پرونده مختومه یک جانباز

صدایش از تلفن به سختی به گوش می رسید، با همان صدای گرفته که به سختی سخن می گفت برای حل مشکلش دست به دامن رسانه ها شده بود تا مشکلش با مطرح شدن در سایت های خبری حل شود و شاید انعکاس مشکلاتش، تلنگری باشد.

 خبرگزاری شبستان: سخنانش را با این جملات شروع می کند، جانبازانی که امروزدرهیاهوی پرزرق وبرق زندگی مردم به دست فراموشی سپرده شده اند روزی برای خودشان کسی بودند و با جسمی سالم، زندگی آرامی درکنار خانواده خود داشتند، اما یک روز با تجاوز دشمن به خاک وطن مجبور شدند همه چیز را رها کنند و به جبهه بروند.

 

امیر حسین خرم حرف دلش این بود که در زمان جنگ ما وکیل مردم بودیم و برای دفاع از ناموس و خاک وطن به مقابله بادشمن بعثی عراق پرداختیم، چون غیرت و مردانگی مان اجازه نمی داد حتی یک وجب از این خاک پاک میهن اسلامی ایران عزیز به دست دشمن بیفتد و در راه مبارزه با دشمن حتی از جان خویش هم گذشتیم و حال برای عهد و پیمانی که با خدا بستیم هیچ توقعی از کسی نداریم.

 

 

اما حالا بعد از گذشت سال ها از جنگ بدون داشتن هیچ شغلی و درآمدی مجبور هستم هزینه های سنگین درمانم را با کمک همسایه ها پرداخت کنم نمی دانم این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت.

 

به حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (ص)اشاره کرد و گفت: پیامبر(ص) می فرمایند:« اگر مسلمانی به کمک احتیاج داشته باشد و مسلمان دیگر صدای یاری خواستنش را بشنود و به او کمک نکند مسلمان نیست»، با نگاه مظلومانه اما پر از حرف، سکوت کرده بود گویی حرفی هایی در دلش سنگینی می کرد، اما نمی توانست بگوید.

 

او در یکی ازعملیات ها، دچار موج انفجار شده و حالا جانباز اعصاب و روان به شمار می رود. نمی دانست چه برزبان می آورد. از بس دلش پربود همه چیز را جسته گریخته تعریف می کرد.

 

کاش شهید شده بودم و این بی مهری ها رو نمی دیدم
باز هم خرم از حرف های دلش می گوید جانبازان پرندگان عاشق و زخمی جنگ هستند که بال و پر برای پروازکردن ندارند و دوست دارند از قافله شهادت عقب نمانده و به همسنگران و هم رزمندانشان بپیوندند، اما افسوس که در اثر جراحت های وارده، توان پریدن ندارند. یک لحظه مکث و بعد گفت کاش شهیدشده بودم و حالا این همه بی مهری وکم توجهی مسئولان رابه چشم خود نمی دیدم.

 

 

در ادامه باز از درد و دلهایش به ما می گوید، از شب هایی که به خاطر استنشاق گازخردل خونابه بالامی آورد و حالا هیچکس سراغی از حال و احوالش نمی گیرد که زنده ای یا مرده؟ چه می کنی با مشکلات زندگی، خرم جانباز فراموش شده ای که با غم هایش تنها شده و تنها دل خوشی اش در این دنیا همسر و فرزندان بسیجی اش زهرا، زینب و محمدهاشم هستند، اما پیش آن ها هم شرمنده است چون نمی تواند مانند پدران سالم این روزگار به سر کار رود و با دست پر به خانه برگردد.

 

صد افسوس این جانباز هیچ خانه ای ندارد و در منزل پدر همسرش زندگی می کند، همسری که خودش خواهر شهید است، با پدر همسرش که پیرمردی مهربان بود هم کلام شدیم او هم حرف های خرم را تائید کرد و گفت، این انصاف است که امیرحسین بدون هیچ علتی از خدمات جانبازی محروم شده و مدت مدیدی است که مستمری جانبازی اش نیز از سوی بنیاد شهید و جانبازان قطع شده است.

 

امیر حسین از مال دنیا هیچ چیز ندارد، یک موتور داشت که آن هم سرقت شده است، حرف من این است که در زمان جنگ همه همدیگر را برادر خطاب می کردند و برای کمک به یکدیگر از همدیگر سبقت می گرفتند حالا با این وضعیت او، هیچ کس نمی پرسد حالت چطور است، دیگر نمی دانیم به چه کسی دردمان را بگوییم.

 

حسرت یک لحظه خواب آرام شبانه بر دلم مانده
در ادامه خرم از ترکش های ریزی که بدنش را تکه تکه کرده و درد شدیدی که از نوک انگشتانش شروع شده و تا استخوان مغزش ختم می شود، سخن می گوید؛ از حسرت یک لحظه خواب آرام شبانه که بعد از جنگ بر دلش مانده که مجبور است بخاطر جراحت های ترکش بر بدنش روزی 20عدد از قرص های قوی مسکن مانند متادون را مصرف کند که به قول خودش مصرف یک دانه از این قرص ها، آدم سالم را دیوانه می کند چه برسد روزی 20 عدد مصرف کند.

 

 

از چگونه مجروح شدنش می گوید
 خرم 15 ساله بود که داوطلبانه به دو کوهه اعزام شد. او می گوید: ای کاش هوش و حواسم را جمع می کردم تا دیده ها و شنیده های باورنکردنی بیشتری را برایتان بازگو می کردم، اما این چند واقعیت را با جان و دل لمس کرده و دیدم، یک شب وقتی در پست نگهبانی دوکوهه انجام وظیفه می کردم رزمنده ای که دور صورتش چفیه پیچیده بود جلو آمد، دستور ایست دادم. گفت: آشنا هستم. دستانش سیاه شده بود و چند فرچه و واکس در دست داشت، به من تاکید کرد که کسی از کارهایش بویی نبرد، گفتم اگر نماز شب را یادم بدهی به کسی نمی گویم، گفتم کنار من بنشین تا نگهبانی ام تمام شود.

 

بالاخره نگهبانی ام تمام شد و با او به نماز ایستادم وقتی به ذکر الهی العفو العفو رسید سخت گریست من هم با او گریستم، آن شب بدون اینکه آن رزمنده را بشناسم گذشت، در ش بهای دیگر هم او را می دیدم، یک شب در هوای سخت زمستانی دیدم ظرف های رزمنده ها را می شست و بدون اینکه کسی اورا بشناسد هر شب کار او ادامه داشت، از واکس زدن پوتین های بچه های رزمنده ای که غرق در خواب بودند گرفته تا شستن ظرف و لباس های چرکی که در زمستان و هوای سرد شستنش سخت بود، بعدها فهمیدم شهید حاج ابراهیم همت بود، روزی که خبر شهادتش را آوردند همه گریه کردند و این ماتم شاید تا به امروز برای بعضی ها هنوز ادامه دارد.

 

در چندین عملیات حضور داشتم و پس از گذراندن دوره های نظامی مختلف مسئول گروهان در گردان حمزه لشکر محمد رسول الله (ص) شدم. در چندین عملیاتی که شرکت کردم ترکش به بدنم اصابت کرد هنوز آثار ترکش های ریز بسیاری در سرم وجود دارد که دردش امانم را بریده است.


