داستانی از«شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند»

«شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند » کتاب داستانی اقتباس شده از افسانه‌های عامیانه به قلم محمد رضا سرشار است. سرشار این اثر را بوسیله جنبه های نمادین و با اقتباس از یک افسانه نو غربی ، برای سالهای آخر دبستان و دوره راهنمایی تحصیلی نوشته است.

 

به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، (شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند ) ، ماجرای جهانگردی است که در مسیر سفر خود، وارد شهری می شود که مردم آن روی زانو راه می روند و کارمی کنند. به محض ورود به شهر ، ماموران حاکم ، جهانگرد را به جرم اینکه قانون حاکم را زیر پا گذاشته و تمام قد در شهر راه رفته است ، دستگیر می کنند و به نزد حاکم می برند ، تا به مجازاتش - که معمولا مرگ است - برسد....

 این اثر قصه‌ای دلنشین و متناسب با ذهن و خیال یک کودک دارد. داستان به شکلی غیر مستقیم و بی آن که اندرز صریحی بدهد، در مذمت چاپلوسی و تملق است. تصویرگری‌های کاظم طلایی هم علاه بر انتقال این مفاهیم، به جذابیت کتاب افزوده است.

 آغاز داستان در این اثر اینگونه نوشته شده است:  (جهانگردی میانسال، که شهر و دیارش را ترک کرده بود تا دنیا را بگردد و تجربه کسب کند، روزی، نزدیکیهای ظهر، به شهری عجیب رسید.

 ظاهرِ این شهر با شهرهای دیگر تفاوت بسیار داشت: ارتفاع تمام ساختمانها یکی بود؛ و آن‌قدر کم، که تنها تا سینة مرد جهانگرد می‌رسید!

 البته خانه‌های زشت و زیبا داشتند، فقیرانه و مجلل داشتند؛ اما بلندی همه‌شان یکی بود!

 در این حال چشم جهانگرد به حیاط خانه‌ای افتاد. مردی با قد‌ و ‌قواره‌ای کاملاً طبیعی، روی دو زانوی خود ایستاده بود و با تلاش زیاد سعی می‌کرد دستهایش را به شاخة درختی برساند و از آن سیب بچیند!...)

 «شهری که  مردم آن با زانو راه می‌رفتند » در 30 صفحه قطع وزیری کوتاه با تعدادی تصاویر دو رنگ - کار کاظم طلایی - به بهای 3900 تومان ، به وسیله انتشارات سوره مهر منتشر شده است. شمارگان چاپ پنجم این کتاب 2500 نسخه ، و مجموع شمارگان آن تا کنون بیش از 20000 نسخه است.

کد خبر 752006

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha