سنگ مزاری بدون اسم/ شهیدی که خواست گمنام بماند

استان قزوین در دوران دفاع مقدس بیش از ۳ هزار شهید تقدیم انقلاب کرد، شهدایی که برای خدا رفتند و با خدای خود معامله کردند و این را می توان در سنگ قبر شهیدی در قزوین دید که به جای نام او نوشته شده است «مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال».

خبرگزاری شبستان- قزوین؛ استان قزوین در دوران دفاع مقدس بیش از ۳ هزار شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است، شهدایی که در دفاع از این مرز و بوم از بزرگترین دارایی خود یعنی جان شان دریغ نکردند و برای آزادی، استقلال، امنیت و حفظ ارزش های دینی و اسلامی آن را فدا کردند.

 

 

 

در گلزار شهدای قزوین که در جوار آستان مقدس امامزاده حسین (ع) قزوین قرار دارد، مزار یک هزار و ۶۸ شهید قرار دارد، در بین این مزارهای شهدا، سنگ مزاری بدون نام و نشان وجود دارد که تنها روی آن نوشته شده «مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال» و این مزار متعلق به شهیدی است که در اوج ایثار خواست تا گمنام بماند.

 

این سنگ مزار متعلق به شهید «علی قاریان پور» است شهیدی که در سن ۲۲ سالگی به شهادت رسید و نشان داد می توان در اوج جوانی به بالاترین درجات عبودیت یعنی شهادت دست یافت.

 

شهید علی قاریان پور در ۱۴ مرداد سال ۱۳۴۳ در شهرستان قزوین به دنیا آمد و تا دوم راهنمایی در قزوین تحصیل کرد و سپس در کارخانه ای مشغول به کار شد، وی از سوی بسیج در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت و در دهم اسفند ماه سال ۱۳۶۵ و در سن ۲۲ سالگی بر اثر اصابت ترکش در عملیات کربلای پنج در شلمچه به شهادت رسید.

 

در وصیت نام این شهید آمده است: «مجالس من به اسم شهدای گمنام باشد و چون همه ما از خاک هستیم و به خاک هم برمی گردیم و روی سنگ قبرم هم نوشته شود: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال و برای شناختن من فقط از عکس استفاده شود و نه از اسم، از شما التماس دعا  داشته و آرزو دارم در آخرین لحظه زندگی لب تشنه از دنیا بروم.»

 

شهید قاریان پور یکی از شهدایی است که گمنام رفتند و در اوج بندگی خدا خواستند تا گمنام بمانند شاید گوشه ای از لحظه شهادت شهید قاریان پور یادآوری برای تک تک ما باشد از ایثار شهدایی که به قیمت از دست دادن جان و زندگی شان تمام شد؛ «امیر عبادی گفت: حسین، علی افتاده و از او خون زیادی می رود. او که این حرف را زد به سراغ علی رفتیم، علی افتاده و خون اطراف او را گرفته بود، دستم را بردم زیر پيكر علی که او را بلند کرده و به عقب ببریم ولی به قدری از بدنش خون خارج شده بود که از دستانم لیز خورد و به زمین افتاد. تصمیم گرفتیم هر طور شده او را به عقب منتقل کنیم. گفتم پلاکش را بردارم، همین کار را هم کردم، پلاکش را که از گردنش در آوردم، علی گفت: چرا پلاکم را در می آوری، مگر من شهید می شوم؟ گفتم: نه، دیدم پلاک گردنت را اذیت می کند، به خاطر همین برداشتم. محمد باریک بین که همراه ما بود با وسایلی که داشت زخم علی را بست و او را فرستادیم عقب که زیر دست و پاها نماند. اما او قبل از رسیدن به درمانگاه به شهادت رسیده بود.»

 

کد خبر 815109

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha