خبرگزاری شبستان، گروه اندیشه: «محمد محمدرضایی» استاد فلسفه دین دانشگاه تهران و رییس کارگروه فلسفه دین و کلام جدید شورای تحول علوم انسانی، طی نوشتاری به مدعیات «عبدالکریم سروش» در باب «دین و قدرت» یا «قدرت دینی و قدرت سیاسی» پاسخ داد. عبدالکریم سروش در اسفند ماه سال گذشته (1397) در سخنرانی با عنوان دین و قدرت یا قدرت دینی و قدرت سیاسی، به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی ایران، مطالبی را مطرح کرد که در این نوشتار به اختصار مورد نقد قرار می گیرد. رئوس کلی مطالب محمدرضا مجمدرضایی به شرح ذیل است:
۱-مرحوم آیت الله مومن به جهت بد تفسیر نمودن روایتی و عدم سازگاری آن تفسیر با اخلاق، شایسته عضویت در شورای نگهبان نبوده اند
۲-انقلاب ما، انقلاب دینی نبود بلکه فقهی بود، فقه ما بدوی و کهن است که فقط میتوان براساس آن به مردم زور گفت و تبعیض آورد.
فقهای ما، فقط علم فقه خواندهاند، تفسیر قرآن، فلسفه و تاریخ اسلام و جهان و علم اخلاق نمیدانند. لذا از آنان چه انتظاری دارید؟
۳- تقسیم انسانها به مومن، کافر، مربوط به گذشته است که زمان آن سپری شده است الان باید این انقسامات عوض شود.
۴- قانون اساسی آمریکا در مقایسه با قانون اساسی ایران، بسیار پیشرفته و مبتنی بر حقوق بشر است.
اینک این مسایل را به اختصار در ذیل چند شماره مورد نقد و بررسی قرار داده تا خوانندگان عزیز و فرهیخته خود به قضاوت بپردازند.
۱.دکتر سروش در بخشی از سخنرانی خود به مناسب درگذشت فقیه زاهد و متقی مرحوم آیت الله مومن قمی، عضو محترم شورای نگهبان و عضو خبرگان رهبری، مطلبی را در مورد ایشان مطرح میکنند که این فقیه بزرگوار روایتی را خوب معنا نکردهاند و در آخر نتیجه گرفتهاند که چگونه این فقیهان با این تفکر میتوانند عضو شورای نگهبان باشند. ایشان در تعبیری میگویند: این فقیهان یک بار نمیپرسند که آیا این روایت با اخلاق سازگاری دارد، حتی نمیگویند با قرآن منافات دارد یا نه؟ فقه را باید اخلاقی کرد، اما آنها اخلاق نمیخوانند... فقیه باید با علم اخلاق، فلسفه اخلاق، علم جامعه شناسی آشنا باشد. لذا انتظار چندانی از آنها نمیشود داشت، چون معلومات آنها در همین حد است. فقیهان، تفسیر قرآن، علم اخلاق و علم سیاست نمیدانند، یعنی احتیاج ندارند.
نقد و بررسی:
از نظر ایشان فقیه هنگامی فهم درستی از روایات دارد که آن را با اخلاق و سیاست و جامعه شناسی و تقسیر قرآن هماهنگ نماید.
به گمان ایشان چون فقیهان ما از جمله مرحوم آیت الله مومن با اخلاق آشنایی ندارند، پس فهم آنان از روایات صحیح نیست.
اینجانب صرف نظر از محتوای روایت و منطق فهم آن، و صحت و سقم معنای آن در شگفتم که جناب آقای سروش که خود را در حوزه فقه، اخلاق و کلام پلورالیست دانسته، چگونه به فهم حضرت آیت الله مومن از روایت اشکال کرده اند. آیا می دانند که این موضع گیری بر خلاف دیدگاه پلورالیستی ایشان است.
مدافع پلورالیست بر آن است که همه فهم ها و برداشت های از روایت و دین صحیح هستند. بر اساس این دیدگاه نمیتوان گفت که یک برداشت از روایت صحیح و برداشت دیگر غیر صحیح است. یا یک اعتقاد کلامی درست و اعتقاد کلامی دیگر نادرست است. حال عین تعابیرجناب آقای سروش را در باب پلورالیسم ملاحظه می کنیم:
دکتر سروش میگویند: "به نظر من، علاوه بر اخلاق باید به فقه نیز حساس بود و من خود را در ساحت فقه هم پلورالیست میدانم..... پلورالیسم، نه تنها آموزههای کلامی بلکه فقه و اخلاق را هم دربر میگیرد." (سروش، صورتی بر بیصورتی، گفتگوی جان هیک و عبدالکریم سروش، در مجله مدرسه، شماره 2، 1384، ص 52)
و باز در تعبیر دیگر می گویند:
"چون به یقین نمیدانیم رای که درست است. به همه ارج مینهیم و هیچ کدام را از میدان خارج نمیکنیم."
(سروش، صراطهای مستقیم، در مجله کیان، ش 36،1376، ص 23)
جناب آقای دکتر سروش شما با توجه به این دیدگاه پلورالیستی که باید به همه دیدگاهها و برداشت های از دین و فقه ارج بنهید چه شده است که به برداشت مرحوم آیت الله مومن ارج نمی نهید و آن را درست نمی دانید!
همچنین جناب آقای سروش شما که خود را در ساحت اخلاق هم پلورالیست میدانید، کدام برداشت از اخلاق را صحیح میدانید که آیت الله مومن باید با آن برداشت، به سراغ تفسیر روایات فقهی بروند؟ شما که در حوزه اخلاق بر اساس دیدگاه پلورالیستی خود همه نحله ها و مکتبهای اخلاقی را صحیحمیدانید، احتمال نمیدهید که جناب آقای مومن بادیدگاه اخلاقی خاصی سراغ تفسیر روایات رفته اند؟
(زیرا اگر جنابعالی یک دیدگاه و مکتب اخلاقی را صحیح و بقیه آنها را غیر صحیح بدانید و معتقد باشید که حتماً آقای مومن بر اساس آن مکتب اخلاقی مورد نظر شما به تفسیر روایت بپردازد در آن صورت، با مبنای پلورالیستی شما ناسازگار است). در نظامهای اخلاقی، یک دیدگاهی بنام نظریه امر الهی وجود دارد که براساس آن دیدگاه چون خدا خیر محض است، پس هر چه خدا امر کند به لحاظ اخلاقی خوب و هر چه نهی نمایند به لحاظ اخلاقی بد و مذموم میباشند که در روزگار ما هم در جهان غرب و هم در جهان اسلام طرفدارانی دارد و روایت های مختلفی از آن ارائه شده است.بر اساس این دیدگاه حوزه فقه با اخلاق هم پوشانی دارند. (البته برخی روایت های آن، با حسن و قبح ذاتی اعمال سازگاری دارد.)
بنابراین از این مطالب می توان نتیجه گرفت که جناب آقای سروش با دیدگاه پلورالیستی در حوزه فقه، اخلاق و کلام نمیتوانند با فهم و برداشت حضرت آیت الله مومن از روایت خاص مخالفت و او را مورد مذمت قرار دهند و بگویند که فهم ایشان، با اخلاق سازگاری ندارد.
البته دیدگاه پلورالیستی ایشان در حوزه کلام، فقه و اخلاق به نوعی به آنارشیسم و نسبیت گرایی منتهی می شود و از مبانی فلسفی و معرفت شناسی صحیحی برخوردار نیست که در جای خود باید آن را مورد بحث قرار داد.
البته اختلاف فهم فقیهان مانند اختلاف عالمان و متخصصان علوم مختلف در باب یک مساله است که قضاوت و داوری درباب آنها، منطق خاص خود را میطلبد. درباب روایت مورد نظر نیز طبعاً اختلاف نظر وجود دارد. شما در حوزه پزشکی ملاحظه نمایید که پزشکان متخصص در باب یک بیماری نظرات مختلفی دارند. که قضاوت میان آنها از همان منطق خاص تبعیت میکند. جناب آقای سروش در مورد مساله مورد بحث،البته میتوانستند بعنوان یک فقیه ادله خود را بر برتری فهم خود از روایت بیان کندکه در حوزه فقاهت مورد تشویق نیز قرار می گرفتند.
