خبرگزاری شبستان-سرویس فرهنگی، محمد پورعلم : «ای شقایق های آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را در خود دارد؛ آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید». و بلبلی دیگر در وصف او سرود شهادت سرود: 20 فروردین 1372.
او به آرزویش رسید تا جاودانه شود: «پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.»
این ها جملات عجیب و غریب مردی است که زندگی اش شبیه جملاتش عجیب بود. چه آن زمان که «کامران آوینی» بود و چه وقتی «سیدمرتضی آوینی» شد. او از همان ابتدا در حال «تجربه» و در مسیر «شدن» بود و تا پایان این رویکرد را ادامه داد؛ تا آن جا که در مسیر زندگی اش بارها اتفاق افتاد که موافقان دیروزش، مخالفان فردایش شدند. همین نکته است که موجب شده طیف های فکری مختلف به پرسش «اگر آوینی امروز بود چگونه می اندیشید و چه می کرد؟» پاسخ هایی متناقض دهند.
«کامران آوینی» پیش از انقلاب در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران درس خواند؛ محیطی که به او کمک کرد علاوه بر تحصیل در رشته معماری، نقاشی و مجسمه، گرافیک و فیلم هم ببیند. ادبیات و فلسفه هم که علاقه همیشگی اش بود.
از سوی دیگر دوران جوانی و دانشجویی او پر از تحولات مهم و تاریخ ساز در ایران و جهان بود. از جنگ آمریکا در ویتنام و اعتراضات دانشجویی در فرانسه گرفته تا برگزاری جشن هنر شیراز و شکل گیری گروه های سیاسی تازه در ایران که همه و همه این دوران را به فضایی برای تجربه اتفاقات و اندیشه های تازه بدل می کرد. (در این باره و تاثیر آن بر آثار آوینی بیشتر سخن خواهیم گفت.)
به هر روی تجربه های متفاوتی از سرگذراند؛ آن قدر که شبی تا صبح با دوستانش بنشیند و به تاثیر نور ماه بر درختان نگاه کند و تعابیر شاعرانه از آن بیابد یا آثار هنری ساختار شکن خلق کند و تحت تاثیر شاعران نو، اشعار متفاوت بسراید. درباره این دوره از زندگی او اظهارنظر های متعددی از سوی دانشجویان آن دوران مطرح شده که گاه متناقض اند و تایید یا رد همه آن ها امکان پذیر نیست اما آن چه مشخص است کامران آوینی شخصیتی خاص و تجربه گرا داشته است. بنابرآن چه خود بعدا گفته می توان به واقعیت نزدیک تر شد: «... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهٔ چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان موجود تکساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بیآنکه آن زمان خوانده باشماش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد…»
«راه طی شده» یا همان تجربه
این یکی از کلیدواژه های شناخت زندگی آوینی است. او آن چه را گفته پیش از آن آزموده است. اگر از «شبه روشنفکری» سخن می گوید آن را زیسته. اگر بعدا مفهوم «توسعه» را در کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» نقد می کند قبلا آن را فهمیده و زندگی کرده است. اگر بعدتر از آن با سخنرانی «سینما چیست؟ چه باید کرد؟» خشم عده ای را برمی انگیزد یا «عروس» افخمی را نمونه سینمای مطلوب می نامد و موجب خشم گروهی دیگر می شود، می فهمد که دارد چه می گوید و حداقل در آن زمان به آن اعتقاد کامل دارد. این رویکرد آیه «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ/ آنان که سخن را می شنوند و از بهترینش پیروی می کنند، اینانند کسانی که خدا هدایتشان کرده، و اینان همان خردمندانند» را یادآوری می کند.
کلیدواژه دیگر شناخت آوینی، «صداقت» است. او از جایی به بعد تصمیم گرفته با خود صادق باشد. تصمیمش را چنین توصیف می کند: «... خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت…»
آوینی در این جا یافتن «حقیقت» را در نتیجه جستجوی صادقانه و تسلیم در برابر آن می داند و به فطرت درونی اسان به عنوان مرجع این حقیقت اشاره می کند. این سخنان آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ: پس حق گرایانه، به سوی این آیین روی آور، همان فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. تغییری در آفرینش خدا نیست. آیین پایدار همین است اما بیشتر مردم نمی دانند.» را یادآوری می کند.
توصیف همسرش «مریم امینی» که از سال های پیش از انقلاب با او آشنا بوده و تحولات فکری او را مشاهده کرده، شاید موضوع را روشن تر کند: «یک خصوصیت واحدی است که دو مرحله زندگی مرتضی، یعنی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تا شهادت را به هم وصل می کند. از وقتی من مرتضی را شناختم دنبال حقیقت بود. تحولات کوچک و بزرگ سیاسی، اجتماعی، حتی هنری و ادبی قبل از انقلاب، جست وجوی او را بی جواب می گذاشت. خیلی هم سرش به سنگ خورد. خیلی چیزها را تجربه کرد. همین تجربه ها بود که وقتی با حضرت امام آشنا شد، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید. چیزی که سال ها به دنبالش بود، در وجود مبارک حضرت امام پیدا کرده بود. یک ذره هم کدورت در دلش نبود که بخواهد نفس خودش را با این یافتن مقدس قاطی کند. وقتی شناخت، دیگر فاصله ای نبود. به یک معنا به واقعیت رسیده بود. به همین خاطر و به خاطر این واقعیت، هرچه را که نشانی از نفس داشت، سوزاند.»
جالب است بدانید پیش از انقلاب مرتضی و همسرش یک سالی اجاره نشین بوده اند و مستاجر «فرهاد مهراد». و جالب تر این که اولین بار نوار صحبت های امام را فرهاد به آوینی می دهد.
سعی کردم که خودم را از میان بردارم
به هر روی با انقلاب، در مرتضی هم انقلاب شده بود: «با شروع انقلاب، حقیر، تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم. و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم... به فرمودهی خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی رحمهالله علیه: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است.»
حال مرتضی مثل خیلی از جوان های انقلاب می خواهد کاری کند. به «جهاد سازندگی» می پیوندد تا به آبادانی مناطق محروم کمک کند اما شرایط به گونه ای پیش می رود که دوربین به دست شود. خودش می گوید «با شروع کار جهاد سازندگی در سال پنجاهوهشت به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود، رفتهرفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند.در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزندتقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم.» از آن به بعد است که دوربین می شود ابزار دست آوینی برای نمایش تجربه های تصویری اش از انقلاب.
آوینی در دوره اول مستندسازی اش، چند اثر درباره موقعیت مناطق محروم و مشکلات مردم این مناطق می سازد. «ششروز در ترکمن صحرا»، «سیل خوزستان» و مجموعه «خانگزیدهها» از جمله این مستندهاست. او در حال تجربه بهره گیری از فیلم مستند برای نمایش اتفاقات است که مهمترین اتفاق پس از انقلاب رخ می دهد: آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران.
گروه تلویزیونی جهاد(آوینی و چند نفر دیگر به عنوان نماینده جهاد به تلویزیون ملحق می شوند) شاید اولین گروه فیلمبرداری باشد که به مناطق جنگی می رود. اتفاقا «حسین هاشمی» جزو آن هاست که روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر می شود. پس از آن و در نتیجه این حضور است که مستند فتح خون و مجموعه یازده قسمتی «حقیقت» شکل می گیرد: اولین مستندهای جنگی سیدمرتضی آوینی.
ادامه دارد...
نظر شما