خبرگزاری شبستان، گروه اندیشه به نقل از کانون اندیشه جوان، چندی پیش (بیست و یکم آذرماه ۹۷) نشستی با عنوان «زیست مؤمنانه در جهان امروز» با محور بازخوانی اندیشههای امام موسی صدر به همت کانون اندیشه جوان، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده حقوق دانشگاه تهران و مؤسسه تحقیقاتی امام موسی صدر، با سخنرانی حجتالاسلام «محمدرضا زائری» و «حسن محدثی» و شخصیتهایی همچون «حورا صدر»، دختر امام موسی صدر در سالن آمفیتئاتر دانشکده حقوق دانشگاه تهران برگزار شد.
مطلب پیش رو نقدی است به قلم «مرتضی معراجی» بر سخنان حسن محدثی در این نشست.
… در نگاهی به تاریخ افراد به دو گروه تقسیم میشوند: نخست، دونهمتانی که تاریخ را کوچک میکنند تا وقایع و مسائل بزرگ به اندازهی خود آنان کوچک شود و بدین ترتیب آینده را نابود میکنند؛ و دوم، ابرمردانی که تاریخ را میسازند و خود نیز به اندازهی وقایع عظیم بزرگ میشوند، و قضیهای که امروز به حل و فصل آن همت گماشتهای، به اندازهی خود تو عظمت دارد. و تو نیز در حد و اندازهی آن هستی. (بخش انتهایی نامه کریم بقرادونی از اعضای حزب فالانژ و وزیر کشاورزی کابینه رفیق حریری به موسی صدر؛ منتشرشده در روزنامه العمل: ۱۹۷۵/۴/۳۰)
افراد مؤثر در تحولات بشری را باید با ویژگی یا ويژگیهای مهم و برجستهی آنها شناخت و نقد کرد؛ اندیشمند را با اندیشهاش، هنرمند را با هنرش، سیاستمدار را با سیاستورزیاش و یک رهبر دینی یا اجتماعی را با مختصات و ماحصل رهبریاش. ممکن است یک سیاستمدار بزرگ، دستی بر هنر نیز داشته یا در زمینهای علمی نیز حرفی زده باشد؛ اما دیگران اگر بخواهند هنرمندی و صحبت علمی او را معیار مدح یا ذم ـ و درمجموع ارزیابی ـ قرار دهند، در بهترین حالت کاری بیهوده یا بیمزه کردهاند؛ در بدترین حالت نیز ممکن است خواسته یا ناخواسته یکی از دستاوردهای بشری را از حیز انتفاع ساقط و دیگران را نسبت به آن بدبین کنند. از همین سنخ است تخریب چهرههای برجسته با مدد از کاستیها و یا احیاناً انحرافاتی که در حوزهی خصوصی خود داشتهاند؛ مثلاً بارها از سوی برخی متفکران زرد شنیدهایم که در نقد یک فیلسوف یا یک بازیگر مطرح، از انحرافات اخلاقی وی سخن گفتهاند!
بهنظرم کمتر کسی از اهالی علم و اندیشه و پژوهش، موسی صدر را بهعنوان یک اندیشمند یا نظریهپرداز ـ مخصوصاً در حوزه فلسفه ـ بشناسد. او یک رهبر دینی بود؛ یک مدیر فرهنگی ـ اجتماعی. از بهکار بردن واژهی «مصلح» پرهیز دارم؛ چون اصلاح وقتی به سطح اجتماع میرسد، حرکت بر لبهی شمشیر است و چه بسیار مصلحان بزرگ تاریخ که به تعبیر قرآن فکر میکردند مصلحند؛ در حالی که فاسد بودند و خود نمیدانستند. بنابراین موسی صدر یک فعال عرصهی اجتماع و فرهنگ بوده و سخن گفتن دربارهی او یا نقدش نیز باید بر همین محور متمرکز باشد؛ نه اندیشهاش.
ممکن است گفته شود رفتار و اعمال افراد از افکارشان برمیخیزد. در پاسخ میگوییم اولاً این قاعده بهطور مطلق و دربارهی تمام انسانها مصداق ندارد؛ چه بسا کسانی که تفکراتشان با اعمال و رفتارشان تطابق کامل ندارد؛ چراکه تفکرات انسان گاه جنبهی یوتوپیایی و فانتزی دارد و کاملاً محدود به انتزاعات شخصی است؛ در عین حال عمل انسان میتواند سویهی پراتیک (با هدف کسب منفعت فردی یا اجتماعی) داشته باشد. همچنین انسانها در حوزهی خصوصی و فردی آزادی عمل بیشتری دارند نسبت به عرصهی اجتماع. منافع فردی نیز ممکن است با منافع اجتماعی در تعارض باشد و چه بسا افرادی در صحنهی عمل اجتماعی، تقدم را به منافع اجتماعی بدهند. ثانیاً ممکن است اندیشهها و اعمال انسان لزوماً از یک سنخ و یا ناظر به یک موضوع نباشند؛ مثلاً یک مدیر بانک ممکن است دربارهی هنر هم نظریاتی داشته باشد؛ اما این نظریات ارتباطی با حیطهی فعالیتش ندارد و طبیعتاً تأثیر چندانی نیز در مدیریتش نخواهد داشت. از همهی اینها گذشته، خود این موضوع که در نسبت میان عمل و نظر، کدامیک بر دیگری تقدم دارند، ابتدای بحثی جداگانه است. در نحلهی فلسفی پراگماتیسم دقیقاً بر اصالت عمل نسبت به نظر تأکید میشود. یکی از ویژگیهای پراگماتیسم تقدم جریانهای اجتماعی بر ذهنیتهاست؛ یعنی ذهنیت، از جریانهای اجتماعی نشأت میگیرد. به قول جورج ریتزر یکی از محورهای رویکرد عملگرایانه در جامعهشناسی این است که شناخت کنشگران، تنها از طریق آنچه انجام میدهند ممکن است.[۱] البته معنای این سخن، انکار هرگونه اندیشه ورای عمل انسانی نیست؛ بلکه منظور اصالتیافتن و مهمبودن نظریات و اندیشههای کاربردی است.
*** اصلاً فرض میکنیم که تاریخ اسلام مملو از جنایات و فجایع مهم بشری بوده و اصلاً همهی آن جنایات هم از ذات دین برخاسته و موسی صدر هم به این موضوع التفات نداشته؛ اینها با نتیجهی مدیریت فرهنگی و اجتماعی او چه منافاتی دارد؟ آیا موسی صدر چون مسلمان بوده و تاریخ اسلام هم (بر فرض) مملو از جنایت، و انسانشناسی او نیز آرمانگرایانه بوده، نتیجهی فعالیت او در عرصهی اجتماعی جامعهی لبنان، جنایت و خونریزی بوده؟!
با این مقدمه کوتاه نکات و پرسشهایی را نسبت به مطالب مطرحشده توسط محدثی در نشست مذکور مطرح میکنم.
وی میگوید: «تصور میکنم که موسی صدر در بحثهای خود آرمانگرایی دینی دارد که در آن حضور واقعیتهای تاریخ اسلام کمرنگ است، فجایعی که به نام دین در تاریخ رخ داده، مورد اشاره او قرار نمیگیرد و این سؤال که این فجایع چقدر از فرهنگ دینی نشأت میگیرد، مورد غفلت واقع میشود… یکی از دلایل خامبودن بعضی اندیشههای موسی صدر، انسانشناسی آرمانگرایانه اوست که میگوید انسان فطرتاً به آسمان و خدا گرایش دارد».
فارغ از این نکته که قبول یا رد وجود ذات برای دین، خود بحثی مفصل است و هردو رویکرد، طرفدارانی جدی دارد (و نمیشود بهگونهای حرف زد که گویا واضح و مبرهن است که دین بدون ذات است یا ذات دارد)، فرضاً که موسی صدر از نظر حسن محدثی آرمانگرا بوده؛ این آرمانگرایی چه تأثیر مخربی در مدیریت فرهنگی و اجتماعی او داشته؟ اصلاً فرض میکنیم که تاریخ اسلام مملو از جنایات و فجایع مهم بشری بوده و اصلاً همهی آن جنایات هم از ذات دین برخاسته و موسی صدر هم به این موضوع التفات نداشته؛ اینها با نتیجهی مدیریت فرهنگی و اجتماعی او چه منافاتی دارد؟ آیا موسی صدر چون مسلمان بوده و تاریخ اسلام هم (بر فرض) مملو از جنایت، و انسانشناسی او نیز آرمانگرایانه بوده، نتیجهی فعالیت او در عرصهی اجتماعی جامعهی لبنان، جنایت و خونریزی بوده؟! یا آیا میتوانیم بگوییم که چون موسی صدر درک درستی از تاریخ اسلام و تعریف انسان و… نداشته، پس زیست مسالمتآمیزی را که ترویج و تمرین میکرده هیچ ارزشی نداشته؟
محدثی در جای دیگری میگوید: «ما در عصری زندگی میکنیم که این باورهای دینی به شدت مورد مناقشه است و سخنگفتن در باب دین و زیست مؤمنانه بسیار دشوارتر از عصر موسی صدر است. نظام معرفتی دینی و فقه دچار بحران جدی است و فقه شیعی در جامعه ایران در حال افول است». اولاً همانطور که خود محدثی میگوید سخن گفتن از زیست مؤمنانه، «الآن» دشوارتر از عصر موسی صدر است؛ یعنی از این سخن نباید نتیجه گرفت که عملکرد موسی صدر در زمان خودش هم مورد مناقشه بوده، چون «الآن» سخن گفتن از زیست مؤمنانه دشوارتر از آن دوره است. ثانیاً بر مبنای همان عملگرایی که در مقدمهی مختصر مطلب به آن اشاره کردم، زیست مؤمنانه نیاز به سخنگفتن و بنیان تئوریک ندارد؛ زیست مؤمنانه را باید زیست. یکی از اشکالات اساسی انسان ایرانی در دورهی حاضر این است که بیشتر دربارهی زندگی حرف میزند و از شدت حرفزدن و نظریهپردازی دربارهی زندگی، فرصتی برای زندگی کردن پیدا نمیکند. در این زمینه وضعیت روشنفکران و متفکران اسفبارتر است؛ یک نمونهی آن برگزاری نشستهایی از قبیل همین نشست علمی است. ما عادت کردهایم دربارهی الگوهای موفق بشری و تجربههای زیستهی مفید دیگران، فقط حرف بزنیم و نظریهپردازی و نقد کنیم. مثلاً تا دلمان بخواهد دربارهی حقوق شهروندی، دموکراسی، توسعه، موسی صدر و… نشست علمی و ویژهنامههای پژوهشی و تحقیقات و بزرگداشت و… انجام شده و میشود؛ اما در میدان عمل، خبری نیست که نیست. موسی صدر از زیست مؤمنانه حرف نمیزد؛ بلکه آن را زندگی میکرد؛ که دوصد گفته چون نیمکردار نیست.
دربارهی افول نظام معرفتی دین و فقه شیعی که ناقد به آن اشاره کرده است نیز از ایشان میپرسم بحران نظام معرفتی دینی و فقه، و افول فقه شیعی در ایرانِ الآن، چه ارتباطی به عملکرد موسی صدر در لبنان پنجاه سال قبل دارد؟ مگر الگوی عملی موسی صدر در مدیریت فرهنگی و اجتماعی در لبنان، براساس فقه ـ یا براساس قرائت هژمون از فقه شیعی در ایران ـ بوده که از افول این، به ناکارآمدی آن برسیم؟ محور عملکرد موسی صدر در مدیریتش، اخلاق بود؛ نه فقه و احکام شریعت.
*** دربارهی افول نظام معرفتی دین و فقه شیعی که ناقد به آن اشاره کرده است نیز از ایشان میپرسم بحران نظام معرفتی دینی و فقه، و افول فقه شیعی در ایرانِ الآن، چه ارتباطی به عملکرد موسی صدر در لبنان پنجاه سال قبل دارد؟ مگر الگوی عملی موسی صدر در مدیریت فرهنگی و اجتماعی در لبنان، براساس فقه ـ یا براساس قرائت هژمون از فقه شیعی در ایران ـ بوده که از افول این، به ناکارآمدی آن برسیم؟
محدثی در ادامه میگوید: «اجازه دهید من به بعضی از خامیهای اندیشه موسی صدر اشاره کنم، در مورد فلسفه در جهان اسلام گفته است: صدرالمتألهین پیش از فلاسفهای همچون کارل یاسپرس و سارتر به مکتب وجود پرداخته است و آنها بیخودی به خود مباهات میکنند! یا مثلاً درباره علمالنفس صحبت میکند که منسوخ است. این شواهد در کنار شواهد دیگر نشان میدهد که درک این متفکر از فلسفه در قرن بیستم، علمی و منطقی نیست، موسی صدر همچنین از آزادی کامل در اسلام سخن میگوید، در حالیکه میدانیم کل دنیای اسلام هنوز با اسلام و دموکراسی مشکل دارد…».
اولاً دربارهی این فقره نیز همان انتقادات پیشگفته مطرح است؛ یعنی برفرض کجفهمی موسی صدر دربارهی آرای صدرالمتألهین و نسبت آن با نظریات یاسپرس یا سارتر و کل فلسفهی قرن بیستم، این کجفهمیها هیچ دخلی به عملکرد وی در عرصهی اجتماعی ندارد. ثانیاً ناقد محترم که خود از اساتید و اعضای هیأت علمی دانشگاه در رشتهی جامعهشناسی است بهتر از نگارنده میداند که علوم اجتماعی از سنخ علوم تجربی نیست که بتوان در آن به راحتی و با اطمینان، درستی حرف یا نظریهای را به بوتهی آزمایش گذاشت. در علوم اجتماعی ما با اذهان پیچیده، لایهلایه و مملو از مفروضاتِ سوژههایی سروکار داریم که در مواجهه با ابژهها، برداشتها و نظرات مختلفی را بروز میدهند. بنابراین همانطور که خود آقای محدثی میگوید تا اطلاع ثانوی مسلمان است، تمام نظریات، مدعاها، تفاسیر و برداشتها در علوم اجتماعی تا اطلاع ثانوی پذیرفته شدهاند؛ از جمله نظریات و برداشتهای خود ایشان. برداشت موسی صدر دربارهی صدرالمتألهین با برداشت حسن محدثی تفاوت دارد؛ طبق کدام معیار برداشت موسی صدر غلط و برداشت حسن محدثی صحیح است؟
کلام آخر
در زمانهای زیست میکنیم که تحمل دیگری با هر عقیده و مرام و مسلکی، متاعی است نایاب؛ بهویژه در منطقه خاورمیانه و کشورهای اسلامی. الگوی همزیستی مسالمتآمیز در کشور لبنان ـ اگر نگوییم بهترین ـ از نمونههای موفقیست که نقش موسی صدر در به ثمر رساندن آن به اعتراف خود لبنانیها انکارناپذیر است.
یکی از دوستان که سال ها قبل برای سیاحت به لبنان رفته بود نقل میکرد در یکی از محلههای مسیحینشین بیروت سوار تاکسی شدم. راننده وقتی فهمید ایرانی هستم بسیار من را تحویل گرفت. تعجب کردم و علت را جویا شدم. گفت «مسیحنا من ایران»! پرسیدم مسیح ایرانیتان کیست؟ گفت سید موسی صدر! بیشک علاقهی آن مسیحی به موسی صدر، در نتیجهی خواندن تأملات فلسفی موسی صدر دربارهی صدرالمتألهین و یاسپرس و سارتر نبوده؛ از نگاه او موسی صدر تجلی «مسیح»ی است که با مشق زیست اخلاقی، تحمل دیگری و امکان همزیستی مسالمتآمیز را به جامعه میآموزد.
اگر سری به لبنان بزنیم شاید دریابیم که موسی صدر یک اندیشه نیست؛ یک نحوه زیست است؛ نحوه زیستی که در زمینه و زمانهی خودش ـ خوشمان بیاید یا نیاید ـ خروجی عینی مطلوبی داشته؛ تا حدی که اکنون نیز پس از نزدیک به نیمقرن از فقدانش، همچنان در لبنان حضور دارد.
آنچه بیان شد بهمعنای بیعیب و نقص بودن موسی صدر حتی در زمینهی مدیریت فرهنگی و اجتماعیاش نیست؛ که دیگرانی خرده بگیرند از موسی صدر قدیسی آسمانی ساخته شده که تیر هیچ نقدی به او نمیرسد؛ بلکه صرفاً تذکری بود به خودمان تا سرمایههای اجتماعی را با کجسلیقگی زایل نکنیم. جایی که مسیحیان به یک عالم مسلمان چنین ابراز علاقه میکنند، صحبت کردن از برداشتهای نادرست فلسفی او یا نگاه غلط آرمانگرایانهاش به انسان، چه سودی دارد؟ آیا بهتر نیست بهجای برگزاری نشستهای اندیشهورزی درباب نظریات موسی صدر با دغدغههای متدولوژیکی مانند بهکار نبردن لفظ «امام» برای او، با بهروزآمدکردن و بومینمودن الگوی مدیریت فرهنگی و اجتماعی او و برجستهکردن نقاط قوت و برطرفکردن نقاط ضعف آن، سعی کنیم جامعهی ایرانی را از وضعیت بغرنج کنونی عبور دهیم؟ البته خود حسن محدثی نیز در قسمتی از بحث خود در نشست مذکور اعتراف میکند که «موسی صدر جزء شخصیتهایی است که اعمال را ملاک قرار میدهد و نه اعتقاد را؛ او معتقد است که ایمان در اعمال آدمی ظاهر میشود. به گمان من این قسمت از اندیشه موسی صدر بخشی است که میتوان به آن تکیه کرد، من معتقدم اعمال موسی صدر از اندیشههای او جلوتر بود. او تأکید فوقالعادهای بر عمل صالح دارد و اینکه اساساً آموزههای دینی موقعی ارزشمند هستند که مدخلیت اجتماعی داشته باشند. اگر بخواهیم در جهان جدید مؤمنانه زیست کنیم و از مؤمنانهزیستن دفاع کنیم، همین بخش از آرای موسی صدر است که عمل را بر اعتقاد ترجیح میدهد».
زیست مؤمنانه شاید بر روی کاغذ و در جولانگاه نظریات، سخت باشد (همانطور که محدثی نیز میگوید: مؤمنانهزیستن اینقدر که موسی صدر آرمانی توصیف میکند، راحت نیست!)؛ اما اگر قدری از پستوی کتابخانهها و قفس کلیشههای پژوهشی و نظریهپردازی بیرون بیاییم و به عرصهی واقعیتهای اجتماع سری بزنیم، احتمالاً زیست مؤمنانه را امکانپذیر بیابیم. اگر سری به لبنان بزنیم شاید دریابیم که موسی صدر یک اندیشه نیست؛ یک نحوه زیست است؛ نحوه زیستی که در زمینه و زمانهی خودش ـ خوشمان بیاید یا نیاید ـ خروجی عینی مطلوبی داشته؛ تا حدی که اکنون نیز پس از نزدیک به نیمقرن از فقدانش، همچنان در لبنان حضور دارد.
پانوشتها
1- ابراهیم فیاض و سید محمدعلی غمامی، «سیاستگذاری فرهنگی متعالی و پراگماتیستی؛ رویکردی انتقادی ـ طبیعی»، فصلنامه علمی پژوهشی دین و سیاست فرهنگی، شماره سوم، زمستان ۹۳.
نظر شما