عملیات بیت المقدس 4 به یاد ماندنی ترین خاطره در ذهنم

عملیات بیت المقدس 4 در منطقه شاخ شمیران بود، هنوز پاسی از ظهر نگذشته بود که بمب های شیمیایی برسرمان آوار شد همه به فکر این بودند که ماسک خود را بزنند تا دچار گاز خردل نشوند، در آن شلوغی متوجه شدم یک روحانی ترکش خورده و ماسکی هم برصورت ندارد بی درنگ ماسکم را از سر در آورده و بر سر او گذاشتم ، او را بردوشم گرفته و به عقب منتقل کردم. حالا اصلا پشیمان نیستم که تنم سالم نیست و چرا به جای نجات جان خود به روحانی مجروحی که احتیاج به کمک من داشت کمک کردم، چون می دانم این دنیا باتمام زیبایی های مادی تمام می شود و در قیامت است که اعمال سنجیده شده و به هر کس پاداش در خور عملش می دهند. خوشحالم که در مقابل سید و مولایم اباعبدالحسین (ع) روسفید خواهم بود.

 

 

علت بی مهری مسئولان بنیاد شهید به جانباز50 درصد

پس از جنگ کارهای زیادی انجام دادم و در کارگزینی یکی از بخش های بنیاد شهید مشغول به کار شدم، در آنجا بود که متوجه شدم پرونده های بنیاد شهید با واقعیت حال جانبازان هم خوانی ندارد. خرم جانبازی که طبق اسناد کمیسون پزشکی معاونت بهداشت و درمان ، جانباز 50 درصد است اما در پرونده ای که در بنیاد شهید و امور ایثارگران از وی وجود دارد.

 

 

 

درصدجانبازی او 25 درصد ذکر می شود و او برای اصلاح این موضوع به بنیاد مراجعه می کند و با بی مهری مسئولان و توهین حراست بنیاد مواجه می شود. اسنادی که به گفته این جانباز دست کاری می شود و هیچکس صدایش در نمی آید، تنها خواسته او از مسئولین بنیاد رسیدگی به وضعیت خراب معیشتی اش و استفاده از امکانات 50 درصدی جانبازی و تغییر وضعیتش از جانباز 25درصد به 50 درصد است که برای اثبات این قضیه هم مدارک موثقی در اختیار دارد.
 

اما کو گوش شنوا! تازه برای اصلاح مدارک جانبازی اش تهدید به مرگ هم می شود، در این بین او متوجه می شود که گروهی از همرزمانش در جبهه درصد جانبازی در بنیاد شهید برایشان ثبت شده و هیچ یک از آنان روحشان هم خبر ندارد. فهمیدن این اطلاعات باعث می شود تا شغلش را از دست بدهد.

 

وی با بیان مطالب فوق ادامه می دهد: مسئولان بنیاد هم مرا تهدید کردند و حقوق 450 هزار تومانی را هم قطع کردند. حتی وکیلی که برای احقاق حق و حقوقم مرا یاری می کرد با تهدید مسئولان بنیاد از حمایت و رسیدگی به مشکلاتم شانه خالی کرد، حالا هم اسنادی در دست دارم که نشان می دهد من و بسیاری از همرزمانم درصد بالای جانبازی داریم، اما در پرونده های بنیاد شهید این درصد ها پایین ذکر شده است.

 


سندی برای اثبات درصد جانبازی

جانباز 25 درصد یعنی باید روی پای خودت بایستی چون پا داری، دستت را برای کمک به پیش هر کس دراز کنی چون دست داری ولی اینکه حال و نفس و اعصاب نداری هنوز تعرفه اش ابلاغ نشده، ای کاش دست و پا نداشتی برادر...

 

 

 

 

شاید سهم من از این دنیا دیدن چشم های سراسر عشق و ایثار است. چشم هایی که یک دم تر و یک دم خشک می شوند و تو سرت را تا روی فرش از شرمندگی نمی توانی بالا بیاوری...

 

امیر حسین خرم متولد 26 تیرماه 1348 فرزند اسماعیل صادره از تهران جانباز 25 درصد اعصاب و روان.... گفته بودند وضع خوبی ندارد. قرص های قوی مصرف می کند و کنترل اعصابش را از دست می دهد. میهمان خانه اش شدیم. خانه ای از خود نداشت و خود سال ها میهمان پدر همسرش بود.
 

پایان پیام/ 

کد خبر 81869

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha