خبرگزاری شبستان- کرمان وقتی خدا بخواهد کسی را عاقبت بخیر کند، وسیلهاش را هم فراهم میکند. وقتی بخواهد کسی را هدایت کند، راهش را پیش پای او میگذارد. وقتی بخواهد کسی را در شرایط بهترین انتخاب بگذارد، زمینهاش را برایش فراهم میکند، مثال تازه و زندهاش جانباز قطع نخاع "محمد حیدری" است که جمعه 14دی 97 آخرین ضربان قلبش در این دنیا ثبت شد و امروز در جوار شهدا و جانبازان در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
نامش «امریک سنچ» بود. دانشجوی رشته فنی در هندوستان، دین او هم بودا بود و با اسلام بیگانه؛ سفری که با دوستانش داشت مسیر زندگیاش را به کلی عوض کرد. رفتند لبنان، عروس خاورمیانه را سیاحت کردند و از آنجا راهی کشور زیبای هلند، سرزمین گل و بلبل شدند و در ادامه به آلمان رفتند.
یکی از همراهانش در آنجا بیمار و بستری شد و بعد از آن هر کدام به طرفی رفتند. "امریک" که پولهایش در حال اتمام بود، به ترکیه رفت تا از آنجا به ایران بیاید و از دوستی تاجر و هموطن پول قرض بگیرد و به هند برگردد. دوستش او را به یک تاجر رفسنجانی معرفی کرد و "امریک" مسافر رفسنجان شد تا کار کند و پول درآورد و به هند بازگردد.
زبان فارسی بلد نبود و نمیتوانست با اطرافیان ارتباط برقرار کند. برای فرار از تنهایی به مطالعه روی آورد به کتابخانه رفت و چند جلد کتاب که به انگلیسی تالیف شده بود، برداشت تا ساعات بیکاری و تنهایی را پر کند. کتابها پیرامون شخصیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و امام حسین(علیه السلام) بود که تاثیر بسیاری بر افکار و اندیشههای او گذاشت. پس از مدتی اندیشه کردن در آنچه خوانده، به صاحبکار خود گفت: میخواهم مسلمان و پیرو امام حسین(علیه السلام) شوم.
صاحبکارش گفت: نمیترسی از اینکه خانوادهات طَردت کنند؟ گفت: نه، راهم را با شناخت پیدا کردهام.
او را نزد روحانی معتبر شهر در مسجد جامع "شیخ عباس پورمحمدی" بردند و آنجا شهادتین بر زبانش جاری و به پیشنهاد شیخ عباس نام "محمد حیدری" برایش انتخاب شد.
محمد کمکم عاشق شد و به صاحبکار خود گفت برایش بزرگتری کند و به خواستگاری برود. خانواده دختر از اینکه ممکن است یک روز این مسافر هند، قصد وطن کند و بازگردد، نگران بودند و راضی به وصلت نمیشدند. اما محمد خیال آنها را راحت کرد و گفت پدرم دیگر پذیرای من نیست و از اینکه مسلمان شدهام ناراحت است، من قصد برگشتن ندارم.
ازدواج سر گرفت و پس از مدتی با شروع جنگ تحمیلی محمد در لبیک به فرمان امام، آموزش نظامی دید و عازم جبهه شد. در کربلای 5 مجروح و با از دست دادن یک پا، قطع نخاع شد.
گازهای شیمیایی هم مهمان ریهاش شدند و وضعیت جسمانی او را وخیم کردند. کمکم به خاطر ابتلا به دیابت، دکتر مجبور شد پای دیگرش را هم قطع کند و این مهمان عزیز ایران زمین، سالها بر صندلی چرخدار بنشیند و با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم کند.
حالا پس از گذشت بیش از ۳۰ سال از مجروحیت، او برای همیشه در ضیافت آسمانیِ معراجیان کرمان، مهمان گلزار شهدای این شهر است.
نظر شما