خبرگزاری شبستان،سرویس فرهنگی- محمد پورعلم : در دو دهه گذشته خصوصا چند سال اخیر سریال های آمریکایی جای خود را در میان مخاطبان جهانی بازکرده و در کنار فیلم های هالیوودی، علاقمندان بسیاری را به خود جذب کرده است. گسترش سریال سازی در شبکه های تلویزیونی آمریکایی در کنار پیدایی شبکه های اینترنتی چون «Netflix» و «HBO» تولید سریال در آمریکا را متحول کرده است. در این میان توسعه پلتفرم های تماشای فیلم از جمله تبلت و تلفن همراه نیز دسترسی آسان تر و سهولت تماشای سریال ها را به همراه داشته است.
در ایران شاید نخستین آشنایی فراگیر مخاطبان با سریال های آمریکایی به مجموعه محبوب «Friends» بازگردد. پس از آن و با توسعه ابزارهای ذخیره فیلم و نمایش آن در کامپیوترهای شخصی، سریال «Lost» به جذاب ترین سریال برای نسل جوان تبدیل شد. در آن زمان کمتر کسی بود که نامی از « Lost» نشنیده باشد و چندین قسمت آن را پشت سر هم تماشا نکرده باشد. «Prison Break » یا همان «فرار از زندان» خودمان دیگر سریال ماجراجویانه سال های اخیر بود. پس از آن نیز « Breaking Bad» بسیار دیده شد و ماجرا به همین ترتیب ادامه یافت تا امروز شاهد طیف گسترده ای از علاقمندان پیگیر سریالی چون «GOT» باشیم.
اما سریال های آمریکایی را از نظر ساختار باید مدل بسط یافته فیلم های سینمایی دانست. به این معنا که نویسنده سریال می تواند داستان کاراکترهای خود را با جزئیات و شاخ و برگ بیشتر تعریف کند. در این جا نویسنده فرصت دارد شخصیت هایش را در بستر زمانی طولانی تر و رویدادهایی بیشتر بسازد و متحول کند. در این جا نقش ها از تیپ به کاراکتر تبدیل می شوند و تحولات کاراکتر برای مخاطب باورپذیرتر می شود. نمونه بارز این نکته تحول کاراکتر«جیمی لنیستر» از فصل یک تا فصل هفت سریال «GOT» است.
سوژه و زاویه دید سریال های آمریکایی موضوع دیگری است که می توان به آن پرداخت. سریال های آمریکایی همچون فیلم های سینمایی طیف وسیعی از موضوعات و ژانرها را در برمی گیرد اما آن چه در این نوشتار مورد نظر است، سریال های مرتبط با موضوع «تروریسم» است.
پس از جنگ جهانی دوم، «آمریکا» وارد دوران جنگ سرد با «شوروی» شد. دورانی که پیش از چهار دهه به طول انجامید. آمریکا در این دوران برای رقابت با شوروی نه تنها به دنبال پیشرفت روزافزون علمی و نظامی بود، بلکه به رسانه ای نیاز داشت که از طریق آن بر افکار عمومی جهانی -خصوصا مردم آمریکا و مردم شوروی- تاثیر بگذارد. وقتی شوروی در سال 1991 فروپاشید، از تبلیغات گسترده و تاثیرگذار آمریکایی ها به عنوان یکی از زمینه های آن یاد شد.
آمریکا پس از جنگ سرد با وجود آن که به تنها ابرقدرت جهانی بدل شده بود، با یک خلا نیز روبرو بود و آن «عدم وجود دشمن» بود. تا دیروز می شد کاستی ها و خرابکاری ها را به گردن شوروی انداخت اما امروز دیگر نمی شد.
این وضعیت ادامه داشت تا «یازده سپتامبر» و فروریختن برج های دو قلو در نیویورک. رویدادی که نقطه آغاز بسیاری از تحولات جهانی شد. «جرج بوش» پسر چند ساعت پس از این حادثه وقتی برای سومین بار از وقوع حادثه بر صفحه تلویزیون ها ظاهر شد و گفت: «امروز هزاران نفر توسط شیطان کشته شدند، تروریست ها شکست خورده اند، کشور ما قوی است، مردمی بزرگ برای دفاعی بزرگ آماده اند، تروریست ها توانستند بزرگ ترین ساختمان ما را نابود کنند ولی آنها هیچ آسیبی به اصول ما نمی توانند بزنند، ارتش ما قوی و آماده است، آمریکا به این دلیل مورد حمله قرار گرفت که ما فانوس دریایی درخشانی برای آزادی و فرصت در جهان هستیم، ملت ما امروز شیطان را دید، بدترین انسان ها را دید، من به طور مستقیم از طریق استفاده از منابع اطلاعاتی و راهکارهای قانونی عملیات اجرای عدالت را انجام می دهم. برای ما تفاوتی بین تروریست ها که این اعمال را انجام دادند وکسانی که به آنها پناه دادند وجود ندارد». جمله پایانی این سخنرانی به نوعی اعلام آغاز سلسله ای از جنگ ها بود؛ سخنانی که بوش چند روز بعد در کنگره آمریکا به طور واضح آن را مطرح کرد. «آمریکا» حالا یک «دشمن» داشت.
