خبرگزاری شبستان، سرویس فرهنگی- محمد پورعلم : یک:چندی پیش اسکلت کامل یک انسان سه و نیم میلیون ساله در آفریقای جنوبی به نمایش درآمد.
این اسکلت که پس از ۲۰ سال حفاری و لایه برداری بی وقفه در آفریقای جنوبی کامل شده، ساختاری مشابه انسان امروزی دارد. انسانی ایستاده روی دوپا که در نظریه تکامل انسان تردید ایجاد می کند؛ نظریه ای که در شکل تازه خود(نئوداروینیسم) بر فضای علمی جهان غلبه دارد.
دو: میان ستاره ای «interstellar» فیلمی از «کریستوفر نولان» محصول سال 2014 است. فیلم داستان آینده زمین است که به خاطر تغییرات اقلیمی رو به نابودی است. در این میان ناسا پروژه ای را با دو رویکرد A و B در نظر دارد که بر اساس آن یا سیاره ای دیگر برای زیست انسان یافت می شود و در غیر این صورت سیاره ای برای رشد جنین انسانی انتخاب می شود تا نسل بشر از نو ساخته شود. برای انجام این عملیات فضاپیمایی به فضا می رود تا با عبور از یک چرم چاله(میانبری برای فضا-زمان) اطلاعات دریافتی از پروژه های پیشین ناسا را بررسی کند تا سیاره نهایی انتخاب شود. در این عملیات کوپر(متیو مک کانهی)، برند(ان هتوی)، رومیلی (دیوید گیسی) و رباتی به نام «تارس» حضور دارند.
نولان که پیش از میان ستاره ای با فیلم هایی همچون «Inception» به خوبی تازه ترین یافته ها و پیش بینی های علم تجربی را با زندگی(روابط فردی و اجتماعی) گره زده بود، در «interstellar» سخنی تازه به میان می آورد. او این بار از نیرویی سخن به میان می آورد که فراتر از درک پوزیتیویستی انسان عمل می کند.
در قسمتی از فیلم، سوخت فضاپیما تنها برای سفر به یکی از دو سیاره دکتر «مان» و دکتر «ادمونز» کفایت می کند. در این میان تنها از سیاره دکتر «مان» پیام هایی به فضاپیما مخابره می شود. اما یکی از «برند» که یکی از فضانوردان است، اصرار دارد که به سیاره «ادمونز» بروند:
رومیلی: او عاشق «ولف ادمونز» است.
کوپر: این درسته؟
برند: بله و این باعث می شود که بخواهم قلبم را دنبال کنم. اما شاید ما رمان زیادی را در تلاش برای کشف همه این ها با تئوری بوده ایم.
کوپر: تو یک دانشمندی، «برند».
برند: پس، به من گوش کن، وقتی می گویم عشق چیزی نیست که ما اختراع کردیم، عشق قابل مشاهده است، قدرتمند است. این باید معنایی داشته باشد.
کوپر: عشق معنی دارد، بله. کارکرد اجتماعی، پیوند اجتماعی، پرورش کودک ...
برند: ما عاشق افرادی هستیم که فوت کرده اند، چه کارکرد اجتماعی در این هست؟
کوپر: هیچ کارکردی.
برند: اما شاید عشق معنای بیشتری دارد، چیزی که ما هنوز نمیتوانیم درک کنیم. شاید این شاهدی است بر بعدی بالاتر که ما نمی توانیم آگاهانه آن را درک کنیم. من در سراسر جهان مجذوب کسی هستم که در یک دهه است او را ندیده ام. کسی که می دانم، احتمالا مرده است. عشق چیزی است که ما قادر به درک آن هستیم. چیزی که از ابعاد زمان و فضا فراتر می رود. شاید باید به آن اعتماد کنیم، حتی اگر هنوز نمی توانیم آن را درک کنیم.
برند: خیله خوب، کوپر. بله کوچکترین امکان دیدن «ادمونز» دوباره من را هیجان زده می کند. اما این بدان معنا نیست که من اشتباه می کنم.
کوپر: صادقانه، «برند»، ممکن است.
این رویکرد از آن جهت اهمیت دارد که فیلم های نولان علمی هستند اما تخیلی نیستند و همه آن ها حتی بتمن بر بستر واقعیت علمی شکل می گیرند. اما این بار نولان از زبان شخصیت های داستانش درباره توانایی علم تجربی در شناخت همه واقعیت ها و نیروهای موثر در جهان تردید می کند.
در بخش پایانی فیلم اما اتفاقی عجیب رخ می دهد. «کوپر» که به همراه یک ربات به نام «تارس» وارد یک سیاه چاله فضایی شده به یکباره با فضایی چهاربعدی روبرو می شود که در آن، «زمان» یکی از ابعاد است. به همین خاطر او خود را در فضای پشت کتابخانه دخترش می یابد و حال باید با کدهایی، اطلاعاتی به دخترش بدهد:
کوپر: هنوز نگرفتی، تارس؟ من خودم رو این جا آوردم! ما اینجاییم تا با جهان سه بعدی ارتباط برقرار کنیم. ما پل هستیم! فکر مر کردم آن ها من را انتخاب کرده ان. اما آن ها من را انتخاب نکرده اند. آن ها او(مورف، دختر کوپر) را انتخاب کرده اند.
تارس: برای چه کاری، کوپر؟
کوپر: برای نجات جهان.
]او شروع به شناور شدن از فضای سه بعدی ساخته شده از کتابخانه مورف جوان می کند[
کوپر: همه این ها! در اتاق یک دختر کوچک.
هر لحظه، بی نهایت پیچیده است. آنها به زمان و فضا بی نهایت دسترسی دارند، اما با هیچ چیزی محدود نمی شوند.
آنها نمی توانند مکان خاصی را در زمان پیدا کنند! آنها نمی توانند ارتباط برقرار کنند به همین دلیل من اینجا هستم تا راهی پیدا کنم که به «مورف» بگویم، همان طور که این لحظه را پیدا کردم.
تارس: چگونه، کوپر؟
کوپر: عشق، «تارس»، عشق! این درست مثل چیزی است که «برند» گفت، ارتباط من با «مورف»، قابل اندازه گیری است. این کلید است!
البته کریستوفر نولان با این دیالوگ ها نتیجه نمی گیرد که این نیروهای غیرقابل درک، غیرمادی هستند -که طبیعتا چنین انتظاری هم نبود- اما به هرصورت از نیروهای هوشمند اما مبهم سخن می گوید و پرسش هایی بی پاسخ در مقابل دانشمندان علم تجربی قرار می دهد.
این دو گزاره را ذکر کردم تا پرسشی را پیش رو قراردهم. آیا زمان آن نرسیده که احتمال وجود گونه های دیگری از علم را نیز درنظر بگیریم؟ آیا زمان آن نشده که احتمال وجود راه های دیگری برای رسیدن به حقایق به جز علم تجربی را در نظر بگیریم؟
قرن گذشته، سال های پیشرو بودن علم تجربی در شناخت جهان و انسان بوده اما در عین حال سال های جزمیت رویکرد پوزیتیویسی نیز بوده. علم تجربی بیش از هر زمان دیگر ما را با جزییات جهان ماده آشنا کرده اما به همان میزان رویکردهای غیر از خود را نادیده گرفته است.
حال آیا زمان آن نرسیده که احتمال وجود جهان هایی غیرمادی که به تجربه مستقیم مادی درنمی آیند، در نظر گرفته شود؟
نظر شما