سفری با بزرگان/هفت سال فراغ حلقه اتصال  عشایر جنوب

آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی از شاگردان آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله العظمی امام خمینی (ره) و یکی از عوامل اصلی اتصال عشایر جنوب به انقلاب و رهبری آن بود.

خبرگزاری شبستان – یاسوج: سید کرامت الله ملک حسینی در سال 1303 هجری شمسی در روستای گوشه از توابع شهرستان بویراحمد در جوار حرم جدش امامزاده قاسم (ع ) پابه عرصه حیات گذاشت . خانواده اش چندین قرن در اقلیم عشایر جنوب ( فارس، کهگیلویه و بویراحمد ) پاسدار شرع نبوی و مروج دین و احکام الهی و مربی و در خدمت مردم نجیب و شریف منطقه و مأمن دادخواهان در مقابل ستم و مانع متجاوزین به حریم مظلومان بوده اند .

 

وی فرزند سید صدرالدین، معروف به آصدرا، حکیم و روحانی با نفوذ کلمه و مورد اعتماد و احترام مردم و عشایر منطقه است.

سید کرامت الله، پس از پایان تحصیلات ابتدائی در تل خسرو در سال 1315 به شیراز رفته و ضمن گذراندن کلاس سوم متوسطه، به فراگیری علوم دینی پرداخت.

 

مقدمه علوم و ادبیات عرب را در خدمت پدرش پی گرفت و سپس تحصیلات حوزوی خود را در مدسه منصوریه از محضر اساتید مسلمی چون حکیم احمد دارابی و آقا میرزا عبدالکریم یزدی، ادامه داد.

 

وی از سال 1325 به قم عزیمت و قریب به شانزده سال در محضر استوانه های فقاهت و اساتید مبرز از جمله آیت الله العظمی بروجردی، مرحوم آیت الله آقا سید محمد تقی خوانساری، مرحوم آیت الله حجت کوه کمری و مرحوم آیت الله سید داماد یزدی گذراند و حدود 9 سال در حوزه تدریس امام خمینی آیت الله سید داماد یزدی گذراند و حدود 9 سال در حوزه تدریس امام خمینی از مسجد محمدیه تا مسجد سلماسی مشغول و تقریرات درس او را به رشته تحریر در آورد که بدین جهت مورد عنایت و توجه خاص حضرت امام (ره ) قرار می گرفت .

 

در سال 1340 به درجه اجتهاد نائل و در اواخر عمر با برکت آیت الله العظمی بروجردی به صوابدید ایشان به شیراز عزیمت و در مدرسه خان ( امام قلی خان )، به تدریس طلاب علوم دین پرداخت .

 

از سال 41 پس از خروش و قیام خمینی کبیر (ره ) و به تأسی از استاد خود به صف انقلابیون پیوست.

 

وی به تحقیق و به موجب بخش به دست آمده از اسناد ساواک ارگان امنیتی انتظامی سابق و به زعم آنها از جمله خطرناک ترین شاگردان امام و از افراطی ترین روحانیون تحت مراقبت بوده است .

 

تعقیب مداوم و لحظه به لحظه در مسافرت ها و بازدیدها خصوصاً هنگام ورود به عرصه ایلات عشایر، تعرض های مکرر به مدارس و بیت ایشان، متواری بودن هفت ماهه، احضار و بازداشت و بازجوئی های سخت گیرانه، تعطیل کردن مدرسه علمیه و حوزه تدریس توسط رژیم، همگی نمونه ای از سوابق مبارزاتی اوست .

 

 

در چند ماهه آخر حیات رژیم، در تجمعی که به دعوت ایشان و با حضور گسترده مردم در مسجد حبیب شیراز صورت گرفت، در حین سخنرانی تند و انقلابی سخنران مراسم، با یورش وحشیانه عمال رژیم از زمین و هوا که منجر به شهادت و مجروح شدن چندین نفر گردید، به زندان عادل آباد منتقل شد که پس از بروز عکس العمل شدید و اعلان جنگ عشایر بویراحمد و اعتراضات آنها از زندان آزاد شد.

 

پس از آزادی برای تسریع در روند شکل گیری مبارزات مردم غیور استان به یاسوج آمده و به هدایت و پیگیری تظاهرات پرداخت .

 

برای تحلیلگران تاریخ انقلاب این نکته حقیقی انکار ناپذیر است که حضور غیرتمندانه او موجب اتصال عشایر جنوب به بدنه انقلاب و یکی از عوامل ناکامی رژیم ستم شاهی بود .

 

به لحاظ سوابق مبارزاتی و علمی و اعتماد کامل حضرت امنام به ایشان حدود 20 روز قبل از پیروزی انقلاب حضرت امام از پاریس طی نامه ای توسط ایشان خطاب به عشایر غیور و گرفتن بهانه از اشخاص ماجراجو گردید .

 

حدود شش ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی حضرت امام طی حکمی وی را موظف به تشکیل دادگاه و اجرای حکم شرع و ایجاد آرامش و امنیت به هرنحو که صلاح بداند و جلوگیری از اختلاف و تفرقه و ارشاد مردم و خنثی نمودن توطئه های دشمنان اسلام نمود .

 

از آن هنگام تاکنون به عنوان نماینده امام و سپس نماینده مقام معظم رهبری در استان، با حضور و همراهی مردم در صحنه های انقلاب با تأسیس حوزه های علمیه و پیگیری مشکلات و انعکاس به مسئولین و تلاش در حفظ وحدت و امنیت و رفع معارضات و اختلافات محلی و تأکید بر حفظ ارزشها و شعائر اسلامی و پیگیری و تلاش در حریم امکان برای رفع تبعیض و محرومیت و تغییر چهره استان در جهت توسعه همگی به عنوان عمل به وظیفه، نموداری از عملکرد ایشان بوده است .

 

خاطرات آیت الله ملک حسینی از حادثه مسجد حبیب شیراز

حادثه مسجد حبیب آغاز خیزش مردم شیراز به رهبری آیت الله ملک حسینی علیه رژیم طاغوت در سال 57 بود که در این حادثه برخی از انقلابیون شهید و مجروح و آیت الله ملک حسینی نیز دستگیر و روانه زندان می شود.

 

 

 

آیت الله ملک حسینی بخشی از خاطرات خود از حادثه مسجد حبیب شیراز را این چنین نقل می کند: چند روز قبل از روز عید غدیرخم، مهندس «مصطفی آیت اللهی» و برادرش «علی آیت اللهی» که فرزندان عالم بزرگ، آیت الله «سید کاظم آیت اللهی» و از طرفداران جدی و قاطع امام خمینی(ره) بودند به نزد من در شیراز آمدند و گفتند که مردم در شهرهای تهران، قم و سایر نقاط کشور تظاهرات و تجمع می کنند اما در شیراز هنوز خبری نیست و شما باید فکری بکنید.

 

در آن روزها عمال رژیم، مدرسه علمیه «امام قلی خان» شیراز را از من گرفته بودند. گفتم که مدرسه خان مکان خوبی بود و مردم می توانستند در آنجا تجمع کنند که آن را از ما گرفته اند. الان از نظر جا در مضیقه هستیم و مکانی برای تجمع نداریم.

آیت الله ملک حسینی می افزاید: با این حال بیانیه ای دادم و به مناسبت روز عیدغدیر خم مردم را به مسجد حبیب شیراز دعوت کردم و در ضمن این بیانیه نوشتم پس از مراسم برای عرض تبریک به ساحت امامزاده احمد بن موسی شاهچراغ (ع) تا بارگاه این امامزاده راهپیمایی می کنیم.

 

پس از این بیانیه تشکیلات دولت سخت به تکاپو افتادند. بر این اساس شب در منزل نماندم، زیرا یقین داشتم حکومت به منزل من می آیند و مرا دستگیر می کنند.

 

حدسم درست بود بعدا فهمیدم که همان شب ساواک دنبال من آمده بود. شب را منزل یکی از دوستان گذراندم. فردا صبح با یک تاکسی باری به سمت مسجد حبیب حرکت کردیم و مردم نیز کم کم به مسجد می آمدند.

 

زنها طبقه بالا و مردها نیز طبقه پایین مسجد نشستند، شبستان پر شد. بالا و پایین و صحن بیرون از مسجد که حتی در گوشه ای از آن سبزی کاشته بودند نیز کاملا پر شد.

 

میدان وسیعی در جلوی مسجد بود که آنجا نیز مملو از جمعیت بود. نیروهای زیاد رژیم هم به همراه تانک زره پوش از پشت میدان تره بار و پمپ بنزینی که نزدیک مسجد حبیب بود، آمده بودند و مستقر شدند.

 

وی ادامه داد: بالاخره برنامه شروع شد. به یکی از روحانیون به نام «رضوانی» که عضو مبارزی بود گفتم که «شما قدری صحبت کنید و بعد من شروع می کنم» آن شیخ سخنانش را آغاز کرد و سپس مطالبی را علیه خاندان پهلوی گفت.

 

در این هنگام در بیرون مسجد سرهنگ «عطاءالله قاسمی» که خدا عذابش بدهد، آمد و گفت که این مجلس را چه کسی گرفته است؟ گفتند: ملک حسینی و او شروع کرد به فحاشی به من.

 

طلاب به او گفتند این مراسم به مناسبت روز امامت حضرت علی (ع) که بزرگترین عید مسلمانان، گرفته شده است. در این هنگام این سرهنگ ناپاکزاد توهینی به امیرالمومنین (ع) کرد و طلاب به او حمله کردند و یکی از طلاب با چتر، محکم به بناگوش او زد.

 

سرهنگ نیز با مشت به دندان های شیخ زد و پس از آن عمال رژیم حدود یک ساعت و نیم از زمین و هوا به مردم شلیک کردند که سه نفر شهید و عده ای مجروح شدند.

 

یکی از آنها جوانی مطهر بود که دم درب مسجد با گلوله ای که از بالا شلیک کرده بودند، شهید شد.

 

نماینده ولی فقیه در کهگیلویه و بویراحمد می افزاید: در خیابان دوباره مردم دور ما جمع شدند که باز هم نیروهای رژیم به طرف مردم تیراندازی کردند. داخل کوچه ای رفتیم. چند نفر از ماموران آمدند، گفتند بیایید بیرون، مردم را به کشتن دادید. گفتم شما مردم را می کشید و خداوند لعنت کند قاتلان را.

 

در خیابان که بودیم راننده های تاکسی جرات نداشتند ما را سوار کنند. راننده ای آمد گفت: سوار شوید، گفتیم: شماره ات را بر می دارند. گفت: هر کاری می خواهند بکنند. رفتیم منزل یکی از طلبه هایم و در آنجا در اعلامیه ای حکم کشتن سرهنگ عطاالله قاسمی را به خاطر توهین به امیرالمومنین(ع) دادم و نوشتم که او مهدورالدم است.

 

وی می گوید: شب آنجا هم ماندیم دیدیم خبری نیست. کسی کار به کار ما ندارد. شب سوم بود که از مسجد به خانه بر می گشتم، یک فرد مشکی پوش گفت: «توقف کن آقا». لحنش آمرانه بود، بدم آمد. گفتم: «برو کنار آقا برو کنار».

 

رفتم به منزل، چند دقیقه بعد در زدند. گفتند دو افسر آمده اند دنبال شما. جلوی درب خانه رفتم. یکی از آنها گفت آقا ما از علاقه مندان شما هستیم ولی ماموریم و معذور. برای بازرسی خانه آمدند داخل. یکی از افسران به دیگری گفت: دیگر منزل سید را نگردیم اما بگوییم گشتیم و چیزی پیدا نکردیم.

 

عضو مجلس خبرگان رهبری می افزاید: وقتی از منزل بیرون آمدیم، دیدم که در دو طرف خیابان وصال دو ردیف مامور مسلح ایستاده اند. گفتم «ناپلئون بناپارت» را می خواستید ببرید؟ من که یک نفرم و اسلحه و مهمات هم که ندارم. یک نفر هم می آمد کافی بود. من را به شهربانی بردند و بازداشت کردند. فردا صبح نیز به فرمانداری نظامی بردند.

 

برخی از اعضای شورای تامین استانداری فارس با زندانی کردن من موافق نبودند. اما سرلشکری از تهران آمده بود و گفته بود «فتنه ها از همین سید است و حتما باید زندانی شود و راه دیگری وجود ندارد». در دستگیری من سرتیپ خسروی رئیس ساواک خوزستان، سرهنگ رحمانی رئیس ساواک کهگیلویه و بویراحمد، رئیس ساواک فارس و ژاندارمری مرکز هم نقش داشتند.

 

وی در خصوص بازجویی هایش پس از دستگیری می گوید: بازجو فردی شمالی بود که بازجویی اش تا غروب ادامه داشت. در همان ایام اطلاعیه ای داده بودم با این عنوان که «من عصا و نور بگرفته به دست، شاخ گستاخی تو خواهم شکست» که خطاب به طاغوت بود و اسم آن را «شاخ گستاخی ملک حسینی» گذاشته بودند.

 

آن اطلاعیه را زمانی نوشته بودم که عمال رژیم در اردکان فارس و چند شهر دیگر به خانه های مردم هجوم برده بودند. در آن اطلاعیه آورده بودم که چنانچه عمال مخرب دستگاه دست از تجاوز و تعدی به خانه های مردم بی پناه در فارس و کهگیلویه و بویراحمد بر ندارند، با قاطعیت اعلام می کنم که استان فارس به خصوص کهگیلویه و بویراحمد ساکت نخواهد نشست و با قاطعیت ماموران را در هم خواهند کوبید.

 


آیت الله ملک حسینی می افزاید: بازجوها زیر سه سطر آن خط قرمز کشیده بودند. افسر شمالی که آدم بی تربیت و بد ذاتی بود گفت: این اطلاعیه را شما نوشتید. نگاهش کردم گفتم که خط، خط من است و این برگه، فتوکپی آن است. گفت : این سه سطری که خط قرمز زیر آن کشیده شده را تفسیر کنید. گفتم معنای تفسیر در لغت عرب این است که بر چهره زیبای معنا پرده و پوششی قرار داده شده است که باید با سرپنجه زیبا معنی آن را کنار بزنیم تا چهره زیبای معنی بر همگان فهم شود. گفت تفسیرش کن. گفتم تفسیر در مواردی است که مراد پیچیده باشد اما این اطلاعیه مبین المراد است و پیچیدگی ندارد. گفت که منظورتون چیه؟ گفتم هر آنچه در ذهن رئیس شما آن بالا هست در ذهن من هم هست. گفت «دعوت مردم به قیام مسلحانه» گفتم بله دعوت مردم به قیام مسلحانه. گفت شما بر اساس فلان ماده قانون ارتش به اعدام محکوم می شوید. گفتم مانعی ندارد و زندگی ما در کنار شما جز رنج و عذاب فایده ای برایمان ندارد.

 

نماینده مردم کهگیلویه و بویراحمد در مجلس خبرگان رهبری ادامه می دهد: من را به زندان عادل آباد بردند و در زندان انفرادی انداختند. آنجا یک اتاق بسیار کثیف بود. مجبور بودم روی همان موکت کهنه و بدون بالش بخوابم.

برخی ماموران زندان آدم های پدردار و ریشه داری بودند و در را باز می کردند که برای هواخوری بیرون بروم. روز سوم بود که سرهنگ «قهرمانی» از مسئولان زندان من را به بند یک انتقال داد. یکی از دوستان به نام مهندس طاهری با 25-24 نفر آمدند به استقبالم و صلوات می فرستادند. پسرم عبدالهادی ( از شهدای دفاع مقدس) به ملاقاتم آمد. از پشت شیشه با هم حرف زدیم. به من دلداری می داد. به او گفتم «تو بچه خودم هستی، قوی و نیرومند باش».

 

یکی از دوستان به نام آقای «ابطحی فهلیانی» که وکیل دادگستری و مدتی هم وکیل مجلس بود به دیدارم آمد. گفتم «شیر همان شیر بود گرچه به زنجیر بود نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان را» و بعد گفتم در راه وصول اهداف عالیه الهیه زندان چیزی نیست و اگر مغزم در راه امام زمان(عج) تکه پاره شود که تا روز قیامت جمع آوری نشود، پشیمان نیستم.


آیت الله ملک حسینی در خصوص چگونگی آزادی خود از زندان نیز می گوید: خدا به بویراحمدیها به خصوص «عطا طاهری» توفیق دهد که نامه ای خطاب به مقامات پهلوی نوشته بود و تمام انقلابیون بویراحمد آن را امضاء کرده بودند با این مضمون که اگر سید کرامت الله ملک حسینی را آزاد نکنید، امنیت منطقه را برهم می زنیم و سرلشکر «همپایی» استاندار وقت کهگیلویه و بویراحمد را به گروگان خواهیم گرفت.

همپایی آن اطلاعیه را منعکس کرده بود و پس از آن عمال رژیم من را آزاد کردند.

 

وی می افزاید: دو افسر من را تا منزل بردند. سه روز در منزل ماندم و مردم برای دیدن من می آمدند. بعد از سه روز گفتم که بایستی مدرسه علمیه خان را از دست اینها در بیاوریم.

 

مردم شیراز و اردکان فارس قرص و قاطع حمایت کردند. با مرگ بر شاه، مسجد خان را گرفتیم. به طلبه ها گفتم اتاقها و مدرسه ملاصدرا را نظافت کنید و سرو سامان بدهید که مقر تدریس من بعد از اینکه از یاسوج برگشتم خواهد بود. فردای آن روز به یاسوج حرکت کردم و در آنجا هم مبارزات علیه رژیم طاغوت تا پیروزی انقلاب ادامه یافت.

 

آیت الله سیدکرامت الله ملک حسینی، نماینده ولی فقیه و همچنین نماینده مردم کهگیلویه وبویراحمد در مجلس خبرگان رهبری پس از ۸۸ سال عمر باعزت و بابرکت خود سحرگاه جمعه، ۱۲ آبان ماه سال ۱۳۹۱ هجری شمشی دارفانی را وداع گفت و به ملکوت اعلی پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی

کد خبر 849658

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha