به گزارش خبرگزاری شبستان از رشت، «کامران ملک پور» از سرداران شهید گیلانی عملیات رمضان و همرزم شهید باکری بود، سرداری که در محل سکونت و جمع خانواده با کسوت و لباس سربازی شناخته میشد و تا سالها پس از شهادتش خانواده و دوستان همشهری او نمیدانستند کامران از فرماندهان کلیدی تیپ ۳۱ عاشورا و فرمانده گردان شهید مصطفی خمینی بوده است.
شهید کامران ملک پور نمونه کاملی از بزرگ مردان بی ادعاست که در سال ۱۳۳۸ در خانواده ایی ۶نفره(پدر، مادر، ۲برادر و یک خواهر) در هشتپر دیده به جهان گشود. وی به همراه خانواده خود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به رشت عزیمت کرد و برای خدمت سربازی به نیروی هوایی ارتش در تبریز اعزام شد.
با پایان یافتن خدمت سربازی که همراه با آغاز جنگ تحمیلی بود جهت اعزام به تیپ ۳۱ عاشورا مراجعه و بهعنوان نیروی بسیجی عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شد.
وی همرزم مهدی باکری بود که ایثار، اخلاص و رشادتهایش موجب شد تا شهید باکری وی را به عنوان فرمانده گردان شهید آیت الله مصطفی خمینی (ره) انتخاب کرده تا همراهی با وفا برای وی باشد.
رشادت و استواری کامران موجب موفقیت وی در عملیاتهای متعدد شد و سرانجام در عملیات رمضان با اصابت گلوله دشمن بر قلبش، شهد شیرین شهادت را نوشید.
پیکر مطهر این سردار گمنام در مزار شهدای رشت به خاک سپرده شد، وی نخواست رازش فاش شود و خانواده وی فکر کردند که در کسوت سربازی به شهادت رسیده است و بر سنگ مزارش تنها نوشته شد: دیپلم وظیفه شهید کامران ملک پور!
همرزمان وی در لشکر ۳۱ عاشورا در نوروز سال ۹۱ جهت ادای احترام بر سر مزارش حاضر شدند و از دیدن دیپلم وظیفه تعجب کردند. سپس طی نامهای از سپاه عاشورا اعلام کردند کامران ملک پور از سرداران لشکر ۳۱ عاشورا و همرزم شهید مهدی باکری بود.
این شهید والامقام در نامهایی به خانوادهاش نوشت:
خدمت خانواده عزیزم سلام عرض می کنم
امیدوارم که حالتان خوب و دور از هر ناراحتی و کسالت باشد و در سایه پروردگار زندگی را به خوبی و خوشی بگذرانید و همواره در زندگی روزمرهتان موفق باشید. خانواده عزیز! اگر جویای حال مخلصتان باشید به لطف خداوند خوب و سلامت هستم و دعاگوی شما.
من در اینجا چون موقعیت طوری است که نمیتوانم نه نامه بنویسم و نه تلفن بزنم. ان شاالله مرا میبخشید ولی تا آنجایی که امکان داشته باشد سعی میکنم شما را در جریان حال خود بگذارم. من مدتی بودم می خواستم که نامه بنویسم ولی آدرس منزل را نداشتم تا اینکه امروز تلفن زدم به مهناز و آدرس منزل را گرفتم. مهناز هم آدرس خونه را نداشت به هر حال من دیگر اینجا ماندگار شدم تا اینکه یا پیروز شویم و به خانه برگردیم یا اینکه خداوند سعادت شهادت را نصیب من بکند و تا آخرین قطره خونم برای این انقلاب و اسلام پایداری خواهم کرد.
مادر عزیز! این وظیفه شماها است. شما مادران که باید فرزندانتان را طوری تربیت کنید که همه اش راه حسین شده و آزادگان را در پیش بگیرند و جز لشکر امام زمان شوند. من دیگر چیزی را برای نوشتن ندارم، فقط یک خواهش دارم برای من هیچ نگران نباشید و فکر اینکه برای من چه اتفاقی خواهد افتاد، نباشید. ما اینجا کاغذ هم نداریم این هم که دارم نامه ی نویسم لیست افراد گروه است. بیش از این مزاحمتان نمیشوم به همه دوستان وآشنایان سلام برسانید و مادرم بچهها را از طرف من ببوس..
در دستنوشته دیگری که از این شهید باقی مانده متن زیر آورده شده است:
سم الله الرحمن الرحیم
خدایا قلبم را از نور ایمان منور بگردان.
خدایا به من کمک کن که به این دنیا نچسبم.
خدایا کمک کن که به نفسم قالب شوم.
خدایا کمک کن که افسارم را به دست تو بدهم.
خدایا کمک کن از وسوسه های شیطان رها شوم.
خدایا طاعتم کم است؛ معصیتم زیاد.
خدا جون کمک کن. خدا خودت کمک کن بحرمت محمد و آل محمد.
ای کسی که زود راضی می شوی؛ ای سریع الرضا اغفر ذنوبی کلها…
نظر شما