آفرین به غیرت و حمیت حاتمی کیا

«ابراهیم حاتمی‌کیا» با زبان کنایه، راوی حال و روز کسانی است که ایران را از دریچه اثر اصغر فرهادی می‌نگردند، و منتقد جدی هدفی است که این فیلم با ایجاد بافت ذهنی در مخاطب دنبال می‌کند.

«نه، کار من نیست. از من برنمیاد. یعنی حاضر نیستم به این بازی تن بدم. اون جاها جای من نیست. من اگه قهر هم بکنم شاید برم زیرزمین و انباری خونه، ولی دوست ندارم سر از خونه غریبه دربیارم. ولی الانی که حرف می‌زنم، هنوز امید دارم. برای من دستگاه ممیزی همه نظام نیست. «ارغوان» و «گزارش» هم همه حاتمی‌کیا نیست. درسته که این گربه بی‌وفاست ولی من پامو از این نقشه بیرون نمی‌ذارم. وقتی این بحث میاد وسط، دیگه برام خاتمی و احمدی‌نژاد و رفسنجانی مطرح نیست. یه مفهوم خیلی بزرگتره که اگه اون تَرک برداره، دیگه عزت نفسی برام نمی‌مونه که بخوام چیزی بگم. نمی‌خوام این نسخه رو برای بقیه بپیچم. این نسخه برای خودمه.»

 

جملات بالا بخشی از حرف‌های ابراهیم حاتمی‌کیا است که در مقابل سوال‌های متعدد خبرنگار یک هفته‌نامه که سعی دارد نسخه مورد استفاده فیلم‌های معلوم‌الحال جهت نمایش عمومی را برای «گزارش یک جشن» تجویز کند و دائماً دم از «اکران آن‌سوی آب» و «انتشار در شبکه مجازی» می‌زند، بیان شده است. انتشار یادداشتی به قلم حاتمی‌کیا با نام «اگر این حَبّه قندت نبود...» در استقبال و تقدیر از فیلم «یه حبه قند» سیدرضا میرکریمی، و واکنش سردبیر یکی از نشریات مورد حمایت سیستم فرهنگی شهرداری تهران به آن، من را ترغیب کرد تا آخرین حرف‌های مردی که به قول رضا امیرخانی، هدیه خداوند به اهل زمین است را مرور کنم تا روشن شود که آسمان آن‌طرف مرزها برای ابراهیم «دیده‌بان» و «آژانس شیشه‌ای» و «دعوت» و «گزارش یک جشن» و... همیشه ابری است. آن‌قدر ابری که آسمان این‌طرف همیشه آفتابی.

 

قصد دفاع از حاتمی‌کیا را ندارم که من و این قلم ناتوان کجا و حمایت از حاتمی‌کیا کجا... می‌نویسم تا بدانند می‌دانستیم که همه ادعاهای «نسبیت اخلاق» و «تعلیق قضاوت» شعارهای بیهوده‌ای بیش نبود که جدا از اساس پارادوکسیکال و مضحک، دیر یا زود باید منقضی، و دهان مملو از لبخند ژوکوند به توهین و ناسزا باز می‌شد‌. یادداشت عنصر مورد حمایت شهرداری تهران، که پرهیز دارم نام منتقد یا عنصر فرهنگی و یا هر چیز دیگری که نشانی از فرهنگ و ادب دارد را در مورد وی به کار ببرم، نشان داد که مبلغان پلورالیسم اخلاقی، به «نسبیت» خود «مطلق» نگاه می‌کنند و تشویق و تمجید یانکی‌های فرهنگی را نشان‌مان می‌دهند تا ساده‌لوحانه، به اصول‌مان که متر «خوب» و «بد» روزگارمان است، نسبی نگاه کنیم.

 

عصبیت و به هم‌ریختگی نگارنده یادداشتی که دوست دارد هویتی در طراز جواب به ابراهیم حاتمی‌کیا پیدا کند، به حدی است که ظاهراً بدون خواندن متن «اگر این حَبّه قندت نبود...» و در کمال دست‌پاچگی فراموش می‌کند که حاتمی‌کیا، با زبان کنایه، راوی حال و روز کسانی است که ایران را از دریچه اثر اصغر فرهادی می‌نگردند، و منتقد جدی هدفی است که این فیلم با ایجاد بافت ذهنی در مخاطب دنبال می‌کند: «اگر این حَبّه قندت نبود، یادمان می‌رفت کجایی هستیم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرس‌نشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتاب‌مان به جبرِ همکار تلخ‌مزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم.» در کجای این جمله، اصغر فرهادی به «صف ایستادن پشت در جایی» و «تقاضای پناهندگی» و «گدایی جایزه» متهم شده است که نگارنده منتقدنما، سنگ دفاع از وی را بر سینه می‌کوبد و با بی‌ادبی مفرط که ناشی از عصبیت است، با اتهام دروغ به ابراهیم حاتمی‌کیا حمله می‌کند؟ شاید هم ناخودآگاهی است که ناخواسته بر زبان جاری شده است؛ کسی، چه می‌داند.