بنابراین دکتر سروش با مبانی پلورالیستی خود در حوزه فقه و اخلاق صرف نظر از محتوای روایت نمیتوانند در مذمت تفسیر روایت مرحوم آیت الله مومن سخن بگویند.
2- جناب آقای سروش درباب دینی بودن انقلاب اسلامی ایران می گویند:
"انقلاب ما دینی نبود، فقهی بود و از فقه چه انتظاری دارید و ای کاش فقه زنگ نزده بود، غبار نگرفته و پالوده بود و اجتهاد شده بود"
".... این فقهای ما نه تاریخ اسلام میدانند نه تاریخ ایران میدانند، نه فلسفه میدانند، نه تفسیر قرآن و نه علم اخلاق، فقط علم فقه خواندهاند. یک فقه غبار گرفته استخوانی شده بدوی کهن که فقط میشود با آن آدم کشت فقط میشود تبعیض آورد و فقط میشود به مردم زور گفت..... اگر این فقه روشنفکرانه بود. اگر حقوق بشر به آن تزریق میشد خیلی فضایی بازتری بود."
نقد و بررسی
از جناب آقای دکتر سروش که خود را روشنفکر دینی میداند، بعید است، بدون هیچ استدلال و منطقی، این گونه در باب فقه که یک نظام حقوقی مترقی و پیشرفته است، احساسی سخن بگوید. نقد خود را در ذیل چند بند می آورم:
الف- جناب آقای سروش میگویند انقلاب ما دینی نبود فقهی بود از فقه چه انتظاری دارید؟
نقد: ایشان با بیان این تعبیر بر آنند که بگویند که انقلاب ما، صرفاً به احکام ظاهری توجه داشت، نه به اخلاق و اعتقادات و سیاست
در پاسخ ایشان اولاً باید گفت که ملت ایران در طول این چهل سال انقلاب برای حفظ آزادی و استقلال خود از یوغ دزدان بین المللی صدها هزار شهید، جانباز تقدیم نموده و جلوه نوعدوستی و ایثارگری، و ظلم ستیزی و استکبار ستیزی را در رفتار خود متجلی ساخته است، این امر دینی و انقلابی هم نماد اخلاق و هم سیاست است.
واقعاً بدور از انصاف است که انقلاب اسلامی ایران را عاری از اخلاق و سیاست بدانیم.
و ثانیاً فقه ما عین دیانت و سیاست و عین اخلاق و عین اعتقادات است. نمیتوان رفتار فقیهی را از سیاست و اخلاق و باورها جدا دانست. برای مثال نماز را که به زعم شما یک امر عبادی و فقهی است، مورد توجه قرار میدهیم:
هر مسلمانی در شبانه روز پنج وعده نماز میخواند و ده بار سوره حمد واحیاناً سوره توحید را تلاوت میکند. او در نماز به یگانگی خدا و این که باید تنها خدا را عبادت کرد و از او استعانت جست، اذعان مینماید.
اعتراف به توحید تنها اعتقاد به خدای یگانه نیست، بلکه باور به توحید، ابعاد و تجلیات مختلفی دارد که عبارت است از:
1- توحید در ذات 2- توحید در صفات 3- توحید در خالقیت 4- توحید در ربوبیت 5- توحید در تشریع و تقنین 6-توحید در اطاعات 7- توحید در حاکمیت 8- توحید در عبادت
بنابراین، اعتراف به توحید، اعتراف به یک نوع سبک زندگی موحدانه در همه عرصه های حیات بشری، اعم از سیاسی، اخلاقی و قانونگذاری ... است. توحید در حاکمیت یعنی این که حکومت اصالتاً مربوط به خدا است و حکومت دیگران باید به انتصاب و اجازه خاص یا عام او باشد. توحید در تشریع به این معنا است که قانونگذاری و تشریع قوانین فقط ویژه خدا است. توحید در اطاعات به این معناست که تنها خدا را باید اطاعت نمود و سپس اطاعت از رسول و ائمه معصومین اطاعت از خدا است. توحید در عبادت به این معنا است که تنها خدای یگانه را باید پرستید و از پرستش موجودات دیگر پرهیز نمود و تنها باید از او استعانت جست و از چنین خدایی باید راه مستقیم را طلب کرد که خطوط کلی آن را در قرآن و جزئیات آن را در روایات و سیره معصومین، ترسیم نموده است.
