خبرگزاری شبستان_شیروان؛ "ولی دلشاد" اهل یکی از روستاهای خراسان شمالی است که رفاقتی با یکی از موکب داران موکب امام رضا دارد و همین رفاقت، امسال او را به مرز شلمچه کشاند تا برای اولین بار خادمی کردن را تجربه کند. «رفاقت چند ساله داشتیم. گفت اربعین موکب داریم، میایی؟ گفتم بله».
عمو محمد با آن موهای جوگندمی تمام چهار دهه ای که از عمرش می گذرد را روی ویلچر گذرانده اما در این مدت که در مرز بود به جز ساعاتی معدود در روز روی ویلچر نمینشیند. از کاری که می کند راضی است. می گوید: زائری که ناتوان باشد همراهانش او را با ویلچر تا نقطه گذر می برند و من ویلچر را بر می گردانم.
برای عمو محمد خستگی بی معناست. آن طور که می گوید هر کاری که از او بخواهند انجام می دهد. اگر در نزدیکی موکب باشد کارهایی مثل واکس زدن کفش زوار یا دادن آب و خرما و اگر خارج از موکب باشد هم کارهایی مثل همین هل دادن ویلچر.
وی در این روزها تمام وقت در مرز است. شب ها آخر وقت در موکب خوابش می برد و صبح خروس خوان باز بساط خادمی می چیند.
لبخند، لب های عمو را ترک نمی کند. فقط یک حاجت دارد. با همان لبخند ظهور امام زمان(عج) را می خواهد اما از شوق زیارت که از او پرسیده می شود لبخند همیشگی جای خود را به بغضی تلخ می دهد. چشمانش پر از اشک می شود و می گوید: « تا به حال به کربلا و نجف نرفتم. چشم هایم لیاقت دیدن گنبد آقا را ندارد. ای کاش چشم هایم جای چشم های یکی از این زائران بود».
دیدن بارگاه امام حسین(ع) و دشت نینوا اما تنها حاجت دل عمو محمد شادمان نیست. در مرز شلمچه هستند افرادی که با چشم های همیشه بسته رویای دیدن صحن و سرا را دارند. حاجت دل آنانی که صدای تق تق ضعیف عصا زدنشان در همهمه و صدای بلندگوها شنیده نمی شود هم؛ هست. آنانی که یک روز را به شلمچه آمدند تا به جای زیارت کربلای حسین در نزدیکترین محل ممکن زائرش باشند.
یک گروه ۲۰ نفره از روشن دلان، دو گروه شده اند و هر گروه با راهنمایی یک نفر با دست های در هم گره خورده بین جمعیت راه می روند.
عیسی صبوری ۱۶ ساله، کوچکترین عضو گروه است که فکر می کند مردم به دو هدف راهی کربلا می شوند، یکی اینکه حاجتی دارند و دیگر اینکه دلی دارند که عاشق امام حسین است و دوست دارد زائرش باشد.
او هم دوست داشت به کربلا برود که نشد در عوض به شلمچه آمد. عیسی قبل تر یک بار وقتی کلاس اول بود هم به شلمچه رفته بود اما حالا کلاس نهم است و چیز زیادی از آن رفتن به یاد ندارد. او رفت و آمد مردم در اطرافش را حس می کند اما می گوید نمی تواند چیزی که در ذهنش هست را توصیف کند.
سکینه اما دور و اطرافش را با چشم های خاموشش این طور توصیف می کند: «اینجا موکت دارد، آدم ها می ایستند. راه می روند. من راه رفتن مردم را حس می کنم». او می گوید احساسش از بودن در اینجا را نمی تواند توصیف کند. هم خوشحال است و هم ناراحت.
سکینه کامروا ۳۹ ساله تا به حال به عراق نرفته است اما به مشهد رفته است. او تا به حال حتی به شباهت بارگاه امام رضا و امام حسین(ع) فکر نکرده است تنها تصورش از صحن و سرای امام حسین با صفا بودنش است.
رویای زیارت، رویای همگی این روشن دلان است، اما "خاطره" راحتتر از بقیه، از احساس بد ناتوانی خود در زیارت آقایش امام حسین می گوید. «خاطره حسنی» ۴۵ سال دارد اما تازه چهار ماه است به عضویت انجمن درآمده است. می گوید قبلترها در خانه کنار مادر پیرش می ماند و از او مراقبت می کرد. وقتی که مادرش از دنیا رفت پای منصوره هم به اجتماع و دنیایی با آدم های نابینا همچون خودش باز شد.
آنطور که می گوید به عشق حسین بن علی اینجاست. حسینی که تمام عمر عاشقانه دوستش داشته و امام حسین هم در مقابل هرآنچه از او خواسته را به او بخشیده است. «هرچه از امام حسین می خواهم به من می دهد. مثلا امروز گرسنه بودم و منتظر ناهار که لقمه نانی از سفره اش به من دادند و من خوردم».
سکینه در تمام این سال ها حتی یک بار به شلمچه نیامده و امسال و برای اولین بار با دوستان روشندل و دوست جدیدش عصای سفید به مرز شلمچه آمده تا از همین جا زیارت کند. هرچند برای او زیارت کربلا چیز دیگری است.
می گوید «دلم می خواهد رد بشوم. دل می خواهد بروم. دلم می خواهد تا زنده ام حرم امام حسین را با همین چشم هایم که نمی بیند ببینم».
می گوید امام حسین او را نمی طلبد و به پهنای صورت اشک می ریزد و ادامه می دهد: چون نابینا هستم. چون کسی را ندارم من را ببرد. همه مردم می روند اما هیچ کدام نمی گویند بیا با هم برویم، فقط چون نابینا هستم و جایی را نمی بینم. چون نمی توانم درست راه بروم.
سعید که به همراه برادر روشندلش امین با گروه به شوق زیارت راهی شلمچه شده است اما به ناتوانی اعتقادی ندارد. سعید جودوکار است و آن طور که می گوید کمربند مشکی هم دارد. می گوید اگر امروز اینجاست برای این است که به خودش و به سایرین ثابت کند قادر است با پای پیاده به زیارت برود. می گوید: ما به عشق حسین و یارانش اینجائیم و از زیارت لذت می برم و اگر کسی بگوید پیاده رویی برایت سخت است، به او می گویم من پیاده روی می کنم با همین عصای سفید.
نظر شما