خبرگزاری شبستان - قم: و باز هم عشق آغاز شد و این بار در سرزمین یاران بی یار، سرزمین عاشق ترین مردان عالم و دیار سرداران بی سر، آنان که بودن را با نبودن معنا بخشیدند...
و باز هم عشق آغاز شد، آنگاه که کاروانی از عاشقان عزم سرزمین عشق کرد و قرعه با نام تو افتاد و طلبیده شدی، و باورش چه سخت بود که بزرگمردانی چنین بزرگ تو را پذیرا باشند، تویی که سراپا نقصانی و تمنا...
کاروان به راه می افتد، جمعیتی از خبرنگاران قمی با چشمانی سرشار از اشک شوق...
کاروان به مرز سرزمین عاشقان می رسد، ظهر پنجشنبه و آفتاب سوزان مهران. اما این آفتاب سوزان هم کم می آورد در برابر این همه سوز و گداز، سوز و گذازی وصف ناشدنی برای رسیدن به دیار یار...
ساعتی در مصاف با خورشید و انتظار طی می شود و در نهایت راهی می شوی. تیک تیک ساعت خبر از کم شدن فاصله ها می دهد و بالاخره به سرزمین یار می رسی و گنبدی برافراشته، نفست در سینه حبس می شود و یار تو را پذیرا می شود...
از عباس رخصت می گیری و به حسین می رسی...
نفست تنگ تر می شود وقتی در آستانه محرم حسین را زیارت می کنی، بوی محرم به مشام می رسد، چادرهای عزا برپا می شود، در و دیوار سیاهپوش حسین و یارانش می شود و قلب تو تنگ تر می شود...
تا به خودت بیایی سه روز سپری شده و در اوللین روز محرم عازم دیار بزرگمرد عالم هستی می شوی. علی به تو رخصت می دهد و دست مهرش را از تو دریغ نمی کند، سه روزی را در بارگاه شریفش بیتوته می کنی و راهی غمبارترین
سرزمین می شوی.در مسیر سامرا قرار می گیری، عجیب غربتی است.باور کردنش سخت است این همه غریبی و غربت...
سعادت نصیبت می شود تا شب را در جوار حضرات عسکریین به سحر می رسانی. باید راهی شوی اما دلت می ماند در این ویرانه هایی که دو نگین درخشان را احاطه کرده اند...
آخرین روز سفر به تو نزدیک می شودو راهی کاطمین می شوی، بر خلاف سامرا آباد و پر جنب و جوش اما باز هم همان غربت عسکریین رادر بارگاه کاظمین احساس می کنی...
ساعتی را در کنار حضرات می گذرانیو پس از میهمانی بر سر سفره کریمانه شان، وقت خداحافظی فرا می رسد و خود را در مرز مهران و خروج از دیاری می بینی که افتخار میزبانی از بزرگ ترین مردان عالم را دارد...
گویی چشم برهم زدنی بود و خوابی و خیالی...
فاطمه عسگری
نظر شما