی داشته باشد اما وقتی گرسنه باشی و بیمار چقدر میتوانی بیپولی را تحمل کنی، حالا که برای درمان جسم خود در خانه ماندن را تاب میآوریم فردا روحمان را با بدهی وامهای معوقه، حسابهای دفتری خواربارفروشی و قرضهای دستی و هزاران مشکل اقتصادی که از حالا صدایش دارد میپیچید چگونه درمان کنیم...
نظر شما