خبرگزاری شبستان، گروه اندیشه: برای بسیاری این پرسش ایجاد شده است که چرا با وجود انبوه فارغ التحصیلان علوم انسانی از دانشگاه، بازخوردی را که باید از دانش این افراد در جامعه نمی بینیم و علت آنکه دانشجویان رشته های مختلف علوم انسانی عموماً بیکار هستند، چیست؟ از یک طرف بیشترین میزان حضور دانشجویان در دانشگاه ها در این رشته ها است و از طرف دیگر کمترین حضور و نفوذ را برخلاف دیگر جوامع، از آنان شاهد هستیم. به بیان دیگر، پژوهش های متعددی در مقاطع مختلف تحصیلی در رشته های علوم انسانی در دانشگاه ارایه می شود اما عمدتا از آنها برای رفع مشکلات جامعه استفاده نمی شود.
بر آن شدیم برای بررسی این مسئله با «شریف لک زایی»، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی گفت وگو کنیم که در ادامه مشروح آن تقدیم حضورتان می شود:
علت اینکه بعضاً پژوهش های انجام شده در حوزه علوم انسانی، به سطح جامعه و کابردی سازی نمی رسند، چیست؟
این مسئله دلایل متفاوت و مختلفی دارد، یکی از مهمترین دلایل، انقطاع پژوهش های علوم انسانی از مسائل جامعه به دلایل تاریخی است. از زمانی که نگاه اثبات گرایی وارد جامعه شد این انقطاع هم به وجود آمد. بی نیازی تصمیم سازان از علوم انسانی و سیطره نگاه اثبات گرایی که در خود غرب هم منسوخ شده، بخشی از مشکلاتی است که بر جامعه ما تحمیل شده است. از طرف دیگر علوم انسانی فعلی نیز از ریشه های فلسفی و بومی جامعه ما فاصله گرفته و مبتنی بر مکاتب فلسفی ما هم نیست.
علاوه بر این، مسایلی که در رشته های علوم انسانی آموزش داده می شود مربوط به جامعه ما نیست و بیشتر شاهد سیطره آثار ترجمه ای هستیم که مسائل جوامع دیگر را مطرح می کنند. البته نمی گویم آثار ترجمه ای نباید باشد اما تاکید می کنم که باید در کنار بهره مندی از نظرات و سلایق دیگران، روی مسایل خودمان هم دقیق تر بشویم. ضمن اینکه عدم بهره مندی از پژوهش های انجام شده نیز خود به تنهایی مسالۀ مهمی است که بیشتر اوقات اصلا توجهی به تحقیقات انجام شده، نمی شود.
برخی معتقدند علت کمرنگ شدن تعامل میان علوم انسانی با بدنه جامعه و حتی صنعت به دلیل عدم حضور فارغ التحصیلان علوم انسانی بر کرسی های مسئولیتی است، نظر شما در این مورد چیست؟
این مساله هم می تواند از جمله دلایل باشد، و البته دلایل دیگری هم وجود دارد. اساساً از عجایب روزگار است که افرادی که تخصصی در علوم انسانی ندارند برای این رشته تصمیم می گیرند. البته وجود رانت های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی گاهی سبب این ماجرا می شود. همچنین برجسته سازی صنعت مونتاژ به اسم صنعت بومی نیز رویکردی است که در این سیر تاثیرگذار است. گاهی برای یک محصول تبلیغ فراوانی می شود به گونه ای که افراد تصور می کنند که همه چیز این محصول ملی است ولی بعد حادثه ای اتفاق می افتد و مردم می فهمند که چنین چیزی نبوده است.
نکته دیگری هم وجود دارد و آن عدم رعایت حقوق مولفان و مخترعان و بی نیازی از تحقیقات در این عرصه است. در حوزه آثار مکتوب و آثار فرهنگی و نیز اختراعات باید این چالش ها مرتفع شود و در واقع باید بپذیریم که مولفان و مخترعان و متفکران، حقوقی دارند که باید رعایت شود. یکی از این حقوق آن است که در عرصه تصمیم سازی و تصمیم گیری از فکر و توان علمی آنان استفاده شود.
اکنون با عنوان علوم انسانی در کشور مواجهیم که باید آسیب شناسی و نقادی شود تا بتوانیم بر اساس منابع و داشته های خودمان آن را تکمیل و ترمیم کنیم و به هرحال مسیری که خودمان می خواهیم را پی بگیریم.
در این راستا یکی از مسایلی که بسیار می تواند کمک حال باشد رعایت حقوق مؤلفان و کسانی است که آثار فرهنگی تولید می کنند که در کشور باید رعایت شود. مولفی سال ها زحمت می کشد اما زحمت او با عدم وجود این قانون نادیده انگاشته می شود، در حالی که وجود قانون کپی رایت سبب می شود که افراد بتوانند به سمت تولید پیش بروند نه اینکه رانت محور شده و جامعه به سوی مصرف گرایی پیش بروند.
به نظرتان برای از بین بردن این وضعیت نابسامان، چه می توان کرد؟
قطعاً با حرف زدن و شعار چیزی درست نمی شود، باید کار ریشه ای انجام دهیم و آن هم تأکید بر آموزش و جدی گرفتن آموزش در کشور است. البته آموزش به این معنا است که پایه های آموزشی ما از دوران دبستان محکم دیده شود. باید از دبستان به صورت دقیق و منطقی و استدلالی روی این مباحث کار شود و فرزندان ما آموزش درست و حسابی ببینند تا بعداً بتوانند مشکلی از جامعه را برطرف سازند.
واقعیت آن است که از همان ابتدا نقش علوم انسانی در مدارس ما کوچک دیده می شود و آموزش در واقع در بخش هایی است که نمی تواند حوزه علوم انسانی را پوشش دهد یا اصلا با علوم انسانی ارتباط ندارد یا به صورت غیر مستقیم ارتباط دارد.
وقتی از ابتدا تعلیم داده شود که علوم انسانی اهمیتی ندارد بعداً چه توقعی داریم که اوضاع تغییر کند و دانش آموخته ما که سال ها ذهنش این طور پرورش یافته است که علوم انسانی نقش درجه چندم در جامعه دارد، بیاید و در مورد علوم انسانی تصمیمات خوبی بگیرد؟ برای مثال در مورد وضعیت معیشت معلمان و دبیران و استادان ما در کشور تصمیم درستی بگیرد و بگوید اولویت آموزش است و حاملان آموزش باید مورد توجه و در اولویت باشند. چنین فردی اصلاً درست آموزش ندیده است و حتی علوم انسانی را قبول ندارد که بخواهد کاری برای ارتقای آن انجام دهد؛ چون اینگونه آموخته است که علوم انسانی نقش درجه اول را در جامعه ندارد.
پس چه طور می توان افق نگاه و مسیر حرکت جامعه را در این باره تغییر داد؟
باید به صورت جامع به قضیه نگاه کنیم. اگر گفته شود که علوم انسانی موجود هیچ فایده ای ندارد قطعاً دیدگاه درستی نمی تواند باشد. اگر گفته شود چرا اندیشه های غیربومی در جامعه رواج می یابد و نباید دیدگاه های دیگر منتشر شود باز هم درست نیست، بلکه باید نحوه تعامل با این نگاه ها و محتواها مورد توجه باشد و بتوانیم بر اساس داشته های خودمان یک ارتباط مهم و موثر پیدا کرده و منفعل نباشیم.
همچنین، معلم ما اگر دغدغه معیشت داشته باشد نمی تواند کارش را درست انجام دهد، اگر دغدغه مسکن داشته باشد، اگر دغدغه تامیین نیازها و ضروریات اولیه زندگی را داشته باشد نمی تواند سرمایه های آینده این مملکت را پرورش دهد. بنابراین نقش معلمان باید برجسته باشد و مشکلات و نیازهای ضروری آنان باید مرتفع شود.
از سوی دیگر باید نگاه و ذهنیت ما نیز تغییر کند. هر تغییری منوط به تغییر ذهنیت و اندیشه اعضای جامعه دارد. تا زمانی که در مدارس به علوم انسانی جفا می شود و به دروس دیگر اهمیت داده می شود اوضاع نه تنها بهبود نمی یابد که بدتر هم می شود. البته امروزه با وضعی که مؤسسات کنکور ایجاد کرده اند اوضاع پیچیده و تأسف باری رقم خورده و وضعیت علوم انسانی را تأسف بارتر کرده است.
با توجه به اینکه به تازگی روز جهانی فلسفه را پشت سر گذاشتیم، فکر می کنید وجود یک نگاه فلسفی نسبت به اداره وضعیت علم و نهادهای علمی کشور چه قدر می تواند در رفع این نقایص مفید باشد؟
شاید یکی از مسائلی که باید بر آن تأکید کرد وجود نگاه فلسفی در زمینه تعلیم و تربیت است. امروز بیش از هر زمانی نیازمند فلسفه تعلیم و تربیت هستیم. طبیعتاً وقتی نظام فلسفی تعلیم و تربیت ما روشن باشد اهداف آموزشی و تحقق آنها نیز به صورت مطلوب تری پیش خواهد رفت. یکی از دلایل سردرگمی در حوزه علوم انسانی و به طور کلی مسأله تعلیم و تربیت، ناشی از فقدان مکتب فلسفیِ پشتیبان است در حالی که اگر می بود می توانست به انسجام آموزش در کشور کمک کرده و وضعیت آموزش را سامان دهد.
نظر شما