از میان موضوعاتی که دو دهه گذشته فیلم ها و سریال های آمریکایی را تحت تاثیر خود قرار داد، حادثه «یازده سپتامبر» و جنگ آمریکا با افغانستان و عراق است. جنگ هایی که جهان ما و به خصوص خاورمیانه را متاثر کرد. از همان زمان تاکنون بخش مهمی از تولیدات تصویری آمریکا به موضوع «تروریسم» و «جنگ» معطوف شده است.
در واقع صنعت فیلمسازی آمریکا با دستمایه قراردادن مفاهیمی چون «تروریسم»، «دشمن» و تکرار گزاره «خطر قریب الوقوع برای امنیت ملی آمریکا» مداخله در کشورهای دیگر را توجیه می کند و می کوشد افکار عمومی جهان را اقناع کند.
همه این ها در حالی است که در سال های پس از جنگ آمریکا در خاورمیانه برای همه روشن شده که حمله آمریکا به عراق به بهانه سلاح های کشتارجمعی دروغی بیش نبوده و افغانستان نیز سال ها پس از حمله آمریکا همچنان با قدرت نمایی طالبان دست و پنجه نرم می کند، اما رویکرد سینما و تلویزیون آمریکا تغییر محسوسی نداشته است.
فشار افکار عمومی در سال های پس از جنگ آمریکا در افغانستان و عراق به حدی بود که یکی از شعارهای «باراک اوباما» ارائه جدول زمانی برای خروج نیروهای آمریکایی از عراق و افغانستان بود. از سوی دیگر دکترین پرهیز از حضور مستقیم آمریکا در جنگ های تازه می توانست تا حدی فضای سینمای آمریکا را نیز متحول کند اما با روی کارآمدن جمهوری خواهان و قدرت گرفتن دوباره افرادی چون «جان بولتن» و لابی اسرائیل در دولت «دونالد ترامپ» امید به واقع گرایی در سینمای آمریکا نیز کاهش یافت.
نکته دیگر این که در سال های اخیر و پس از تحقیقات فراوان، نقش برخی دولت های عربی در حمایت از تروریسم و تامین مالی آن از سوی نهادهای آمریکایی ها مورد تایید قرار گرفته و حتی دولت عربستان به پرداخت غرامت به قربانیان حادثه یازده سپتامبر نیز محکوم شده است، اما با این وجود سینمای آمریکا کمتر به نقش این کشور در حوادث تروریستی جهانی اشاره می کند.
یکی از سریال هایی که در سال های اخیر درباره خطر «تروریسم» برای آمریکا ساخته شده ، «Homeland» است که پخش فصل نخست آن از سال 2011 آغاز شد.
سریال داستان زندگی و فعالیت های کری متیسون(با بازی کلیر دانس) در سازمان سیا است. در فصل اول سریال سربازی آمریکایی به نام «برودی» که سال ها در اسارت نیروهای القاعده بوده، آزاد می شود و به آمریکا بازمی گردد. «برودی» در رسانه ها به قهرمان ملی تبدیل می شود اما «کری» به او مشکوک است. در نهایت مشخص می شود «برودی» در عراق و افغانستان تحت شکنجه روحی «ابونظیر» رهبر القاعده به عامل این گروه تبدیل شده و برای انجام عملیات تروریستی در خاک آمریکا به کشور بازگشته است اما در این میان رابطه ای عاطفی میان «برودی» و «کری» شکل گرفته است. «کری» از «برودی» می خواهد به عنوان جاسوس دوجانبه فعالیت کند و قول می دهد هویت او به عنوان عامل القاعده را افشا نکند. همه چیز به خوبی پیش می رود اما به یکباره انفجار در محل گردهمایی ماموران سیا انگشت اتهام را به سوی «کری» و «برودی» می برد. «کری» از کار اخراج می شود و «سال برنسون»، رئیس بخش خاورمیانه سازمان سیا که از ماجرا باخبر است «برودی» را در ونزوئلا پنهان می کند.
از این جا به بعد «سال» ابتکار عمل را به دست می گیرد. او از «کری» به عنوان طعمه برای نزدیک شدن به «مجید جوادی» استفاده می کند. «جوادی» در فیلم به عنوان یکی از مسئولان رده بالای سپاه پاسداران معرفی می شود که برای تدارک یک حمله به همراه «ابونظیر» رهبر القاعده به آمریکا آمده است!
«سال» از سوی دیگر «برودی» را از ونزوئلا بازمی گرداند تا به ایران برود و به عنوان یک سرباز ضدآمریکایی که اطلاعات فراوانی دارد، به «دانش اکبری» فرمانده سپاه پاسداران نزدیک شده و او را به قتل برساند!
ادامه دارد...
نظر شما