خبرگزاری شبستان-صومعهسرا،مائده فلاحتکارضیابری: تاثیرگرفتن از الگویی خاص در امور مختلف زندگی فردی و اجتماعی، از گرایشهای فطری انسان است که او را وا میدارد تا برای رسیدن به هدف و کمال از بهترین الگوها استفاده کند.
قرآن کریم که کتاب هدایت است بهترین الگو برای انسانها را پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اهل بیت(علیهم السلام) آن حضرت بر میشمارد، که حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) از جمله الگوهای معرفی شده از این خاندان مطهر است.
حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) الگویی برجسته برای زنان محسوب شده و بانوان شهیده، گفتار و اعمال این بانوی بزرگوار را در زندگی خود سرلوحه قرار دادند.
حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)، اهل بیت(علیهالسلام) و ائمه معصومین(علیهالسلام) هدایتگر شهدا بودند و خانواده شهدا فرزندان خود را با الگوگیری از حضرت زهرا(س) برای انقلاب و اسلام تربیت کردند.
شهدا در حفظ امانت دین اسلام در رهروی حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) سعی و تلاش کردند و الگوی آنان حضرت فاطمه(س) بود، زیرا اگر به وصیتنامههای شهدا نگاه کنیم آنها هم به حجاب و عفاف و حیا تاکید کرده بودند.
توسل به ساحت بانوی خوبیها، حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در گفتار و رفتار شهدا موج میزند، چه آنهایی که در دوران دفاع مقدس از جان خود گذشتند و چه شهیدانی که امروز با این بزرگ بانوی اسلام، عهد میبندد که با بندبند وجودشان احیاگر رسالت معصومان باشند.
شهیده شاخص سال 97، شهیده زینب کمایی است که الگوی او هم برگرفته از زندگی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهالسلام) است:
زینب (میترا) در هشتم خرداد ماه سال 1346 هنگام اذان مغرب در شهر آبادان به دنیا آمد و فرزند ششم و چهارمین دختر خانواده بود، پدرش به خاطر علاقهاش به نامهای اصیل ایرانی نام بچههایش را مهران، مهرداد، مهری، مینا، شهلا، میترا و شهرام گذاشته بود.
زینب قبل از انقلاب نه تنها نماز و روزهاش ترک نمیشد، بلکه در میان خانواده و دوستانش به رعایت حجاب مشهور بود، همیشه از اینکه نامش میتراست رنج میبرد و پدرش را به این خاطر ملامت میکرد، بعد از انقلاب با همفکری برخی از دوستان هم عقیدهاش نام زینب را انتخاب کرد و اگر کسی میترا صدایش میکرد، جواب نمیداد.
پس از پیروزی انقلاب، فعالیتهای زینب به شکل مستمر آغاز شد، او علاوه بر شرکت در کلاسهای مختلف عقیدتی، اخلاقی و دورههای نظام بسیج، در اکثر فعالیتهای انجمن اسلامی مدرسه به طور فعال شرکت میکرد.
با شروع جنگ تحمیلی به اصرار خانواده مجبور به ترک آبادان شد، اما دو خواهر بزرگترش در بیمارستان شهر آبادان برای امدادگری ماندند.
زینب علاقه شدید به مادرش داشت و به خاطر او بود که حاضر به ترک آبادان شد، آن ها به اصفهان رفتند، در اواخر اسفند سال 1359 برای ادامه تحصیل در پایه سوم راهنمایی در یکی از مدارس اصفهان ثبت نام کرد و با وجود اینکه سه ماه تا پایان سال تحصیلی مانده بود، با موفقیت آن دوره را به پایان رساند.
در تابستان سال 1360 پدرش در شاهین شهر اصفهان خانهای خرید و خانواده را به آنجا برد، زینب با آنکه تازه به آن شهر رفته بودند، فعالیتهای خودش را آغاز کرد، جو غالب مردم شاهینشهر غیر مذهبی بود، گروهکهای ضد انقلاب، بالاخص منافقین، در آنجا بسیار فعالیت میکردند.
زینب مبارزات وسیع خود را علیه بدحجابی و ضدانقلاب آغاز کرد، سعی میکرد دوستان مدرسهای خود را تا آنجا که میتواند ارشاد کند، او معتقد بود انسانها همه خوبند و این جامعه و محیط است که افراد را از فطرت خداییشان دور میکند، میگفت: «با انجام کارهای فرهنگی و اخلاقی میتوان فطرت خفته این گونه افراد را بیدار کرد».
پول تو جیبیاش را جمعآوری میکرد و با خرید گل و کتاب به ملاقات مجروحان جنگ میرفت، در زمینههای مختلف به ویژه حجاب و حمایت از امام با آنها مصاحبه میکرد و در صبحگاه مدرسه یا در روزنامه دیواری مدرسهشان، سخنان مجروحان را برای دانشآموزان بازگو میکرد.
زینب علاوه بر فعالیتهای متعدد فرهنگی، برنامههای خودسازی را نیز لحظهای فراموش نمیکرد، کارهای خوبی را که انجام داده بود، در دفترش مینوشت و آخر هفته به خودش نمره میداد، بعد هم نمودار برنامه خودسازی یک هفتهاش را ترسیم میکرد.
نماز شبش ترک نمیشد، در دل شب چادر سفیدش را به سر میانداخت و به پهنای صورت اشک میریخت و«العفو» میگفت، روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت و افطار، نان و نمک میخورد، میگفت«میخواهم مثل امام علی(علیهالسلام) افطار کنم».
مادرش میگفت: «بعضی وقتها دوستانش را برای افطار دعوت میکرد، برایشان سر سفره، نان و نمک و پنیر میگذاشت، هر چه میگفتم برایشان غذا درست کردهام، غذا را نمی برد».
از تجملات زندگی دوری میکرد، خانه ساده و بیآلایش را دوست داشت، در اتاقی که فرش شده بود نمیخوابید و با موکت میخوابید.
زینب عاشق خدا بود، این جملهها بر سر برگ تمام دفترهایش دیده می شد؛ «میخواهم لحظهای فراموش نکنم که در محضر خداوند هستم و هیچ گاه گناه نکنم».
عاشق امام(ره) بود، «حتی در وصیت نامهاش همگان را به دعا برای سلامتی امام فرا میخواند و میگفت: باید بروم، باید بروم».
گویی او میدانست که عمر کوتاهی خواهد داشت و خود را برای سفر آخرت مهیا کرده بود، همیشه میگفت: «شهادت فقط در جبهههای جنگ نیست، اگر انسان برای خدا کار کند و به یاد او باشد و بمیرد، شهید است».
همیشه غسل شهادت میکرد، قبل از شهادتش نیز غسل شهادت کرده بود، در اسفند ماه سال 1360 در تمیز کردن خانه برای عید نوروز به مادرش کمک کرده بود و از او خواسته بود که بگذارد روز آخر سال برای خواندن نماز مغرب و عشاء به مسجد برود.
آن نماز، آخرین نماز زینب 15 ساله بود، وقتی از مسجد بر میگشت منافقان او را با چادرش خفه کردند و به شهادت رساندند.
خانواده او بعد از دو روز جنازهاش را پیدا کردند، پزشک قانونی اعلام کرده بود که او به خاطر جثه ضعیفش با همان فشار اول به شهادت رسیده است.
پیکر او را با پیکر سیصد و شصت شهید عملیات فتحالمبین در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپردند.
زینب در قسمتی از وصیت نامهاش نوشته است: «مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی، حالا که وصیت من را میخوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون آمدی، هرگز در نبود من ناراحت نشو زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی میخورم، چه چیزی از این بهتر که تشنهای به آب رسد و عاشقی به معشوق».
نظر شما