دستان  گدا و سلطان مشهد

زیبا و یک رنگم کن، کاری کن تنها به خوبانی چون تو فکر کنم. آقا جان بطلب تا طالب اندیشه و نگاه و پیرو خط تو باشم. پای دل می دود تا مضجع شریف نورانیت، دل را ببین نه جسم خاکی گنه کار را.

خبرگزاری شبستان: چشم، نگاه، ضریح و دستان مشتاق وصل. موج آرزو و نیاز. دل، برای ضریح نورانی خورشید هشتم می تپد. تمنا و دعا، بال دل می شود. اشک، ضریح را در قاب چشم نزدیک تر می نماید. شکر خدا که نفس می کشم در خاکی که تو نفس می کشی. حضور سبزت را از دور و نزدیک حس می کنم. حال که نزدیک ترم هر زمان به تو، یاری کن تا قدر ای لحظات را که به من هدیه کرده ای بدانم.  یاریم کن حس و حال حرم امنت همراه شب و روزم باشد. چه سوغات از این بالاتر.

 

جمعیت از سر تا پا، مشتاق زیارت، سفر غریبانه ات را به یاد تداعی می کند. وقتی پا به خاک ایران گذاشتی، آن زمان هم عاشقانت خوب دانستند میزبان چه آقایی هستند. از قلب باور داشتند عشق تو و پدران و فرزندانت ضامن دین و دنیایشان است.

 

آقا می دانی، میهمان توام همیشه. مردم دنیا میزبان رئوف این چنین، کجا می شناسند. از هر رنگ و زبان و نژاد می پذیریشان با آغوش باز. می دانم نگفته می دانی درد و دل نهان جانمان را. یا رئاب التدبیر، ای درست کننده امور و افکار، از جانم بشنو نه از زیانم، همتم را زیاد کن تا تحمل نکنم نفس افکار پلید را.


یا سلطان الانس و الجن ای سلطان و مهتر انسان و جن، تو را می خوانم ای سرور، خدا تو را رهبر قرار داد برای انسان و کمتر از انسان. معبود، می ستایمت برای وجود شمس الشموس.

 

زیبایم کن، یک رنگم کن، کاری کن تنها به خوبانی چون تو فکر کنم. آقا جان بطلب تا طالب اندیشه و نگاه و پیرو خط تو باشم. پای دل می دود تا مضجع شریف نورانیت، دل را ببین نه جسم خاکی گنه کار را. وقتی قدم می گذارم به حرم، زائرانت چه آشنا و چه بی تاب سخن می گویند.

 

از هر گوشه، زن و مرد و کودک، خرد و کلان، نگاه دوخته به ضریح، صمیمانه سوز دل سر می دهند. دانسته آمده اند، می دانند دست خالی محال است راهیشان کنی. یا ضامن الامه، ای پشتیبان مردم، ضمانتم کن، آهوی دشت طوفان زده دنیا،غریب و زخمی، چشم امید به کرمت دوخته ام. یا امام رضا (ع) دل می خواهد و پا می دود.

 

دل خواسته پا بسته را بطلب. نفس گرفته جان خسته را همت زندگی بده. ره گم کرده گرفتار بلا را کلید ره عطا کن. آن که می دود و نمی رسد و آن که رسیده و بی خبر است را ره نما باش. یا داعی الی الله، ای دعوت کننده به سوی خداوند دستمان را بگیر، گاه پای روزگار شاه رگ طا قتم را نشانه می گیرد.
با تو باشم، با خدا هستم.

 

 

من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم، باشم کنار خوان تو
من از هر در رانده ام، من رانده وامانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام، اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم، گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم، کو عهد و کو پیمان تو؟
سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟
حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه پر مهرتان، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو

 

پایان پیام/
 

کد خبر 78310

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha