به گزارش خبرگزاری شبستان از بوشهر،مادر شهید محمد معماریان از شهدای شهر مقدس قم صبح یکشنبه در این آیین اظهار داشت: دشمنان ما بر روی جوانان سرمایه گذاری کرده اند و تا حدودی نیز در این زمینه موفق شدند که ضرورت دارد خانواده ها بیش از گذشته هوشیار باشند.
وی با بیان اینکه زندگی ما باید اهل بیتی باشد، افزود: در زمینه تربیت خانواده ها و به ویژه مادران در پیش خدا مسئول هستند.
مادر شهید معماریان با اشاره به وضعیت کنونی حجاب در جامعه ادامه داد: اگر ما دین می خواهیم باید امر به معروف و نهی از منکر کنیم و باید گوش به فرمان رهبر باشیم.
وی به بیان خاطرهای از فرزند شهیدش پرداخت و اضافه کرد: سال ۶۸ به اتفاق خانواده به یکی از روستاهای اطراف قم مسافرت کردیم و بر اثر حادثهای به زمین افتادم، پس از حاضر شدن دکتر از درمانگاه منطقه، قرار شد به خاطر احتمال خونریزی مغزی و به پیشنهاد پزشک، سریعاً به قم منتقل شوم.
وی بیان داشت: پس از درمانهای اولیه و عکسبرداری مشخص شد، پایم دچار شکستگی شده و احتیاج به گچ گرفتن دارد، اما از گچگرفتن خودداری کرده و با مراجعه به پیرمرد شکستهبندی به نام حاج محمد، پای خود را بسته و درد را تحمل میکردم و به توصیه پزشک معالج به استراحت پرداختم تا پایم جوش خورده و شکستگی برطرف شود.
مادر شهید محمد معماریان عنوان کرد: در روز هشتم محرم با عصا سوار بر ماشین شده و در مسجد المهدی (ع) واقع در بلوار محمّد امین (ص) حاضر شده و به خانمهایی که برای آمادهسازی تدارک پذیرایی از عزاداران حسینی در شب عاشورا زحمت میکشیدند کمک کرده و به منزل برگشتم.
وی عنوان کرد: روز تاسوعا نیز عصا زنان به مسجد رفته و کمک کردم در شب عاشورا نماز جماعت را به حال نشسته خواندم و منتظر مراسم سینهزنی شدم تا آن که نوحهخوانی و عزاداری آغاز شد در این هنگام حالم به شدت منقلب شد و به سیدالشهدا (ع) و حضرت زهرا (ع) متوسل شدم و از ایشان شفای خود را خواسته و گفتم، یا امام حسین (ع) اگر این مقدار زحمت من، قابل قبول شماست، شما از خدا بخواهید به من شفا بدهد و اگر من تا صبح فردا شفا یابم و پایم به زمین برسد، دیگهای مسجد المهدی (ع) و دیگهای مربوط به عزاداریت را در منزل عمهام خواهم شست.
مادر شهید ادامه داد: شب خواب دیدم در مسجد المهدی (ع) هستم و میگویند، هیأتی به مسجد میآید با خود گفتم: بروم ببینم چه کسانی هستند، دیدم هیأتی فوقالعاده منظم با لباسهای سفید، سربندهای مشکی و کفنی تقریباً خونآلود به گردن وارد مسجد شدند و شهید سید محمد سعید آلطه نوحهخوانی میکنند و بقیه سینه میزنند.
وی اظهار کرد: با خود گفتم، سیدمحمد که شهید شده بود! یک مرتبه متوجه شدم، فرزند شهیدم محمد معماریان نیز در جلوی هیأت حرکت میکنند و بقیه هم از دوستانش هستند.
وی اضافه کرد: به این ترتیب، برایم مسلم شد که هیأت مربوط به شهداست و بعد از اتمام سینهزنی، فرزند شهیدم جمعیت را دور زد و کنار پرده به طرفم آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم در این هنگام یکی دیگر از شهیدان آمده و گفت: سلام حاجخانم! خدا بد ندهد! چه شده است و محمد گفت، نه، مادر من مریض نیست، مادر، اینها چیست که به پایت بستهای؟
مادر شهید گفت: به محمد گفتم، چیزی نیست، چند روزی است، پایم درد میکند و با عصا راه میروم انشاءالله خوب میشود، محمد گفت، مادر جان چند روزی است که با دوستان به کربلا رفتیم از ضریح امام حسین (ع) شال سبزی برای شما آوردهام و میخواستم به دیدن شما بیایم، اما دوستان گفتند، صبر کن با هم برویم و امشب که شب عاشورا بود، رفتیم به زیارت امام خمینی (ره) و آمدهایم تا نماز صبح را در مسجد المهدی (ع) همراه با زیارت عاشورا بخوانیم و شما را ببینیم و برگردیم.
وی عنوان کرد: در این هنگام دستش را بالا آورد و از سر تا پای مرا دست کشید، باندها را از پایم باز کرد و شال سبز ضریح مطهر را به جای آن بست و گفت، مادر پایت خوب شده است و اگر هم مقداری درد میکند از عضله است که آن هم خوب میشود.
مادر شهید محمد معماریان گفت: در همین حال از خواب بیدار و دچار اضطراب شدم و قدرت تکلم نداشتم، قبل از برخاستن و مشاهده پا با خود گفتم، ببینم خواب دیدهام یا واقعیت بوده است، وقتی که نگاه کردم، دیدم تمام باندها باز شده و به جای آن، شال سبزی به پاهایم بسته شده است، بلند شده و متوجه شدم پایم کاملاً خوب شده است، اهل منزل را مطلع کردم و برای انجام نذر شستن دیگها به طرف مسجد رفتم.
نظر شما