عملیات آزادسازی مهران از زبان یک بسیجی

عملیات کربلای یک با رمز یا ابوالفضل العباس (ع) ادرکنی در محور مهران به‌صورت گسترده در تاریخ ۹ تیر ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انجام که منجر به آزادسازی مهران شد.

خبرگزاری شبستان- ایلام: یکی دو ماه بود در دامنه‌های ارتفاعات بانروشان گردان عملیاتی شهید محلاتی به‌شدت در حال آمادگی رزمی بود. این گردان به فرماندهی شیر دلاور جبهه و جنگ پاسدار آذوق و با فرماندهی گروهان پاسدار همیشه آماده برادر زارعی و معاون گروهان و فرمانده دسته محمود نظری و قاسم نظری فرماندهی می‌شد و‌ چه روز ها و شب‌های سخت و طاقت‌فرسایی اما به یاد ماندگی داشتیم. همه شک کرده بودیم که عملیاتی در پیش داریم اما نمی‌دانستیم‌ کی و کجا.

 

عصر روز ۶ تیرماه سال ۶۵ بود شام خیلی زودتر از موعد مقرر دادند و خبری از برنامه رزم (خشم) شبانه نبود. برادر موسی فداکار معاون گردان را دیدیم، گفتیم، خبریه؟ این‌قدر باهامون خوش‌اخلاق شدید و پذیرایی آن‌چنانی می‌کنید؟ ایشان با آن افتادگی و لبخند همیشه بر لبان خود می‌گفت انشا الله خیره!

 

تقریباً آفتاب داشت غروب می‌کرد، ستونی از ماشین‌های تویوتا که در بین بسیجیان به نام میک‌زمینی معروف بودند وارد پادگان‌ شدند و آنگاه از طریق بلندگو همه گردان دسته‌دسته و گروهان گروهان به‌صف ‌شدیم‌ ‌و پاسدار نور الهی و دیگر فرماندهان‌ لشکر ۱۱ به مقر گردان آمده بودند، صحبت‌هایی در خصوص آماده‌باش کامل لشکر و عزیمت به منطقه مهران ایراد کردند.

 

پس از اقامه نماز مغرب و عشا بانظم خاصی و به‌صورت‌ دسته‌ای سوار بر ماشین‌ها شدیم و به طرف مهران حرکت کردیم‌، به تنگه کنجانچم که رسیدیم به خاطر تسلط دشمن بر منطقه به‌ویژه چون کله‌قندی در تصرف دشمن بود ما هیچ راهی جز عبور از این تنگه نداشتیم و باید از طریق جاده خاکی پایین‌تر از تأسیسات کنجانچم که با احداث خاک‌ریزی بلند و‌ طولانی تا جاده دهلران، مهران امتداد داشت و تقریباً از تیررس دشمن‌ خارج‌شده بود و ‌به‌عنوان خط مقدم‌ ما بود، می‌رفتیم.

 

ماشین‌ها با چراغ خاموش و بافاصله و در دل تاریکی مطلق این‌ مسیر بسیار خطرناک را طی کردیم و ‌به پشت خاک‌ریزی رسیدیم و‌ تا آمدن همه نیروها و مستقر شدن ‌در پشت خاک‌ریز ماندیم، تقریباً اذان‌ صبح شده بود و‌ همان‌جا با اندک ‌آب قمقمه‌هایمان ‌نماز صبح را بجای آوردیم‌ و اعلام شد دسته‌دسته در پشت خاک‌ریز سنگرهای تک‌نفره و ‌گاها دو نفر با امکاناتی که با خود حمل کرده بودیم‌ (بیل‌های قابل‌حمل عملیاتی) سنگرهایی برای خود حفر کنیم و از بس خسته بودیم در همان گودال‌ها چندساعتی خوابیدیم.

 

صبح روز ۷ تیرماه گرمای سوزان مهران بدون آب و غذا، بدون سرپناه و‌ سایبانی، واقعاً بچه‌ها را‌ کلافه کرده بود و چون جاده دسترسی در تیررس دشمن بود، فقط شب‌ها قابل تردد‌ ماشین بود و آوردن آب و مواد غذایی بود، فقط در این زمان امکان داشت، خلاصه اینکه این روز را هم به‌سختی پشت سر گذاشتیم و در صبح روز هشتم تیر بود که فرمانده هان دسته‌ها را فراخواندند و‌ بقول معروف توجیه عملیاتی شدند و هر دسته شیاری و ‌منطقه‌ای برای ورود به دل دشمن‌ تحویل آن‌ها دادند.

 

ازاینجا بود که رفتار و نگاه‌های بچه‌ها عوض‌شده بود و هرکس در آن‌ سنگر کوچک خود در حال راز نیاز بودند و در زمان برخورد با هم، همدیگر را در آغوش می‌رفتند و‌ حلالیت می‌طلبیدند، دیگر به فکر آب سرد و غذا‌ و ‌امکانات ‌نبودند و اصلا گرما و سویر دشت سوزان مهران براشون مهم نبود.

 

تا اینکه شب موعود فرارسید و حدود ساعت ۳ بامداد دسته ما در ورودی شیاری که از قبل مشخص‌شده بود و گروه تخریبچی در انتهای شیار و حدود ۲۰ متری خط دشمن، در حال تخریب و خنثی‌سازی مین‌ها و تله‌های انفجاری بودند که به‌وفور دشمن در مهران از آن استفاده کرده بود به جلو رفته بودند. تا اینکه از طریق بی‌سیم عملیات با رمز یا ابوالفضل العباس (ع) شروع شد و‌ به‌یک‌باره‌ دشت مهران به دلیل منورهای دشمن تبدیل به‌روز روشن شد و آتش انواع گلوله‌ها  شروع شد.

 

ما همچنان که در جبهه میانی بودیم و جا را تقریباً به بیست‌متری خط دشمن رسیده بودیم و به‌وضوح سنگرهای دشمن را می‌دیدیم که نیروهای عراقی بی‌هدف توسط دوشکاچی ها، تیربارچی ها و نیروهای تک‌تیرانداز دشمن شلیک می‌کردند، ما هم در آن شرایط سخت از داخل شیار شروع به تیراندازی کردیم.

 

قبل عملیات و در آخرین لحظه دو نفر کمکی بنام ‌افراسیاب به‌عنوان آر.پی.جی زن و قباد به‌عنوان تیربارچی به دسته ما دادند که در این حین صدایی آمد که افراسیاب‌، افراسیاب! قباد شهید شد که من و افراسیاب بلافاصله در آن شرایط سخت و پراضطراب رفتیم بالای سر قباد که تمام سروصورتش خون‌آلود به روی زمین افتاده بود که سریعاً بجه هوی امداد با برانکارد، قباد را به پشت جبهه انتقال دادند حدود یکی ساعت از عملیات گذشته بود و تخریبچی‌ها نتوانسته بودند که معبر رو ‌بزنند ولی دیگر خبری از تیراندازی نیروهای عراقی نبود، تقریباً سپیده‌دم بود که معبر باز شد و به سنگرهای دشمن‌ زدیم و قبل از ما فرار کرده بودند و ما تا امامزاده سید حسن(ع) پیشروی کردیم ‌و همان‌جا مستقر شدیم.

 

خاطره ای از «محسن چراغی پور »

کد خبر 805039

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha