«بهار ملک محمد» در گفتوگو با خبرنگار شبستان در همدان، گفت: در بیست و دومین روز از بهار سال ۶۱ در سنندج در خانوادهای نظامی متولد شدم.
این مؤلف و نویسنده جوان افزود: با گذشت زمان و با انتقال مأموریت پدر از پادگان سنندج به آبیک قزوین و سپس به پادگان شهید قهرمان همدان منتقل شدیم.
وی با بیان اینکه از همان دوران نوجوانی به قلم و کاغذ دلبستگی عجیبی داشته است، اضافه کرد: تحصیلات خود را در رشته ادبیات داستان نویسی تا کارشناسی ادامه دادم.
ملک محمد ادامه داد: در همان سالها با برخی مجلات همکاری داشته و داستانهایی چون «تگرگ خونین» و «برف دربهار» از من به صورت پاورقی به چاپ رسید اما به سفارش دوستان و نزدیکان شروع به جمع آوری داستانهایم نمودم.
وی با بیان اینکه اکنون صاحب دو فرزند است، گفت: باران، دختربزرگم مشوق من بود و در تمام کلاسهای داستان نویسی و نقدهای کتاب با من هم قدم بود و شبها با داستانهای من به خواب میرفت.
این بانوی نویسنده با بیان اینکه پس از ۱۱سال قلم زدن در شهریور ماه سال ۹۵ اولین کتابش را با نام «رَه شَه با» یا «طوفان سیاه» به چاپ رساند، گفت: طوفان سیاه در قالب ۲۷داستان کوتاه نگاشته شده است.
ملک محمد ادامه داد: این کتاب داستان روناک دخترک شیمیایی سردشتی است که گاه و بیگاه تاولهای نازیبا سراسر بدن ظریفش را میپوشاند، طوفان سیاه، داستان کبوتران سوخته در آتشِ ناجوانمردی و داستان پاهای جامانده بر مین است.
طوفان سیاه طوفان سیاه یک تراژدی است
وی با اشاره به اینکه طوفان سیاه یک تراژدی است که حرفهای زیادی برای گفتن دارد، گفت: این کتاب نماد قلب زخم خورده زنان این مرز و بوم است، طوفان سیاه فقط مختص یکی ازداستانهای این کتاب نیست، درد طوفان سیاه فقط سوزش چشم وتاول نبوده و نیست.
ملک محمد ابراز کرد: طوفان سیاه اعتیاد است، طوفان سیاه فریاد زنان و دختران فریب خورده و رها شده در پارکها است، طوفان سیاه نفس کشیدنهای دردناک یک جانبازشیمیایی است، طوفان سیاه سوء استفاده ازسادگی وبیپناهی است.
وی گفت: با گذشت یک سال همزمان با تولد فرزند دوم به نام کوثر؛ دومین کتابم با نام «رها چون باد» به چاپ رسید، «رها چون باد» داستان دختران وزنان رها شده درپارک ها بود، قصه وفاداریها و رنجها، قصه دلباختنها و نرسیدنها.
ملک محمد گفت: به سختی به دلیل آسیب وارده شده بر قرنیه چشمم، هر چند روز یک بار، داستان کوتاهی مینوشتم به گونهای که تابستان سال ۹۸کتاب «پرواز قاصدکها» با اهتمام امیر ملکی در قالب ۱۶داستان کوتاه از من به چاپ رسید که با استقبال خوبی نیز روبرو شد، اما این داستانها مرا راضی نمیکرد.
وی با اشاره به اینکه گویی دلش بیتاب نگاشتن داستانی خاص بود گفت: میخواستم چیزی را ببینم که کسی قادر به دیدنش نبود در همین راستا در یکی از همایشها به پیشنهاد یکی از زنان به فکر ثبت زندگیش افتادم و آنجا بود که و داستان «رنج پنهانِ زنِ زاده پاییز» قلم خورد.
وی گفت: کودکیم در پناهگاهها با صدای آژیر قرمز و ترس از عدم بازگشت پدرم از جبهه گذشت تا اینکه پس از سالها از خود پرسیدم من کیستم و چه وظیفهای در قبال جامعهام دارم از آن پس به دقت دنبال آن بودم تا جایگاه مسئولیت خود را شناسایی و زندگی را دریابم.
ملک محمد ادامه داد: با گذشت زمان و مطالعات و تجربباتی که از روشن فکران اهل قلم و مطالعه جامعه به دست آوردم به این نتیجه رسیدم که هر آنچه که خود کاشتهایم بسیار پسندیدهتر است که همان را درو کنیم، چون بهتر از هر کسی میدانیم در چه شرایطی هستیم و چه باید کرد و جامعه نیازمند چه موضوعاتی است.
«دلتنگی زنان پاییز» نگاهی به پنجرهای غبار گرفته و باران زده است
این مولف جوان با بیان اینکه کتاب «دلتنگی زنان پاییز» در آبان ماه سال جاری رونمایی شد، گفت: کتاب «دلتنگی زنان پاییز» در قالب داستان خاطراتی است درباره زندگی شهید محسن فرجی شهیدی که ۱۶ بهار بیشتر ندید نه عاشقی کرد و نه پدر بودن را تجربه، گمنام زیست و گمنام شهید شد.
وی گفت: محسن رفت میهمان عزیز پروردگار شد اما سرنوشت آنها که ماندهاند چگونه رقم خورد! من در این کتاب با دیدی متفاوت به پنجره غبار گرفته و باران زده نگریستهام.
این نویسنده جوان ادامه داد: من در دنیای زنی که در ۲۸ سالگی همسر و تکیه گاهش را از دست داده و در ۴۴ سالگی جوان ۱۶ سالهاش را از دست داده قدم زدهام، زیر چشمان بارانیش راه رفته و با خواهری که در ۷ سالگی پدر و در ۲۵ سالگی برادرش و دوست همبازی دوران کودکیش را از دست داد گریه کرده ام.
وی بیان کرد: این کتاب به روح پاک و همچون چشمههای پر زلال همدان خانم اشرف انصاریان تقدیم شده شیرزنی که مصمم و پروانه وار سوخت که پناه فرزندانش باشد این کتاب به یاد محسن برای محسن به عشق محسن نگاشته شده است اما به درد و دلهای خواهرش پرداخته شده است شاید محسن هم بی تابیها و دلتنگیهای مادرش را حس میکرد که این کتاب رقم خورد نمیدانم ... .
«با اینکه سالهاست دست دراز مرگ جسم تو را به خاک بیابان سپرده است اما روان تو اما روان تو هر جا که ما سرود و سخنی بگوییم پروانه وار هر سو پرواز میکند به امید روزی که هیچ انسانی پاییز را نماد دلتنگی نداند و نبیند...» .
نظر شما