ادبت به کجاها که تو را نمی برد

امروز بیست و ششم ذی الحجه است نزدیک به هزار سوار همراه حر بن یزید تمیمی در گرمای طاقت فرسای نیمه روز در مقابل حضرت حسین (ع) قرار گرفتند.

 

خبرگزاری شبستان: صدای پای کاروانیان است می شنوی؟ مظلومان آل ابراهیم را میگویم آمدند. آسمان آبی بود و زمین مدینه از هرم سوزان خورشید تفتیده، و اینجا محله بنی هاشم. حسینم! برادر! شنیده ام که قصد سفر داری، منم ، محمد، زاده حنفیه

ای سوار سرگران، کم کن شتاب جان من لختی سبکتر زن رکاب، جان برادر تو بهترین و عزیزترینی و من در پند تو سزاوارترین.

 یگانه هستی! قدری درنگ کن! راه سخت است و نا هموار، و اهریمنان در کمین نشسته اند، مبادا فریب اهل عراق، ستون خیمه علویان را واژگون سازد؟ جان جانان! چون دل به راه سپرده ای؛ لااقل از راهی سفر کن که عبد الله زبیر بدان سو رفت، تا گرفتار گرگان بنی امیه نگردی. و حسین(ع)، زاده فاطمه (س) در پاسخ می گوید: برادرم محمد؛ به سوی مکه می روم و از سرزمین حرام به سوی دل روانه خواهم شد. نیایم "رسول گرامی اسلام" را در رویایی راستین دیدم که می فرمود: حسین به سوی خدا بشتاب، خدای بزرگ چهره لاله گون تو را می خواهد، در حالی که خاندانت در دست همراهیان ابلیس گرفتارند، دست هایشان بسته و در روی شتران بدون کجاوه به این سو و آن سو رهسپار. 

 

و اکنون بیست و ششم ذی الحجه است، حضرت اباعبدالله پس از خارج شدن از مدینه و طی 17 منزل، به منزلی بنام "شراف" رسید. "منزل شراف" محلی است میان واقصه و قرعاء. سحرگاه بود که کاروان حسینی در این منزل فرود آمد. امام به جوانان فرمودند: آب بسیار برداند سپس به راه افتادند و کاروان حرکت کرد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود؛ ناگاه یکی از اصحاب تکبیر گفت. امام سبب تکبیر را جویا شد. او گفت: نخلستانی نظرم را به خود جلب کرد. عده‌ای از اصحاب گفتند: به خدا سوگند، تا به حال درخت خرمایی را در این حوالی ندیده‌ایم. امام فرمود: این ها سربازانی هستند که برای مقابله با ما آمده‌اند. "حر" با هزار سوار از جانب ابن زیاد برای متوقف کردن امام آمده بود. حضرت رو به اصحاب فرمودند: ما در اینجا پناهگاهی نداریم که به آن پناه بریم و آن را در پشت سر قرار داده و از یک سو با این لشکر روبرو شویم؟ اصحاب گفتند: چرا، این منزل ذوحسم است که در سمت چپ شماست، اگر به آنجا پیشی گیریم، آنجا تپه ای هست که آن را پشت سر قرار داده و از یک سو با این لشکر روبرو می شویم. پس امام سمت چپ را در پیش گرفت و یاران و اصحاب نیز به آن سو رفتند. چیزی نگذشت که گردنهای اسبان پیدا شد. لشکر مقابل نیز راه خود را بدان سو کج کرد. امام دستور داد خیمه ها و چادرها را در آنجا برپا کردند. لشکریان نیز رسیدند نزدیک به هزار سوار همراه حر بن یزید تمیمی بودند، حر آمد و با لشکر خود در گرمای طاقت فرسای نیمه روز در مقابل حضرت حسین (ع) قرار گرفت . حضرت که آثار تشنگی در لشکر حر دید یاران را فرمود: که از راه رسیدگان را سیراب کنند و اسبان ایشان را نیز سیراب گردانند.

 

هنگام ظهر شد. امام به حجاج بن مسروق دستور دادند اذان نماز را بگوید و پس از آن به خیمه رفته لباس پوشید، نعلینی به پا کرد و برای نماز بیرون آمد. آنگاه ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی لشکریان را مخاطب قرار داده و فرمود: ای گروه مردم ! من به نزد شما نیامدم تا آنگاه که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند که به نزد ما بیا، زیرا ما امام و پیشوایی نداریم و امید است خدا به وسیله تو ما را راهنماییی کرده و حقیقت را فراهم آورد. پس اگر بر سر همان گفته ها و سخن خود هستید من نزد شما آمده ام، شما بیعت خود را تازه کنید که به سبب آن آسوده خاطر باشم و اگر این کار را نمی کنید و آمدن مرا خوش ندارید از آنجا که آمده ام به همانجا باز می گردم. همگی خاموش گشته و کسی از آنان سخن نگفت، حضرت به اذان گو فرمود: اقامه بگو و نماز برپا شد. پس به حر فرمود: آیا می خواهی تو هم با همراهان خود نماز بخوان؟ عرض کرد: نه بلکه شما نماز بخوانید و ما نیز پشت سر شما نماز می خوانیم. امام با ایشان نماز خواند و سپس به خیمه خود رفتند. اصحابش نزد او گرد آمدند و حر نیز به جای خویش بازگشت و به خیمه ای که برای او در آنجا برپا کرده بودند در آمد. آنها مأموریت داشتند که نگذارند امام به مدینه بازگردد یا به کوفه رود.

طبری و دیگران گویند که چون گفت و گو میان امام حسین (ع) و حر به طول انجامید حر گفت: من به جنگ با شما مأمور نیستم و تنها به من دستور داده شده که از شما جدا نشوم تا اینکه شما را به کوفه برسانم. اگر شما پیشنهاد مرا نمی‌پذیرید پس راهی را در پیش گیرید که به کوفه وارد نشوید و به مدینه هم بازنگردید. امام کاروان را به طرف چپ، به سوی عذیب و قادسیه روان ساخت.
 ادامه دارد...

 

کد خبر 85933

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha