خبرگزاری شبستان-کرمان
***امام موسی بن جعفر علیهماالسلام در سال ۱۲۸ق، همزمان با انتقال قدرت از امویان به عباسیان متولد شد و در سال۱۴۸ق پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امام صادق(علیه السلام)، به امامت رسید. دوران ۳۵ ساله امامت ایشان با خلافت منصور، هادی،مهدی و هارون عباسی همزمان بود و چندین بار از سوی مهدی و هارون عباسی زندانی شد و در سال ۱۸۳ق در زندان سندی بن شاهک به شهادت رسید.
هر اندازه امامان معصوم(ع) را بهتر و بیشتر بشناسیم، در راه رسیدن به سبک زندگی واقعی ـ که در جهان آشفته ی امروز دغدغه ی هر مسلمان متعهدی است ـ موفق تر خواهیم بود.
***یکی از ویژگی های سبک زندگی اسلامی، روش صحیح برخورد با حکام ظالم و فاسد و منحط است. امام کاظم(ع) با صبر و کظم بیکران خود، به بهترین وجه به مسلمان ها ـ بلکه به همه ی انسان ها ـ درس عزت و بزرگی و دینداری داده است.
مطالعه ی کتاب «مروری بر اندیشه های سیاسی و اخلاقی امام کاظم(ع)» و آشنایی با شخصیت بلند مرتبت آن حضرت، ما را در راه رسیدن به اخلاقی شکوهمند و آموختن درس مواجهه ی با مشکلات و صبر و کظم و استقامت در امور مختلف زندگی فردی و اجتماعی خانوادگی یاری می کند.
محتوای کتاب عنوان های «مولود مبارک»، «منصب الهی» و «امام هفتم و خط مشی اخلاقی» در سه بخش سامان یافته است.
***در این ماجرا گوشه ای از عبادت و کرامت امام کاظم(علیه السلام) بر اساس حدیثی از إحقاق الحقّ عن شَقیقٍ البَلخی به استناد حکمت نامه جوان ص ۳۶۸ نشان داده شده است:
در سال ۱۴۹ ق، برای حج حرکت کردیم. در منزل قادسیه فرود آمدم. همان گونه که مردم و آرایش آنها و بسیاری جمعیت آنان را می نگریستم، چشمم به جوانی زیبارو افتاد که بر روی لباس هایش لباسی پشمینه داشت، نعلین پوشیده بود و تنها نشسته بود. با خود گفتم: این جوان از فرقه صوفیه است و می خواهد در سفر، بارِ دیگران باشد. به خدا سوگند که نزد او رفتم تا او را سرزنش کنم. به وی نزدیک شدم. چون مرا دید، فرمود: ای شقیق! «از بدگمانی بپرهیزید که برخی از گمان ها، گناه است» » و مرا گذاشت و رفت.
با خود گفتم: این، کاری شگفت است. او مرا به نام صدا زد و از درونم خبر داد. همانا او بنده ای صالح است. به او ملحق شوم و از او بخواهم مرا حلال کند. به سرعت به دنبالش رفتم؛ ولی به وی نرسیدم و از چشمم پنهان شد. وقتی به منزل واقصه فرود آمدیم، او را دیدم که نماز می گزارد و بدنش می لرزد و اشکش جاری است. با خود گفتم: این، آقای من است. به سوی او می روم و از او حلالیت می طلبم. صبر کردم تا از نماز، فارغ شد و نشست. به سویش رفتم. چون مرا دید، فرمود: «ای شقیق! بخوان: «به راستی که من، بخشنده ام. هر آن کس را که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و راه هدایت بپیماید» » و باز مرا گذاشت و رفت.
با خود گفتم: این جوان، از اَبدال (اولیای بزرگ خداوند) است که دو بار، درون مرا خواند. وقتی در مِنا فرود آمدیم، همان جوان را دیدم که بر سرِ چاه ایستاده بود و ظرفی پوستی به دست داشت و می خواست آب بکشد. ظرف از دست او در چاه افتاد و من او را می نگریستم. دیدم به آسمان نگریست و می گفت:
«تو پروردگار منی، هرگاه آب بخواهم
و غذای منی هرگاه غذا بخواهم.
بار خدایا! تو می دانی ـ ای خدای من و سرورم ـ که جز این، چیزی ندارم. پس آن را از من مگیر».
به خدا سوگند، دیدم که آب چاه، بالا آمد و او دست برد و ظرف را گرفت و از آب، پُر کرد و با آن، وضو ساخت و چهار رکعت نماز به جا آورد. آن گاه، به سمت تپّه ای رَملی رفت و با مشت از رمل ها برمی داشت و داخل ظرف می ریخت و آن را به هم می زد و می نوشید. به سویش شتافتم و بر او سلام کردم. پاسخ سلامم را داد. گفتم: مرا از آنچه خداوند بر تو اِنعام کرده، اِطعام نما.
فرمود: «ای شقیق! نعمت های ظاهری و باطنی خداوند، همیشه بر ما سرازیر است. به پروردگارت خوش گمان باش».
آن گاه، ظرف را به من داد و از آن نوشیدم، و آن، سویق (آرد گندم بو داده) و شکر بود. به خدا سوگند که لذیذتر و خوش بوتر از آن، نخورده بودم. پس، سیر و سیراب شدم و تا چند روز، میلی به غذا و نوشیدنی نداشتم.
دیگر او را ندیدم تا این که وارد مکه شدیم. شبی در نیمه های شب، او را نزد چادر آب دیدم که با خشوع و ناله و گریه، نماز می خوانَد. یکسر چنین بود تا شب به سر آمد. چون فجر طلوع کرد، بر محلّ نماز نشست و تسبیح می گفت. سپس برخاست و نماز صبح را به جا آورد و پس از آن، هفت دور طواف کرد و از مسجد، خارج شد. به دنبالش رفتم. دیدم دارای شترها و ثروت است و خانه ای دارد و مردم، در اطراف او می چرخند، برخلاف آنچه در راه دیده بودم. از برخی نزدیکانش پرسیدم: این جوان کیست؟
گفت: او، موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است که رضوان خدا بر تمامی آنان باد!
به شگفت آمدم که این همه شگفتی ها و کرامت ها جز از چنین آقایی سر نمی زند.
منبع: پایگاه مطالعات حدیثی
نظر شما