به گزارش خبرگزاری شبستان، «بَمو»، خاطرات شناسایی منطقه قصر شیرین و سرپل ذهاب است که به کوشش احمد کاظمی، نویسنده و پژوهشگر تدوین و گردآوری شده است. نویسنده در این کتاب تلاش دارد به پرسشهایی که از ابتدای جنگ در ذهن داشته پاسخ گوید، در نتیجه ضمن گفتوگو با چندتن از فرماندهان و تأثیرگذاران در مقطعی از جنگ تحمیلی(اسفند 1361 تا آبان 1362) به بررسی تعدادی از عملیاتهای انجام شده در این برهه زمانی شده است. در واقع کتاب بر پایه اطلاعات و خاطرات تأثیرگذاران و تصمیمگیران در اطلاعات عملیات جنگ تحمیلی پایهگذاری شده و از این جهت، اطلاعات جدیدی را به پژوهشگران جنگ هشتساله ارائه میدهد.
احمد استادباقر، حسین اللهکرم، محمد جوانبخت، احمد کوچکی، مصطفی مولوی، محرم قاسمی، جعفر جهروتیزاده، حسین دمیرچی، شهید علی صیاد شیرازی، مجید زادبود و مهدیقلی رضایی از جمله افرادی هستند که اطلاعاتی از زبان آنها در کتاب نقل شده است.
«بمو» که برگزیده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی هم شده است، 18 سال پیش اولینبار از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. چاپ دوم این اثر اخیراً روانه بازار کتاب شده است. تلاش شده تا در چاپ دوم، تصاویر جدید و با کیفیت بهتری به مخاطب ارائه شود.
در بخشهایی از این کتاب به نقل از شهید صیاد شیرازی درباره شیوه تصرف ارتفاعات کانیمانگا میخوانیم:
ارتفاع لَری
راوی: علی صیاد شیرازی
لشکر 27 سپاه نیز به منطقه عملیاتی پنجوین رسید و برای شرکت در مرحله سوم اعلام آمادگی کرد. قرار بود که یگانهای ارتش و سپاه از رودخانه قزلچه عبور کنند و ارتفاعات مهم کانیمانگا و سنگ معدن را به تصرف خود در آورند. در این مرحله، تنگه و شهر پنجوین آزاد میشد و پس از تأمین و تثبیت، عملیات به آخر میرسید. در قرارگاه در باره مرحله سوم عملیات تبادل نظر کردیم. اکثر فرماندهان در نظر داشتند گردانها را از رودخانه قزلچه عبور بدهند و مستقیم و یکباره به ارتفاعات کانیمانگا هجوم ببرند و بالای آن به یکدیگر ملحق شوند. من طرح دیگری ارائه کردم. نظرم این بود که کانیمانگا را دور بزنیم و از پشت به جبهه دشمن هجوم ببریم. میدانستم که با قطع راه مهم تدارکاتی پنجوین ـ سلیمانیه و تصرف تنگهی روکان (پنجوین)، جبهه دشمن سقوط خواهد کرد. صعود به قلههای بلند کانیمانگا به آسانی میسر نبود.
دشمن در ارتفاعات مستقر بود. اگر عملیات به روز کشیده میشد، افراد ما را از پا در میآورد. به علاوه، شیب ارتفاع آنقدر تند و نفسگیر بود که توان گردانها را میگرفت و وقت زیادی را تلف میکرد. بنابراین، راه چاره همان بود که روی آن تأکید داشتم.
در گرماگرم بحث و گفتوگو بودیم. جلسههای مکرر داشتیم. فرصتی پیش آمد و گوشه سنگر خوابم برد. در عالم خواب، امام خمینی(ره) را دیدم که به قرارگاه تشریف آوردند. مقابل ایشان صف کشیدیم. امام(ره) با همهی فرماندهان ملاقات کردند. من در آخر صف منتظر بودم و میخواستم در خلوت با ایشان صحبت کنم. وقتی امام(ره) مقابل من قرار گرفت، نتوانستم کلمهای بیان کنم. قصد داشتم نگرانیام را ابراز کنم. بعد از سلام و دیداری کوتاه، متوجه دیگر فرماندهان شدند. مجدد به سمت من برگشتند. سری تکان دادند و لبخندی زدند و فرمودند: «شما، کارتان درست میشود.» اینجا بود که آرامش پیدا کردم. از خواب بیدار شدم. در ادامه جلسه، طرحم را با اطمینان بیشتری دنبال کردم. سردار حسین خرازی ـ فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) ـ به طرحم علاقهمند شد و از من خواست که توضیح بیشتری بدهم و او را با راهکار آشنا کنم.
یک عاشقانه آرام در جنگ
بر نیروهای بارزانی تسلط داشتم. آنها با صداقت برایم کار میکردند. همراه ابوشهاب، از نیروهای قدیم لشکر امام حسین(ع)، به روستای چمپارا که در جنوب غربی بانه و نزدیک مرز عراق واقع شده است، رفتیم. لباس کردی پوشیدیم و با دو هلیکوپتر به سمت ارتفاع لری حرکت کردیم. هجده نفر بودیم. در روستای چمک (از روستاهای لری در عراق) فرود آمدیم. ابوشهاب همراه بلدچیهای بارزانی و یک تیم شناسایی از بچههای سپاه، به طرف راهکار مورد نظر راه افتاد. درختان انبوه، استتار خوبی به شمار میآمدند. من و خرازی با هلیکوپتر به قرارگاه برگشتیم.
فردای آن روز به روستای چمک رفتیم و گروه شناسایی را به قرارگاه برگرداندیم. چشمان افراد از خوشحالی برق میزد. ابوشهاب میگفت: «راهکار همین جا هست و بس.»
بحث و بررسی همچنان ادامه داشت. طرحهای عملیاتی زیاد بود و فرصت فرماندهان کم. من نتوانستم نظر تمامی فرماندهان را به راهکار تنگهی روکان جلب کنم. سرانجام مرحله سوم عملیات والفجر چهار شروع شد. نبرد در ارتفاعات به اوج رسید. ارتفاع شیخگزنشین (1877) و شیخ تارجر (1866) کانیمانگا به تصرف قوای خودی در آمد؛ ولی قلهی 1904 نه. یعنی بلندترین قله کانیمانگا در اختیار دشمن باقی ماند و تنگه روکان و شهر پنجوین سقوط نکرد.
لشکر 27 در این مرحله نقش اساسی داشت. گردانهایش تازهنفس بودند و عده آنها زیاد. برای تصرف 1904 تلاش فراوانی کردند. عملیات به روز کشیده شد، و شبی دیگر و روزی دیگر. من در گرما گرم نبرد، از قرارگاه تاکتیکی لشکر 27 در کنگرک به خط مقدم میرفتم و آخرین وضعیت خطوط را کنترل میکردم.
روزی بین لری و کنگرک پرواز میکردیم که جنگندههای دشمن متوجه ما شدند. یکی از آنها آماده حمله شد و به طرف ما شیرجه زد. راکتهای آن طوری از کنار ما گذشت که موج حرکت و انفجار آنها، هلیکوپتر ما را به لرزه انداخت. سرهنگ خلبان، سرعت هلیکوپتر را به 140 مایل در ساعت رساند و توانست ما را از مهلکه برهاند. شنیده بودیم که هلیکوپتر شهید کشوری به همین شیوه گرفتار شده بود.
عملیات در چند مرحله ادامه پیدا کرد. نیروهای ما از جهات متفاوت به قله 1904 حمله کردند. گردانها به طور منظم هجوم میبردند و نامنظم و ناکام برمیگشتند.
عملیات والفجر چهار یک ماه طول کشید؛ ولی قله 1904 سقوط نکرد و سرانجام صحنه نبرد بسته شد.
نظر شما