خبرگزاری شبستان: تاکنون با اصطلاحات مختلف فلسفه، آشنا شدهایم، اکنون پیش از آنکه به تعریف فلسفه و معرّفی اجمالی مسائل آن بپردازیم خوبست توضیح بیشتری پیرامون «موضوع» و «مسائل» و «مبادی» علوم و روابط آنها با یکدیگر بدهیم.
در درسهای گذشته گفتیم که واژه «علم» طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه نامبرده، به مجموعهای از قضایا اطلاق میشود که مناسبتی بین آنها لحاظ شده باشد. و ضمناً روشن شد که این مناسبت های گوناگوناند که علوم را از یکدیگر جدا و متمایز میکنند. و نیز معلوم شد که بهترین مناسبت هایی که بین مسائل مختلف، لحاظ میشود و ملاک تمایز علوم قرار میگیرد مناسبت موضوعات آنهاست یعنی مسائلی که موضوعات آنها اجزاء یک کل یا افراد یک کلّی را تشکیل میدهند به صورت علم واحدی درمیآیند. بنابراین، مسائل یک علم عبارتست از قضایایی که موضوعات آنها زیر چتر عنوان جامعی (کل یا کلی) قرار میگیرند، و موضوع یک علم عبارتست از همان عنوان جامعی که موضوعات مسائل را در بر میگیرد.
در اینجا خوبست یادآور شویم که ممکن است یک عنوان، موضوع دو یا چند علم قرار گیرد و اختلاف آنها به حسب غایات یا روش های تحقیق باشد. امّا نکته دیگری را نباید از نظر دور داشت و آن این است که گاهی عنوانی که برای موضوع یک علم در نظر گرفته شده بطور مطلق، موضوع آن علم نیست و در واقع، قید خاصّی دارد. و اختلاف قیودی که برای یک موضوع، لحاظ میشود موجب پدید آمدن چند علم و اختلاف آنها میگردد. مثلاً «مادّه» از حیث ترکیبات درونی و خواصّ مربوط به تجزیه و ترکیب عناصر، موضوع علم شیمی، و به لحاظ تغییرات ظاهری و خواص مترتّب بر آنها موضوع علم فیزیک قرار میگیرد. یا «کلمه» از جهت تغییراتی که در ساختمان آن حاصل میشود موضوع علم صرف، و از نظر تغییرات اِعرابی، موضوع علم نحو واقع میشود.
بنابراین، باید دقّت کرد که آیا عنوان جامع بطور مطلق، موضوع علم معیّنی است یا با قید و حیثیّت خاصّی. و بسا هست که عنوان جامعی بطور مطلق، موضوع علم عامّی قرار داده شود و بعد با افزودن قیودی به صورت موضوعاتی برای علوم خاصّی در آید. مثلاً در تقسیم معروف فلسفه به (اصطلاح قدیم) جسم، موضوع همه علوم طبیعی است و با اضافه کردن قیودی به صورت موضوع معدن شناسی، گیاه شناسی، حیوان شناسی و غیره در میآید. و در کیفیت انشعاب علوم، اشاره شد که قسمتی از انشعابات به وسیله محدود کردن دایره موضوع و با افزودن قیودی به عنوان موضوع مادر، حاصل میشود.
از جمله قیودی که ممکن است به عنوان موضوع افزوده شود «قید اطلاق» است و معنایش این است که در آن علم از احکامی گفتگو میشود که برای ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخّصاتش ثابت، و در نتیجه، شامل همه افراد موضوع خواهد بود. مثلاً اگر احکام و خواصّی برای مطلق اجسام، ثابت بود خواه جسم معدنی باشد یا آلی، و خواه گیاه باشد یا حیوان یا انسان، در این صورت میتوان موضوع آنها را «جسم مطلق» قرار داد و اینگونه مسائل را به عنوان علم خاصّی مشخص نمود. چنانکه حکماء، بخش اول طبیعیّات را به این احکام، اختصاص داده و آنرا به نام «سماع طبیعی» یا «سمع الکیان» مشخص ساختهاند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصّی مانند کیهان شناسی، معدن شناسی، گیاه شناسی و حیوان شناسی، اختصاص دادهاند.
عین این کار را در مورد انشعابات جزئی علوم نیز میتوان انجام داد مثلاً مسائل مربوط به همه حیوانات را علم خاصّی قرار داد که موضوع آن «حیوان مطلق» یا «حیوان بما هو حیوان» باشد و سپس احکام خاص به هر نوعی از حیوانات را در علم های خاص دیگری مورد بحث قرار داد.
بدین ترتیب، «مطلق جسم» موضوع بخش طبیعی از فلسفه قدیم، و «جسم مطلق» موضوع نخستین بخش از طبیعیات (سماع طبیعی) و هر یک از اجسام خاص مانند جسم کیهانی، جسم معدنی، جسم زنده، موضوعات کیهان شناسی، معدن شناسی و زیستشناسی را تشکیل میدهند. و به همین ترتیب «مطلق جسم زنده» موضوع علم زیستشناسی عام، و «جسم زنده مطلق» موضوع علمی که از احکام همه موجودات زنده، بحث میکند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زیستی جزئی را تشکیل میدهند.
در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن این است که اگر احکامی مشترک بین چند نوع از انواع موضوع کلی بود ولی شامل همه آنها نمیشد چنین احکامی را باید در کدام علم، مورد بررسی قرار داد؟ مثلاً اگر اموری مشترک بین چند نوع از موجودات زنده بود نمیتوان آنها را از عوارض «جسم زنده مطلق» قرار داد زیرا شامل همه موجودات زنده نمیشود و از طرفی طرح کردن آنها در هر یک از علوم جزئی مربوطه هم موجب تکرار مسائل میگردد، در این صورت کجا باید آنها را طرح کرد؟
پاسخ این است که معمولاً اینگونه مسائل را نیز در علمی مورد بحث قرار میدهند که موضوعش مطلق است و احکام (عوارض ذاتیه) موضوع مطلق را به این صورت تعریف میکنند: احکامی که برای ذات موضوع، ثابت میشود قبل از آنکه مقیّد به قیود علوم جزئی گردد. و در واقع، این مسامحه در تعریف را بر تکرار مسائل، ترجیح میدهند. چنانکه بعضی از فلاسفه در مورد فلسفه اُولی یا ما بعد الطبیعه گفتهاند که از احکام و عوارضی بحث میکند که برای موجود مطلق (یا موجود بما هو موجود) ثابت میشود قبل از آنکه مقیّد به قید «طبیعی» یا «ریاضی» شود.
مبادی علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل
دانستیم که در هر علمی از یک سلسله قضایای متناسب و مرتبط، بحث میشود و در واقع، هدف قریب و انگیزه تعلیم و تعلّم آن علم، حلّ آن قضایا و مسائل یعنی اثبات محمولات آنها برای موضوعاتشان میباشد. پس در هر علمی فرض بر این است که موضوعی وجود دارد و میتوان محمولاتی را برای اجزاء یا افراد آن اثبات کرد.
بنابراین، پیش از پرداختن به طرح و حلّ مسائل هر علمی نیاز به یک سلسله شناخت های قبلی وجود دارد مانند:
1 ـ شناخت ماهیّت و مفهوم موضوع
2 ـ شناخت وجود موضوع
3 ـ شناخت اصولی که به وسیله آنها مسائل آن علم، ثابت میشود.
این شناخت ها گاهی بدیهی و بی نیاز از تبیین و اکتساب است و در این صورت مشکلی وجود نخواهد داشت ولی گاهی این شناخت ها بدیهی نیست و احتیاج به بیان و اثبات دارد مثلاً ممکن است وجود موضوعی (مانند روح انسان) مورد تردید واقع گردد و احتمال داده شود که امری موهوم و غیر حقیقی باشد در این صورت باید وجود حقیقی آنرا اثبات کرد. همچنین اصولی که بر اساس آنها مسائل یک علم، حل و فصل میشود ممکن است مورد تشکیک قرار گیرد و لازم باشد که قبلاً آنها اثبات گردند و گرنه نتایجی که متفرّع بر آنها میشود دارای ارزش علمی و یقینی نخواهد بود.
اینگونه مطالب را «مبادی علوم» مینامند و آنها را به مبادی تصوّری و تصدیقی، تقسیم میکنند.
مبادی تصوّری که همان تعاریف و بیان ماهیّت اشیاء مورد بحث است معمولاً در خود علم و به صورت مقدمه، مطرح میشود ولی مبادی تصدیقی علوم، مختلفاند و غالباً در علوم دیگری مورد بحث قرار میگیرند. و چنانکه قبلاً اشاره کردیم فلسفه هر علمی در واقع، علم دیگری است که عهده دار بیان و اثبات اصول و مبادی آن علم میباشد. و سرانجام، کلّیترین مبادی علوم در فلسفه اُولی یا متافیزیک، مورد بحث و بررسی واقع میشوند.
از جمله میتوان از «اصل علّیت» یاد کرد که در همه علوم تجربی، مورد استناد دانشمندان میباشد و اساساً پژوهش های علمی با پذیرفتن قبلی این اصل، انجام میگیرد زیرا محور آنها را کشف روابط علّی و معلولی بین پدیدهها تشکیل میدهد ولی خود این اصل در هیچ علم تجربی، قابل اثبات نیست و بحث در باره آن در فلسفه صورت میپذیرد.
موضوع و مسائل فلسفه
از آنچه گفته شد به دست میآید که بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن، مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً مورد توجّه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم به عنوان قضایایی که موضوع مزبور، محور آنها را تشکیل میدهد معرّفی گردند.
از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن در گرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم، منظور شدهاند یعنی تا حدودی بستگی به وضع و قرارداد دارد مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عامترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار میگیرد، و اگر آنرا موضوع علمی قرار دهیم شامل همه مسائل علوم حقیقی میشود، و این علم همان فلسفه به اصطلاح قدیم است.
ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم، سازگار نیست و ناچار باید موضوعات محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور، تأمین شود. آموزشگران باستان، نخست دو دسته از مسائل نظری را که محورهای مشخّصی دارند در نظر گرفتهاند و یک دسته را به نام طبیعیات و دسته دیگر را به نام ریاضیات نامیدهاند و سپس هر یک را به علوم جزئیتری تقسیم کردهاند. دسته سومی از مسائل نظری در باره «خدا» قابل طرح بوده که آنها را به نام خدا شناسی یا «معرفه الربوبیّه» نامگذاری نمودهاند. ولی یک دسته از مسائل عقلی نظری باقی ماند که موضوع آنها فراتر از موضوعات یاد شده بود و اختصاصی به هیچیک از موضوعات خاص نداشت.
گویا برای این مسائل، نام خاصّی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات، مورد بحث قرار میگرفت آنها را «ما بعد الطبیعه» یا «متافیزیک» نامیدند. موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیتِِ «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همانگونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار داده شده موضوع ما بعد الطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بما هو موجود» قرار دادهاند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پیرامون آن مطرح نمایند هر چند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود. بدین ترتیب علم خاصّی به نام «ما بعد الطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و بعداً به نام «علم کلّی» یا «فلسفه اُولی» نیز نامیده شد.
چنانکه قبلاً اشاره کردیم در عصر اسلامی مسائل متافیزیک با مسائل خداشناسی درهم ادغام شد و به نام «الهیّات بالمعنی الاعم» نامگذاری گردید. و گاهی به مناسبت، مسائل دیگری مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدی انسان و حتّی پارهای از مسائل نبوّت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد چنانکه در الهیّات شفاء، ملاحظه میشود. و اگر بنا باشد که همه این مسائل به عنوان مسائل اصلی یک علم، تلقّی شود و بعضی از آنها به صورت تطفّل و استطراد نباشد باید موضوع این علم را خیلی وسیع در نظر گرفت و شاید تعیین موضوع واحد برای چنین مسائل گوناگون، کار آسانی نباشد و به همین جهت تلاش های مختلفی برای تعیین موضوع و بیان اینکه همه این محمولات، از عوارض ذاتیه آن هستند انجام گرفته، گر چه چندان موفقیت آمیز نبوده است.
به هر حال، امر دایر است بین اینکه سایر مسائل نظری (غیر از طبیعیات و ریاضیات) به عنوان علم واحدی در نظر گرفته شود و با تکلّف، موضوع واحدی برای آنها منظور گردد یا معیار و ملاک همبستگی و وحدت آنها، وحدت هدف و غایت قرار داده شود و یا اینکه هر دسته از مسائل که موضوع مشخّصی دارد علم خاصّی تلقّی گردد و از جمله مسائل کلّی وجود، تحت عنوان «فلسفهی اُولی» مورد بحث واقع شود چنانکه یکی از اصطلاحات خاصّ فلسفه هم همین است.
به نظر میرسد که این وجه، مناسبتر است و بنابراین، مسائل مختلفی را که در فلسفه اسلامی تحت عنوان فلسفه و حکمت، مطرح میشود به صورت چند علم خاص، تلقی میکنیم و به دیگر سخن: سلسلهای از علوم فلسفی خواهیم داشت که همه آنها در روش تعقّلی شریکند ولی فلسفه را بطور مطلق بر «فلسفه اُولی» اطلاق خواهیم کرد و هدف اصلی این کتاب هم تبیین مسائل آن است ولی چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت میباشد نخست مبحثِ شناختشناسی را مطرح میکنیم سپس به بررسی مسائل هستی شناسی و متافیزیک میپردازیم.
تعریف فلسفه
بنابراین اگر فلسفه را مساوی با فلسفه اُولی یا متافیزیک، و موضوع آنرا «موجود مطلق» (نه مطلق موجود) بدانیم میتوانیم آنرا به این صورت تعریف کنیم: علمی را که از احوال موجود مطلق، بحث میکند؛ یا علمی که از احوال کلّی وجود گفتگو میکند؛ یا مجموعه قضایا و مسائلی که پیرامون موجود بما هو موجود، مطرح میشود.
برای فلسفه، ویژگی هایی ذکر شده که مهمترین آنها از این قرار است:
1 ـ روش اثبات مسائل آن، روش تعقلی است بر خلاف علوم تجربی و علوم نقلی. ولی این روش در منطق، خداشناسی، روان شناسی فلسفی، و بعضی از علوم دیگر مانند فلسفه اخلاق و حتّی در ریاضیات نیز به کار گرفته میشود بنابراین نمیتوان آنرا ویژه «فلسفه اُولی» دانست.
2 ـ فلسفه متکفّل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این یکی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه میباشد و از این روی بنام «مادر علوم» نامیده میشود.
3 ـ در فلسفه، معیار بازشناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست میآید و از اینروی گاهی هدف اصلی فلسفه، شناختن امور حقیقی و تمییز آنها از وهمیات و اعتباریات، شمرده میشود ولی بهتر آنست که آنرا هدف شناختشناسی بدانیم.
4 ـ ویژگی مفاهیم فلسفی این است که از راه حس و تجربه به دست نمیآید مانند مفاهیم علت و معلول، واجب و ممکن، مادّی و مجرّد. این مفاهیم اصطلاحاً معقولات ثانیه فلسفی نامیده میشوند و توضیح آنها در مبحثشناختشناسی خواهد آمد.
با توجه به این ویژگی میتوان دریافت که چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقلّی، قابل اثبات است و چرا قوانین فلسفی از راه تعمیم قوانین علوم تجربی به دست نمیآید.
ادامه دارد...
پایان پیام/
نظر شما