علاوه بر آن، خود نماز تجلی تام و تمام اخلاق، یعنی شکر گزاری به درگاه خداوند منّان و عاملی برای کسب پرهیزگاری و دوری از فحشاء و منکرات و مایه نشاط و شادابی و پاکیزگی و انضباط و وقت شناسی است و نیز عاملی برای تمرین و رعایت حقوق مردم است. از این رو فقه ما عین دیانت و سیاست و اخلاق است. یعنی نماز که یک امر عبادی و فقهی است گویای سیاست و اخلاق و سبک زندگی توحیدی است. بنابراین این سخن جناب آقای سروش که انقلاب ما فقهی بود و نه دینی، به هیچ وجه صحیح نیست، زیرا که فقه ما عین اخلاق و سیاست است.
ب- این که آقای سروش می گویند فقهای ما نه تاریخ اسلام می دانند، نه تاریخ ایران، نه فلسفه و نه تفسیر قرآن و نه علم اخلاق، به هیچ وجه صحیح نیست.برای نمونه کافی است به آثار و نوشتههای چند فقیه و مرجع بزرگوار نظیر حضرت امام خمینی (ره)، حضرت آیت الله خامنهای ، حضرت آیت الله سبحانی، حضرت آیت الله جوادی آملی، حضرت آیت الله مکارم شیرازی(دامت برکاتهم) اشاره شود. آقای سروش در همین سخنرانی در مورد حضرت امام چنین میگویند.
"آقای خمینی مردمیترین و محبوبترین با سوادترین رهبری بود که در تاریخ ایران و جهان ظهور پیدا کرده است. شما کافی است که استقبال و بدرقه او را مشاهد کنید. اینها نشانه یک عشق و عاطفهای بود مردم در او یک چیزی دیده بودند. هیچ کس به لحاظ علمی به پای او نمیرسید. آقای خمینی، فقیه درجه اول، عرفان و فلسفه خوانده بود."
البته این بخش از سخن او، سخن حقی است که بر زبان ایشان جاری شده است. ایشان در این بیان اعتراف مینماید که حضرت امام عرفان و فلسفه خوانده بود. اینجانب اضافه میکنم که حضرت امام نه تنها در فقه و اصول و عرفان و فلسفه، بلکه در حوزه اخلاق و تفسیر قرآن نیز صاحب نظر بودند.
اما در مورد سایر مراجع به اختصار آثار آنان را در حوزه تفسیر گوشزد می نمایم.
1-حضرت آیت الله سبحانی علاوه بر اصول و فلسفه و تاریخ اسلام و ملل و نحل در تفسیر قرآن نیز صاحب نظر هستند. (تفسیر موضوعی معظم له به نام منشور جاوید در ده جلد و تفسیر تربیتی ایشان به نام منیه الطالبین که 18 جلد آن تا کنون چاپ شده است.)
2-حضرت آیت الله جوادی آملی: تفسیرتربیتی معظم له به نام تسنیم که تا کنون 47 جلد آن و تفسیر موضوعی ایشان که تا کنون 18 جلد آن و نیز کتاب فلسفی ایشان به نام رحیق مختوم که تا کنون 20 جلد آن چاپ شده است
3-حضرت آیت الله مکارم شیرازی: تفسیر نمونه ایشان که در 27 جلد چاپ شده است و نیز تفسیر موضوعی معظم له به نام پیام قرآن که تا کنون ده جلد آن چاپ شده است.
4- نیز آثار تفسیری رهبر حکیم انقلاب حضرت آیت الله خامنهای که بخشی از آن در کتاب اندیشه کلی اسلام متجلی شده است که در آن تفسیرهای عالمانه از آیات قرآن ارائه نمودهاند. معظم له نه تنها در فقه و اصول و تفسیر بلکه در تاریخ اسلام و فلسفه و سیاست و مدیریت و جامعه شناسی نیز تبحر و تخصص دارند. البته ذکر فهرست کتابهای مراجع بزرگوار در حوزههای مختلف مجال دیگری را میطلبد.
بنابراین این سخن جناب آقای سروش که فقهای ما نه تفسیر قرآن میدانند و نه فلسفه و نه تاریخ و نه علم اخلاق به هیچ وجه صحیح نیست.
همچنین منابع فقه شیعه، چهار منبع است که عبارتند از: 1- قرآن 2-سنت و روایات معصومین 3- عقل 4- اجماع که به طور خلاصه میتوان به دو منبع تقلیل داد: 1- کتاب و سنت 2- عقل
هر فقیهی برای اجتهاد فقهی حداقل باید با آیات الاحکام، آشنایی داشته باشد. آیات الاحکام، آیاتی از قرآن هستند که از آنها احکام عملی شرعی برداشت می شود. در باب تعداد آیات الاحکام، نظرها مختلف است، برخی یک سوم قرآن را و برخی دیگر یک چهارم قرآن را و مشهور 500 آیه از آیات قرآن را و برخی دیگر از مفسران قید تعداد را مفید نمیدانند، بلکه ممکن است فقیهی از آیهای از قرآن حکمی را استنباط نماید که فقیه دیگر تا کنون از آن استفاده ننموده است. (سبحانی، الطاف الرحمن فی فقه القرآن،ج 1، قم، موسسه امام صادق، 1397، ص 11)
بنابراین فقیهان شیعه باید با قرآن آشنا باشند تا بتوانند فتوای درستی را ارائه بنمایند، چون یکی از منابع فقه قرآن است.
و نیز در فقه شیعه روایات عرض بر کتاب آمده است که یکی از راههای بازشناسی روایات صحیح از غیر صحیح است. به این معنا که هر حدیثی از معصومین نقل میشود بر قرآن عرضه میگردد. اگر موافق قرآن بود اخذ و اگر مخالف قرآن بود رد میشود.
بنابراین یک فقیه حتماً باید با قرآن و تفسیر قرآن آشنایی داشته باشد تا بتواند بر اساس آن معیار حدیث صحیح را از غیر صحیح باز شناسد.
این که دکتر سروش میگویند فقهای ما با تفسیر قرآن آشنایی ندارند، به هیچ وجه صحیح نیست، زیرا لازمه فقاهت، آشنایی با قرآن است.
ج-جناب آقای سروش میگویند: "فقه شیعه، یک فقه غبار گرفته استخوانی شده و بدوی کهن است که فقط میشود با آن آدم کشت، تبعیض آور، و فقط میشود به مردم زور گفت."
نقد و بررسی:
ای کاش جناب آقای سروش دقیقاً مشخص میکردند که با کدام حکم فقهی میشود به مردم زور گفت یا آدم کشت.
عالمان اسلامی معتقدند که خداوند حکیم، که رحمان و رحیم و کاملاً خیرخواه است، احکامی را برای تامین سعادت دنیوی و اخروی انسانها وضع نموده است که افراد به میل خود نمیتوانند آن احکام را تغییر دهند. البته اگر حکمی نقلی بر خلاف حکم صریح عقلی باشد، باید آن حکم نقلی با آن حکم عقلی سازگار شود. یعنی احکام قطعی عقل همانند احکام صریح قرآن و سنت دارای اعتبارند. بنابراین این گونه نیست که احکام شرعی بر خلاف حکم صریح عقلی باشند.
همچنین در حوزه فقه یک سلسله قواعدی نظیر نفی حرج و نفی ضرر وجود دارد که عالمان اسلامی بسیاری از گرهها را با به کارگیری آنها حل مینمایند. فقها این قواعد را قواعد حاکمه نامیدهاند، یعنی قواعدی که بر تمام احکام و مقررات اسلامی حاکمند و بر همه آنها حکومت میکنند. بر پایه این قواعد، هر حکمی از احکام اسلامی که مستلزم حرج و مشقت و ضرر و زیان باشد، برداشته میشود. نظام فقهی و حقوقی که این دو اصل را اصول حاکم خود بداند، از مترقیترین نظامهای حقوقی است که به اختصار آنها را توضیح میدهم:
قاعده نفی حرج: یکی از قواعد فقهی است به این معنا که هر گاه تکلیفی دارای مشقت و دشواری باشد که تحمل آن عادتا برای مکلف سخت است آن تکلیف ساقط میگرد، مانند غسل کردن در سرمای شدید یا روزه در ماه رمضان در حق مریض یا پیر که در صورت مشقت شدید واجب نیست. قرآن در این باره میفرماید:
مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ( مائده/ 6 )
(خدا نمىخواهد بر شما تنگ بگيرد ليكن مى خواهد شما را پاك و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد كه سپاس [او] بداريد)
خداوند نمیخواهد شما را در تنگنا و سختی قرار دهد لکن میخواهد شما را مطهر کند.
وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (حج/78)
(و در دين بر شما سختى قرار نداده است)
قاعده لاضرر: یکی از قواعد مشهور، فقهی است که مضمون آن این است که ضرر در اسلام مشروعیت ندارد، لذا هر گونه ضرر و اضرار در اسلام نفی شده است.
حال ملاحظه نمایید نظام فقهی که اصول حاکمه آن نفی حرج و نفی ضرر است و بر آن است که هر گونه سختی و ضرر و زیان معتدبه مشروعیت ندارد میتوان به زورگویی و تبعیض متهم کرد!
ای کاش جناب آقای سروش مدعیات خود را مستند میکردند.
د- جناب اقای سروش میگوید: فقه شیعه یک فقه غبار گرفته است. اگر این فقه روشنگرانه بود، اگر حقوق بشر به آن تزریق میشد خیلی فضای بازتری بود.
نقد و بررسی:
عالمان اسلامی، بر آنند که خداوند حکیم، یک سلسله احکام و دستوراتی را جهت سعادت و آرامش دنیوی و اخروی، نیل به اخلاق الهی از طریق قرآن و سنت معصومین به انسانها مرحمت نموده است. اگر مشخص شود که این احکام از جانب خداوند و رسول او است نمیتوان به سهولت با آن مخالفت کرد، یعنی این که افراد از پیش خود نمیتوانند به اتهام این که این فقه روشنفکرانه نیست، احکام آن را تغییر دهند.
البته همان گونه که قبلاً اشاره شد، احکام الهی به هیچ وجه مخالف عقل نیست و نباید باشد. و نیز مضمون آنها نیز، عاری از حرج و ضرر و زیان است.
قرآن در این باره که اگر مشخص شود حکمی از جانب خدا و رسول(ص) او است، تغییر آن جایز نیست،می فرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا» (احزاب/ 36)
(و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كارى فرمان دهند براى آنان در كارشان اختيارى باشد و هر كس خدا و فرستاده اش را نافرمانى كند قطعا دچار گمراهى آشكارى گرديده است)
بر اساس این آیه، هر گونه دستکاری و تغییر در احکام به ذوق و سلیقه افراد و به این دلیل که ظاهراً این فقه روشنفکرانه نیست و با حقوق بشر غربی سازگار نیست، جایز نیست.
تفکر تغییر احکام الهی در عصر رسول خدا نیز وجود داشت که به پیامبر میگفتند برو قرآن دیگر بیاور و یا احکام آن را عوض کن. قرآن به این اندیشه چنین پاسخ میدهد:
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ (یونس/ 15)
(و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانكه به ديدار ما اميد ندارند مى گويند قرآن ديگرى جز اين بياور يا آن را عوض كن بگو)
خداوند به پیامبر امر کرد که به آنان بگو من چنین کاری انجام نمیدهم. من پیرو وحی الهی هستم و هر نوع ایجاد تغییر در احکام خدا مایه عذاب عظیم است.
مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (یونس/15)
(مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آنچه را كه به من وحى مى شود پيروى نمى كنم اگر پروردگارم را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم)
از این رو، فقها شیعه نمیتوانند از جانب خود آنها را تغییر دهند، همچنین فقهای شیعه بر خلاف آقای سروش قرآن را کتاب الهی و هدایت بخش میدانند که باید به دستورات آن ملتزم بود.
در ضمن از آقای سروش سوال میشود که روشنفکری و حقوق بشر به چه معنا است؟ اگر منظور شما از حقوق بشر همانی است که آمریکا و جهان غرب مطرح میکند و در قانون اساسی آمریکا منعکس است یا حقوق بشر، آن را حقوقی است که از جانب خدا و رسولش در قرآن و روایات منعکس است؟ آیا به نظر شما امر درستی است که ما قرآن و روایات را بر اساس قانون اساسی آمریکا تفسیر نماییم!؟ به نظر نمیرسد که معیار آقای سروش توجیه درستی برای تغییر احکام الهی باشد.
همچنین باز همان گونه که اشاره شد با توجه به دیدگاه پلورالیستی آقای سروش در حوزه فقه، اخلاق و کلام، ایشان مجاز نیست که بگوید فقه بر دو نوع است: فقه غبار گرفته و فقه روشنفگرانه و نتیجه بگیرند که فقه روشنفگرانه صحیح و فقه غبارگرفته نادرست است، مدافع پلورالیست باید به هر دو فقه ارج بنهد و هر دو را صحیح بداند و نیز تعیین معیار و منطق برای فقه صحیح، بر خلاف مبانی پلورالیستی است.
بنابراین، دیدگاه جناب آقای سروش در باب فقه و فقها به هیچ وجه صحیح نیست.
3-آقای سروش مطرح میکند که "فقها آشنایی با شرایط جهانی ندارند. تمام دنیا را این چنین تقسیم میکنند: دارالاسلام و دارالکفر."
"این تقسیم بندی مربوط به گذشته بود. یک وقت معنا داشت الان باید انقسامات عوض شود. جور دیگری باید جهان را بشناسیم"
"... بعد از انقلاب، تبعیض بین مومن و کافر را اضافه کردهاند"
نقد و بررسی
جناب آقای سروش، فقها و عالمان اسلامی قرآن را هدی للناس و هدی للمتقین و تبیانگر هم چیز میدانند.
که در انتقال بیان خود بلاغ مبین است و احکام آن جاودانه میباشد و مختص زمان خاصی نیست که بگوییم دوره آن تمام شده است قرآن به صراحت مردم را به مومن و کافر تقسیم مینماید:
هُوَ الَّذي خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (تغابن/ 2)
(اوست آن که شما را آفرید ، پس شما دو گروه شدید ، گروهى از شما کافر و گروهى از شما مؤمنند ، و خدا به آنچه انجام مى دهید بیناست)
جناب آقای سروش قرآن قبل از انقلاب هم بوده است و این که شما بیان میدارید که تقسیم بندی مومن و کافر بعد از انقلاب اضافه شده است، به هیچ وجه صحیح نیست، بلکه حکم قرآن است که با واقع هم سازگاری دارد. البته ایمان و کفر، مقول بالتشکیک یعنی دارای درجات و مراتب است.
4-جناب آقای سروش در بخشی از سخنرانی خود میگویند.
"من وقتی واقعاً قانون اساسی آمریکا را که 250 سال پیش نوشته شده که آقای جفرسن و آدامز و دیگران در نگارش آن دخیل بودند. با قانون اساسی خودمان مقاسیه میکنم، میبینم چه فکری و چه بزرگانی پشت این قانون اساسی بودهاند چه فلسفههایی اینها هضم کرده بودند. فلسفه هابز و روسو و جان لاک پشت این قانون اساسی میباشند و حقوق بشر را وارد قانون اساسی کرده بودند در را باز کردند و باز کردند. قانون اساسی ما را ببینید انقلاب اسلامی تئوری نداشت، حالا میگویم تئوری داشت. تئوری آن فقه بدوی بود نه حتی فلسفه ملاصدرا و ابن سینا"
نقد و بررسی:
هدف آقای سروش از طرح این سخنان آن است که قانون اساسی آمریکا در مقایسه با قانون اساسی ایران بسیار مترقی ومبتنی بر حقوق بشر ولی قانون اساسی جمهوری اسلامی تئوری آن مبتنی بر فقه بدوی است و عاری از حقوق بشر.
جناب آقای سروش، شما که قانون اساسی آمریکا را پیشرفته و مبتنی بر حقوق بشر میدانید، موارد ذیل را مورد توجه قرار دهید که آیا آمریکا بر اساس چنین قانون اساسی پیشرفته و مبتنی بر حقوق بشر اقدام به آنها کرده است؟ اگر این اقدامات، مخالف قانون اساسی پیشرفته آمریکا است، چرا کنگره آمریکا یعنی مجلس نمایندگان و مجلس سنا و سایر متولیان با آن مخالفت نکردهاند؟ ممکن است بگویید قانون اساسی آمریکا برای خود آمریکاییان بسیار پشروفته و مبتی بر حقوق بشر است ولی نسبت به حقوق دیگر انسانها ناپیشرفته و ظالمانه میباشد. در پاسخ میتوان گفت که اولاًدر داخل آمریکا نیز چنین نیست. حقوق رنگین پوستان به سادگی تضییع میشود و ثانیاً قانونی که نسبت به حقوق دیگر انسانها بی توجه است و حقوق اولیه آنها را ظالمانه نادیده میگیرد، دیگر نمیتوان گفت پیشرفته و مبتنی بر حقوق بشر بماهو بشر است و اینک آن موارد:
1-استفاده از حق وتو توسط آمریکا از سال 1945 تا کنون. حق وتو قانون ظالمانهای است که بر اساس زور و قدرت و انباشت سلاحهای کشتار جمعی کشورهای استفاده کننده مبتنی است، نه بر منطق و عقلانیت و حقوق بشر بماهو بشر.
2-حمایت نامحدودو همه جانبه مالی و نظامی از رژیم اشغالگر قدس در جهت غصب هر چه بیشتر سرزمین های ملت مظلوم فلسطین از جنگ جهانی دوم تا کنون.
3-حمایت نظامی آمریکا از رژیمهای کودتاگر و مستبد و غیر دموکراتیک جهان
4-حمایت نظامی آمریکا از رژیم مستبد پهلوی و مخالفت با رای و نظر مردم ایران
5-حمایت همه جانبه آمریکا از رژیم جنایتکار صدام به ویژه در جنگ تحمیلی 8 ساله و تجهیز آن رژیم به انواع سلاحهای کشتار جمعی از جمله سلاحهای شیمیایی.
6-بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی که در سال 1945 به دستور هری ترومن رییس جمهور وقت آمریکا علیه ژاپن صورت گرفت و در جریان آن 220 هزار نفر از غیر نظامیان اعم از زن و کودک و پیر وخردسال کشته شدند. و نیز ساخت انواع سلاحهای پیشرفته کشتار جمعی اتمی و شیمیایی به گونهای که آمریکا 7200بمب اتمی پیشرفته در زرادخانه اتمی خود دارد و رژیم صهیونیستی با حمایت آمریکا حداقل 80 بمب اتمی در اختیار دارد.
7-ساقط کردن هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی ایران در مورخ 12/04/1367 توسط نظامیان آمریکا در خلیج فارس و اعطای مدال افتخار به آنان که در طی آن 298 مسافر و خدمه کشته شدند. در میان آنها 66 کودک زیر 13 سال و 53 زن وجود داشت.
8-تشکیل گروه ترورسیتی داعش و کمک همه جانبه به آن به گونه ای که هیلاری کلینتون، وزیر خارجه سارق آمریکا در کتاب گزینه های دشوار رسماً اعلام نمود که داعش را ما ساختیم و برای به رسمیت دادن آن، شخصاً به 120 کشور سفر کردم.
9-جناب آقای سروش، آمریکا این جنایتهای هولناک و موارد بی شمار دیگر را در تاریخ به استناد همان قانون اساسی به زعم شما پیشرفته و مبتنی بر حقوق بشر به فرجام رسانده است. اما قانون اساسی ایران به زعم شما مبتنی بر فقه بدوی، با سوادترین و محبوبترین و شجاع ترین و دلسوز ترین رهبران را تقدیم نظام جهانی نموده است که همواره از هویت و استقلال و آزادی ملتهای مستضعف دفاع نمودهاند و با هر گونه ظلم و تعدی در نظام جهانی، شجاعانه مخالفت میکنند. خواهشمند است، دراین عقیده خود تجدید نظر نمایید. و این سخن را که قانون اساسی آمریکا در مقایسه با قانون اساسی ایران پیشرفته و مبتنی بر حقوق بشر است دیگر بر زبان جاری نسازید که فرهیختگان و آزادی خواهان جهان آن را به سخریه خواهند گرفت.
با احترام
محمد محمدرضایی
نظر شما