 

گله‌ و شکایتی نیست؛ در دنیایی که همه چیز نسبی تفسیر شود این امکان وجود دارد که یادداشتی را نخوانده، جواب داد. بدون فهم منظور و مفهوم آن، به جای جواب، به شخصیت نگارنده، حمله و توهین کرد. آشکارا تفسیر «دروغ» کرد و طرف مقابل را «دروغ‌گو» خواند. و در انتها، سر را بالا گرفت و به همه اخم کرد و طلبکار بود. مگر از مخاطب الینه شده در پیام فیلمی همچون «جدایی نادر از سیمین» می‌توان به غیر از این هم توقع داشت؟!


آقا ابراهیم عزیز!
متأسفم که هنوز مفهوم روایت تو، چه آن زمان که قرار بود «از کرخه تا دانوب» باشد و چه امروز که «از کرخه تا راین»‌اش یادمان مانده است، برای گوش‌های سنگینِ افتادگان در پوستین فرهنگ، همچنان نامفهوم است. می‌گویند سیدمرتضی را، البته با تلخیص و تخلیص فراوان، قبول دارند. سیدمرتضی می‌گفت: «فیلم «از کرخه تا راین»تلخ است؛ به تلخی بمب‌های شیمیایی، به تلخی از دست دادن فاو، به تلخی مظلومیت بسیجی. می‌خواهم بگویم که تلخ است، اما ذلیلانه نیست. این تلخی همچون تلخی شهادت شیرین است.» و این همان تفاوتی است که باعث می‌شود خرس و نخل و حیوانات وحشی و اهلی به ویترین افتخارات تو اضافه نشود.

 

و سیدمرتصی باور داشت که در کنار رود راین هم می‌توان خدا را جست‌وجو کرد:«برای آن که این تراژدی عجیب معنوی در عین حال طبیعت حیات انسانی را از کف ندهد می‌بایست که سعید را شدت غلبه رنج به شکایت بکشاند. اما باز هم به درگاه خدا، نه کس دیگر.» و تأکید می‌کرد که می‌توان به غرب سفر کرد، اما نه با حال و روزگاری که سارکوزی فاسدالحال پس از دیدن ناموس‌مان، سیمین، فکر حمله به سرزمین‌مان و تصاحب فرزندمان به سرش بزند. راستی، چه شد که پیام جهانی و اخلاقی(!) اصغر فرهادی در زبان سارکوزی نچرخید و به جای دعوت به اخلاق، حرف از حمله و تهدید به میان آمد؟

 

آقا ابراهیم!
حال و هوای پدرم و دوستان همرزمش را در آن شب به یادماندنی، در سالن نمایش«از کرخه تا راین»‌ فراموش نمی‌کنم. آن شب، من هم همانند یوناس، با پلاک هویت سعید، دوباره متولد شدم. مثل همان روزهای نوجوانی و به زبان خودم، برای ثبت در تاریخ می‌نویسم تا بدانی جز این از تو توقعی نداریم: «مرغ عشق، ققنوس است که در آتش می‌زید نه آنکه رنگین‌کمان می‌پوشد و در بوستان‌های عافیت شکر می‌خورد و شکرشکنی می‌کند. مگر سوخته‌دلی و سوخته‌جانی را جز از بازار آتش می‌توان خرید؟»


 

 

--------------------------------------------------------------
نویسنده: محمدرضا رضاپور
مدیر محتوایی ماهنامه سینما رسانه
--------------------------------------------------------------

 

متن یادداشت اخیر «ابراهیم حاتمی‌کیا»

 

حاتمی کیا: این بارانِ سیاهِ جفایِ غریبه‌هایِ دوست‌نما، پایانی دارد

«ابراهیم حاتمی‌کیا» در یادداشتی به بهانه اکران فیلم سینمایی «یه حبه قند» با تمجید از فیلم میرکریمی به «اصغر فرهادی» تاخت.

 

متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
یا لطیف

خیر ببینی آقا سیدرضای میرکریمی.

کام‌ات شیرین. اگر این حَبّه قندت نبود، یادمان می‌رفت کجایی هستیم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرس‌نشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتاب‌مان به جبرِ همکار تلخ‌مزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم.

 

خیر ببینی برادر. تو با حَبّه قندی کام دودگرفته‌مان را شُستی و به یادمان آوردی که ایرانی هستیم. نامی داریم و نشانی. ادبی داریم و آدابی، که به وقت شادمانی بدانیم چه باید کنیم و به وقت عزا چه باید باشیم.

 

سیّد عزیز، متوقع نباش که با این حَبّه قندت قادر به شیرین کردن کامِ جفامسلکان باشی. این تلخی به بلندای نسلِ این نهضت همچنان ادامه‌دار است، ولی بدان، این بارانِ سیاهِ جفایِ غریبه‌هایِ دوست‌نما، پایانی دارد. تو حوصله کن و مباد که شکایت به غریبه بری. تو شاگردِ مکتبِ فردوسی و حافظی که نه کوچیدند و نه شوقِ ترکِ سرزمین به فرزندانشان دادند. این عصر وارونگی پایانی دارد برادر!

 

برادرت ابراهیم حاتمی‌کیا
 

برگ‌ریزان یک‌هزار و سیصد و نود

 

 

پایان پیام/

 

کد خبر 77078

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha