خبرگزاری شبستان، گروه مهدویت و غدیر: 29 دی ماه امسال پنجمین سالگرد شهادت اوست. یکی از سرداران زینبی، که حتی عشق بی حد و مرز نسبت به دختر یک ساله اش (کوثر) هم او را پایبند اینجا نکرد.
تفاوتش با من و امثال من این بود که به شعارهای کلیشه ای که ما هر جمعه در هر مجلس و محفلی تکرار می کنیم، یقین داشت و باورش این بود که این کلمات نه شعار است و نه کلیشه، بلکه حقیقت است و چه ما بخواهیم و چه نخواهیم در حال وقوع.
از زاویه نگاه او، همه چیز در همه جای عالم به همین حقیقت پیوند می خورد و او چنان دلداده این حقیقت بود که به پای آن فدا شد.
«محمودرضا بیضایی» 29 دی ماه سال 92 پنج سال پیش در دفاع از حریم عقیله بنی هاشم و به اعتقاد خودش برای موثر بودن در امر ظهور تمام هستی خود را در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم دلدار کرد.
نوع نگاه خاص این شهید بزرگوار نسبت به مسئله انتظار فرج و ظهور امام عصر(عج) باعث شد تا به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت ایشان با «احمدرضا بیضایی»، استاد دانشگاه و برادر شهید مدافع حرم«محمودرضا بیضایی» گفت وگویی ترتیب دهیم که در ادامه مشروح آن تقدیم حضورتان می شود:
شهید محمودرضا بیضایی از جمله شهدایی است که با توجه به جمله معروفش درباره ظهور، گویا نگاه خاصی در این رابطه داشته است. این نوع نگاه خاص به مباحث مهدوی و مسئله ظهور از کجا ناشی می شود؟
محمودرضا صرف نظر از اینکه در مکتب فکری- اعتقادی تشیّع رشد کرده و تربیت و شخصیت وجودیاش بر مبنای این آموزهها شکل گرفته بود، از دورهی نوجوانی و سالهای دبیرستان یعنی از سن 16، 17سالگی به مطالعه درباره مهدویت و موضوعات مهدوی علاقمند شد. هر چند مطالعاتش در این رابطه منسجم و تخصصی نبود ولی توجه او را جلب کره بود.
مطالعات مهدوی محمودرضا با کتاب «عصر ظهور» نوشته «علی کورانی» از علمای جبلآمل لبنان شروع شد. کتاب را هم از کتابخانه مسجد امانت گرفته بود. مکرر این کتاب را میخواند و همین کتاب پایه پیگیری مباحث مهدویت در او شد. محتوای این کتاب به قدری در او تاثیر گذاشته بود که هر جا موضوع مهدویت بود، محمودرضا هم آنجا بود. تا این که اشتراک مجله موعود را گرفتیم. مجله را با هم به صورت مشترک میخواندیم گاهی او جلوتر از من میخواند و به من میگفت: «فلان صفحه و فلان مقاله مجله را بخوان» من میخواندم و با هم بحث میکردیم.
این اساس و مبنای پیدایش تعلق خاطر او به مهدویت بود.
چرا برای خدمت، سپاه پاسداران را انتخاب کرد و چرا از بین بخش های مختلف سپاه، نیروی قدس را؟
انتخاب نیروی قدس سپاه، یک انتخاب آگاهانه و بر مبنای فکر بود. چون میتوانست پاسدار نیروی زمینی سپاه باشد یا نیروی مقاومت یا هر شاخه دیگری از سپاه. اما از همان اول، به مجاهدت و جهاد، نگاه جهانی داشت. نگاهیکه حضرت امام(ره) در متن قطعنامه از آن تحت عنوان «جبهه جهانی مقاومت» تعبیر کردهاند. محمودرضا از همان ابتدا انتخابش ناظر بر این بود که وارد یک نهضت جهانی شود؛ با هدف کمک به تشکیل جامعه جهانی مهدوی. آنچه که شاید گاهی در صحبتهایش هم به آن اشاره میکرد نگاه و دید جهانی او نسبت به آینده جهان و مسئله ظهور بود.
به عبارت دیگر، ورود به نیروی قدس سپاه نقطه عزیمت محمودرضا بود برای حرکت در مسیری که از مدتها قبل زمینه نظری و اعتقادی آن در محمودرضا ایجاد شده بود. یعنی پیوستن به یک حرکت جهانیکه ریشه آن در اندیشههای حضرت امام و مقام معظم رهبری کاملا تبیین شده و شخص حضرت امام (ره)، مقام معظم رهبری و همچنین شهدای شاخص ما (از جمله شهید چمران) اشارات صریح نسبت به این مسئله دارند.
محمودرضا این را کاملا در ذهن داشت و اصولا انتخاب نیروی قدس بر مبنای همین نظریه (تئوریک، فکری، اعتقادی یا هر چیزی که نامش را بگذارید) اتفاق افتاد.
یعنی صرفا به دنبال این نبود که استخدام سپاه باشد برای این استخدام شدن، ایده و آرمانی داشت درست است؟
بله؛ اگر دنبال این بود که صرفا یک فرد نظامی باشد، یا مثلا استخدام سپاه شود، میتوانست در شاخههای دیگر سپاه مشغول شود. ولی نگاهش و اصل ورودش به سپاه اینگونه نبود. وقتی وارد سپاه شد با عشق وارد شد نه به عنوان یک شغل، یا یک کارمند؛ این که مثلا به استخدام یک نهاد درآمده باشد. این را حقیقتا میتوانم شهادت بدهم.
شما از کجا و چطور متوجه این موضوع شدید؟ آیا خود شهید در این باره با شما صحبت کرد؟
قبلا در کتاب «تو شهید نمیشوی» که مربوط به خاطرات محمودرضا است این خاطره را گفتهام. ایامی که دخترش تازه به دنیا آمده بود و حالا سه نفر شده بودند، یک بار از او پرسیدم «حقوقی که از سپاه میگیری کفاف زندگیات را میدهد؟» در جواب من گفت: «من دنبال کاری هستم که با آن زندگی را بچرخانم و حقوق سپاه برای امرار معاشم نباشد. من پاسداری را برای پاسداری میخواهم. می خواهم به خاطر سپاه در خدمت سپاه باشم نه به خاطر این که زندگیام را بچرخانم.»
یعنی درباره حقوقی هم که از سپاه میگرفت نگران بود که سپاه ابزاری برای امرار معاش او نباشد. چون کاملا به این انتخاب دل داده بود. این در شکل و نوع کارکردنش هم معلوم بود. من از شما میپرسم روز جمعه که در همه نهادهای کشور از نهادهای سازمانی و اداری گرفته تا نظامی و غیرنظامی تعطیل محسوب می شود، چه کسی میآید و به مافوقش اصرار میکند که کار او تعطیل نباشد؟
یکی از دوستان همیگانش برای من نقل میکرد که «محمودرضا در جلسهای به مسئول مافوقش تحمیل کرد که اجازه بدهد جمعهها هم سرکار باشد.»
گاهی اوقات چند روز مداوم سر کار بود؛ تا جایی که یکبار من مواخذه اش کردم. چون سه روز تمام خانه نرفته بود. در جواب من گفت: «من چطور به خانه بروم؟ این بچه ها (اشاره اش به مجاهدانی بود که به آنها آموزش می داد) هر کدام از جایی به امیدی اینجا آمدهاند که آموزش ببینند، من اینها را رها کنم کجا برم؟»
با این میزان از عشق و انگیزه کار میکرد خودش در نامه اش اشاره کرده که «موثر واقع شدن در تحقق ظهور مستلزم تحمل سختیها، مشقتها و مصیبتها است».
من همین جا گلایهای هم از دوستان داشته باشم بخصوص عزیزانی که در فضای مجازی فعالیت میکنند که این جمله محمودرضا را ابتر مطرح و ادامه جمله را حذف میکنند در حالی که اتفاقا ادامه جمله مهمتر است، چون تکلیفآور است. جملهای که محمودرضا گفته این است «شیعه به دنیا آمدیم تا موثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این مستلزم تحمّل سختیها و مشقتها و مصیبتها است و جز با فدا شدن محقق نمی شود».
محمودرضا کلمه «جز» را در اینجا آورده یعنی الّا و لابد تنها راه موجود، «فدا شدن» است. فدایی حضرت مهدی علیهالسلام بودن.
اخیرا جملهای از شهید بزرگوار زینالدین دیدم که میگوید: «در زمان غیبت منتظر به کسی گفته میشود که منتظر شهادت باشد» یعنی نمیتوان منتظر ظهور بود و آماده «فدا شدن» نبود. شهدا ثابت کردند که اگر پای کار نباشی، آماده شهادت نباشی، «منتظر بودن» و «انتظار» صرفا یک ادعا است.
محمودرضا و محمودرضاها (همه شهدای مدافع حرم) نشان دادند که به این مسئله باور دارند و این برای آنها شعار نیست.
درباره آن نامه معروف ایشان می فرمودید. نامه را چه زمانی و کجا نوشتند؟
محمودرضا ابتدای همین نامه تاکید میکند: «من نمیخواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم» یعنی آن چه که میگویم شعار نیست. حقیقت مطلب همین است. همسرش تعریف میکرد که اتفاقا بعد از این نامه وقتی به ایران برگشت به او گفتم : «بابا تو هم از این حرفها بلد بودی؟!!»
البته دلیل این جمله همسر ایشان این بود که نحوه معاشرت محمودرضا با همسرش، با دوستان و رفقایش با همکارانش و ... به شکلی بود که رنگی از مقدسمآبی نداشت. یعنی شما حتی نمیتوانستی از محمودرضا التماس دعا داشته باشی. همین جمله کوتاه ساده را که ممکن است ما در زندگی روزمره به خیلیها بگوییم، به محمودرضا نمی شد گفت. چون رفتار، گفتار و کردارش طوری بود که کسی تصور هم نمیکرد که مثلا به محمودرضا التماس دعا بگوید. محمود خود را اینگونه نشان میداد.
چرا رفتارشان به این شکل بود؟ چرا نمی شد به ایشان التماس دعا گفت؟
از نظر معنوی بسیار مکتوم(پوشیده) بود. من فکر میکنم غیر از برخی دوستان نزدیکش که عمیقا او را می شناختند و در نماز به او اقتدا میکردند کس دیگری او را به معنویت نمیشناخت.
شهید مطهری جمله ای دارند که میگوید: «انسانهای بزرگ مهمترین حرفهای زندگیشان را در آخرین ساعات عمرشان زده اند» محمودرضا آن نامه و آن جمله معروفش را چند ماه قبل از شهادتش نوشته است. یعنی هفتم مرداد ماه این مطالب را نوشته و دی ماه هم به شهادت رسیده است. پس این حرفها، مهمترین حرفهای اوست؛ شوخی نیست و تعارف هم ندارد. او با عملِ خود ثابت کرد که این حرفها، باور و یقین اوست. وقتی میگوید تاثیرگذاری در ظهور مولا جز با «فدا شدن» امکانپذیر نیست، میرود و فدا میشود و ثابت میکند که راه، همین است ولاغیر.
البته این باور و یقین فقط درباره جنگیدن و جبهه و شهادت نبود، درکارش هم همینگونه بود. کار که میکرد واقعا دل به کار می داد. نه این که چون استخدام آن نهاد بود و مقرری دریافت میکرد دنبال انجام کار باشد. واقعا در خدمت کارش بود.
یک مثالی بزنم. شما اگر کسی را به لحاظ فرهنگی قبول داشته باشید با او راحت کنار میآیید اما اگر یک رفیق غیرایرانی داشته باشید که از نظر فرهنگی با شما بسیار فاصله داشته باشد و خیلی از رفتارهای او در فرهنگ شما و برای شما مورد قبول نباشد، خیلی سخت میتوانید با او کنار بیایید. چنین افرادی در محیط کار محمودرضا وجود داشتند. بعضی از دوستان همیگان محمودرضا برای من تعریف میکردند که ما به دلیل اختلافات فرهنگی با این افراد سازگار نمیشدیم چون رفتارشان را نمی پسندیدیم. ولی محمودرضا با آنها میساخت.گاهی به محمود اعتراض میکردیم که «تو چرا با اینها اینقدر مهربان هستی؟ چرا به همه خواستههای اینها بها می دهی؟ و ....» ولی محمودرضا با عشق در خدمت آنها بود و همه چیز را با جان و دل میپذیرفت.
خاطره ای در این باره دارید که برای مان بگویید؟
یکی از دوستانش میگفت من بعد از چند مدت، یک روز کمآوردم و از آن بخش جدا شدم، اما محمودرضا با همه سختیها حاضر نشد که جدا شود. چون به خاطر عشق آن جا بود نه خاطر مأموریتکاری و پاسداری. سردار شهید مهدی باکری یک سخنرانیای در جمع پاسداران دارد که در تعریف پاسداری مطالبی را بیان میکند. بسیاری از ما وقتی چنین مطالبی را می شنویم یا میخوانیم برایمان قابل درک نیست. من پیش از این تصور میکردم این مطالب «داستان» است اما بعدها به چشم خودم در محمودرضا آنها را دیدم.
شهید باکری می فرماید: «پاسداری ماموریت نیست تکلیف است، پاسداری یعنی حراست از وحی؛ حراست از مکتبی که پیامبر برای آن زحمتها کشید؛ ائمه برای آن خون دل ها خوردند و حسین بن علی علیه السلام برای آن شهید شد. پاسداری یعن حراست از این مکتب. یک پاسدار گاه باید از چیزهایی که برای دیگران مباح است، اجتناب کند» و من اینها را در محمود رضا می دیدم.
این ها را به عنوان این که محمود برادر من است و نسبت به او تعلق خاطر دارم نمی گویم نه تنها محمود رضا بلکه همه محمودرضاها همه شهدای مدافع حرم در عراق و سوریه اینگونه بودند بدون استثنا.
ممکن نیست کسی چنین دیدگاه و آرمانی نداشته باشد و در این جبهه قرار بگیرد. این جبهه نهضت جهانی مقاومت است و مبنای تشکیل آن فرمان حضرت امام (ره) بوده، آنجا که می فرمایند: «هسته های مقاومت را باید در تمام جهان به وجود آورد و در مقابل شرق و غرب ایستاد.» (بنظرم پیام به تشکیل بسیح طلاب و دانشجویان بوده است.
مبنای این حضور هم به خیلی سال پیش باز می گردد. این جبهه، جبهه سال 93 و 92 نیست این جبهه متعلق به همان زمانی است که احمد متوسلیان رفت و در آن قرار گرفت و بازنگشت.
سال 61 که عباس کریمی ها و حاج همت ها رفتند. این جبهه آن موقع گشوده شد هرچند ما بنا بر ضرورت، در سال 90 وارد این جبهه شدیم اما جبهه، آن روز باز شد.
امام به ضرورت جنگ فرمودند که بچه ها برگردند و فرمودند که راه قدس از کربلامی گذرد. امروز محمود و محمودرضاها رفتند تا کار ناتمام احمد متوسلیان و عباس کریمی ها را تمام کنند.
امروز ما خاکریزمان را در بلندی های جولان بنا کرده ایم. این که امروز می بیند رژیم صهیونیستی مدام خود را به زمین و آسمان می کوبد به این دلیل است که خاکریزی که ما سال ها پیش در شلمچه و جاده خرمشهر به اهواز با بعثی ها می جنگیدیم امروز به بلندی های جولان رسیده و صدای ما از سرزمین های اشغالی به گوش می رسد.
امروز یک جبهه جهانی تشکیل شده و این یک واقعیت است. این بچه ها (مدافعان حرم) به این واقعیت دل سپرده بودند. این جبهه یک هدف غایی دارد.
مدافعان این جبهه به جد اعتقاد داشتند که زمینه سازی ظهور حضرت مهدی علیه السلام توسط مجاهدان جبهه جهانی مقاومت، یک حقیقت است و شعار نیست و این را در عمل نشان دادند و این جبهه را گشودند.
گفتید آقا محمودرضا از خیلی وقت پیش به جبهه جهانی مقاومت و غایت آن معتقد بود. درباره این رابطه بیشتر توضیح بدهید.
بله، محمودرضا حتی در جریان تحولاتی که از سال 2011 در منطقه آغاز شد و مقام معظم رهبری از آن به بیداری اسلامی تعبیر فرمودند، آن موقع هم نگاه محمودرضا به تحولات منطقه خاص بود. آن موقع هم نمی گفت مردم تونس به خیابان ها ریخته اند و خواهان دموکراسیمی هستند یا نمی گفت «بن علی» را بیرون کردند یا دیکتاتور مصر را پایین کشیدند. حتی آن روزها هم نگاهش اینگونه نبود.
خاطرم هست یک بار داخل ماشین نشسته بودیم محمودرضا پشت فرمان بود، با انگشت وسط، ضربه ای به فرمان ماشین زد (حالتی که بخواهد چیزی را با انگشت شوت کند) و گفت: «خدا این دیکتاتورها را دانه دانه از سر راه ظهور بر می دارد». می گفت: «اینها مانع ظهور هستند و دست خدا از آستین مردم بیرون آمده و این موانع را برمی دارد، مبارک، بن علی، صدام، قذافی و...» او همه چیز را در این مسیر می دید. به صراحت هم نوشته که «نبرد شام مطلع تحق وعده آخرالزمانی است.» این را نوشته و به پای آن شهید شده است... بعدها درباره اینها قضاوت خواهند کرد.
نمی خواهم بگویم محمودرضا یا امثال محمودرضا پیشگویی کرده اند، ولی بسیاری از بزرگان ما از شخص حضرت امام، علما و شهدا امثال شهیدچمران، شهید زین الدین و شهید آوینی به این موضوع اشاره داشته اند.
امروز این شهدا اثبات کردند و عملا نشان دادند که زمینه سازی ظهور این نیست که بنشینیم و صبح های جمعه ندبه بخوانیم و بعد صبحانه بخوریم و برویم، بخوابیم. زمینه سازی این است که ما در میدان باشیم. زمینه سازی ظهور به حرف نیست به عمل است.
امروز فقط بچه های ما نیستند که در میدان عمل وارد شده اند و آماده فدا شدن برای آن آرمان جهانی هستند؛ امروز این جبهه جهانی شده است.
نظر شما