به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، محمدجواد فدایی، سرپرست استانداری کرمان پنجشنبه شب ( 3 آبان) در جلسه شب خاطره و تجلیل از یکصد نفر از والدین شهدا با اشاره به اینکه خانواده های شهدا سهم بزرگی در پیروزی انقلاب و تداوم نظام اسلامی دارند و از این جهت به گردن ما حق بزرگی دارند، افزود: تا جایی که می توانیم باید به آنها خدمت کنیم و از خدا می خواهیم که بتوانیم وظایف خود را درست انجام بدهیم.
وی با بیان این مطلب که من دوستان زیادی داشته ام که شهید شده اند، اظهار داشت: یکی از شهدایی که با هم، هم کلاس بوده ایم، شهید غلام رضا جعفری بود که در زمان قبل از انقلاب اعتقادات و تدیّن ایشان در همان شرایط سخت و مخالفت هایی که با رژیم نشان می داد، برای من بسیار جالب بود و به این نتیجه می رسیم که شهدا بنیه اعتقادی قوی داشتند و در خانواده های اصیل مذهبی تربیت شده بودند که به فیض شهادت رسیدند.
سردار محمدرضا حسنی سعدی، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان در این جلسه با اشاره به اینکه دیروز به دیدار 12 خانواده شهید در قلعه گنج رفتیم، افزود: یکی از این شهدا، شهید عیسی دستجردی بود که در 25 بهمن سال 65 وصیت نامه خود را نوشته و در آن قید شده است که « مقداری بدهی به مبلغ 3 تومان به مغازه مشهدی درویش دارم که اگر لباس هایم به دست تان رسید در جیب لباس هایم پول دارم که مدیونی اینجانب را بپردازید و و الا بدهی مرا برادرانم متقبل گردند ».
وی در ادامه خاطرات خود نقل کرد: به اتفاق سردار سلیمانی به دیدار یکی از خانواده های شهدا رفتیم که سردار از من پرسیدند به دیدار کدام خانواده شهید می رویم من در پاسخ گفتم خانواده شهید مصطفی موحدی در این لحظه سردار با ابراز خرسندی گفت: من 3 ماه در بیمارستانی در مشهد بستری بودم که بر اثر جراحات شکم من باز شده بود، در این بین یکی از پزشک ها که از اعضای منافقین بود نمی خواست شکم من بسته شود تا عفونت کرده و از بین بروم در چنین شرایطی شهید موحدی از من مراقبت می کردند در ادامه یکی از پرستاران که کرمانی هم بودند هنگامی که فهمیدند این پزشک از اعضای گروهک منافقین هستند، سریع من را جابجا کردند.
وی ادامه داد: سردار سلیمانی پس از دیدار با خانواده شهید موحدی خطاب به مادر شهید گفتند: پسر شما در بیمارستان مشهد ناجی من شدند.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان با ذکر خاطره ای دیگر از شهیدان محمدی در ماهان، اظهار داشت: مادر شهید نقل می کند که ما 10 تا فرزند داشتیم، دوتا یتیم نیز خواهرم داشت که پیش ما زندگی می کردند در چنین شرایطی شوهرم حتی یک بار هم نگفت که بچه های مردم اینجا چی می خواهند! از این خانواده 10 نفره، دو نفر شهید شدند و هر دوتا بچه های خواهرم نیز به شهادت رسیدند.
وی خاطرنشان کرد: هنگامی که به منزل شهیدان محمدی در ماهان رفتیم مادر شهید گفت سردار سلیمانی به ما سر نمی زند، من گفتم که ایشان مشغله کاری دارند اما من تلاش کردم از طریق اطرافیان شماره سردار را بگیرم و ایشان با مادر شهید صحبت کنند که در نهایت این اتفاق افتاد هنگامی که گوشی تلفن را به دست این مادر دادم ایشان زار زار گریه می کرد که از این صحنه نیز فیلمبرداری شده است و در پایان صحبت سردار سلیمانی از من خواستند که از طرف ایشان چادر مادر شهید را ببوسم.
احمد یوسف زاده، نویسنده و آزاده دفاع مقدس در این جلسه به ذکر خاطره پرداخت و بیان داشت: در روزهای جنگ پدرانی بودند که در اردوگا اسرا نگران فرزندان خود بودند، در اردوگاه شخصی به نام حاجی شیرازی بود که دارای چند فرزند دختر بود؛ شخصیتی شاد و با روحیه ای داشت اما در یک شب دیدم در گوشه ای نشسته و به شدت ناراحت است؛ از ایشان پرسیدم چی شده؟ گفت دلم برای دخترانم تنگ شده، حتی شنیده بود که برای دخترش خواستگار آمده است ولی نمی توانست در منزل حضور داشته باشد.
وی افزود: من آن روز را درک نمی کردم که حاجی شیرازی چی گفتند! الان که ازدواج کرده ام و بچه دار شده ام متوجه شدم حاجی چه غمی را تحمل می کرد.
این نوسینده دفاع مقدس به ذکر خاطره ای دیگر از همرزم شهیدش اکبر دانشی پرداخت و ابراز داشت: اکبر دانشی همرزم ما بود اما در ادامه مفقود شد من هم وارد دوران اسارت شدم ، در این فاصله برای مادرم نامه می نوشتم و مادرم نیز نامه های پر احساسی برای بنده می نوشتند که در نهایت آزاد شدم و وارد استان کرمان و شهرستان فاریاب شدیم و با سیل جمعیت و استقبال مردم روبرو شده بودم اما در این جمع یک نفر غایب بود و آن مادرم بود، من خیلی تعجب کردم که پس از چند سال به میهن بازگشته بودم اما مادرم حضور ندارد و بعدا متوجه شدم دلیل غیبت ایشان این بود که مادر شهید دانشی در کنارشان نشسته بودند.
در ادامه این جلسه حجت الاسلام محمودآبادی، مدیرکل حوزه استاندار کرمان با اشاره به اینکه قرار براین شد که با هماهنگی سرپرست استانداری هر ساله ما بتوانیم تقدیر از والدین شهدا را در آستانه اربعین داشته باشیم، افزود: به دنبال جمع آوری کتاب خاطرات والدین شهدا هستیم تا بتوانیم این اثر را به شکل کتابی ماندگار به چاپ برسانیم.
وی با بیان این مطلب که خاطره گفتن از شهدا بسیار سخت است، افزود: من یک دوست هم حجره ای بنام شهید محمدرضا ملک شاهی داشتم که در حوزه باهم درس می خواندیم در ادامه بنده ازدواج کرده بودم ولی خیلی به یکدیگر وابسته بودیم لذا تصمیم گرفتیم که باجناق هم بشویم، این امر محقق شد برنامه ریزی های لازم را انجام دادیم تا اینکه قرار براین شد که در روز پنجشنبه ای مراسم عقد برگزار شود در این موقع دیدم محمدرضا از حوزه علمیه سیرجان به من زنگ زد و گفت که من می خواهم جبهه بروم، من گفتم تو باید عقد ببندی با خانواده ها هماهنگ شده است همه منتظرند اما اصرار کرد که من می خواهم جبهه بروم و دلیلش را اینگونه مطرح کرد که به من الهام شده است و باید بروم.
حجت الاسلام محمودآبادی ادامه داد: وقتی که با اراده محکم محمدرضا روبرو شدم و از آنجایی که به یکدیگر بسیار وابسته بودیم قرار شد با هم راهی جبهه بشویم در عملیات کربلای 4 شرکت کردیم، در این عملیات خیلی مراقب محمدرضا بودم، ایشان بسیار مخلص بود و امکان نداشت نماز شبش ترک شود.
وی با اشاره به اینکه به اتفاق محمدرضا در عملیات کربلای 5 شرکت کردیم، گفت: هنگامی که شب به اتفاق محمدرضا در خط بودیم یک گلوله 60 کنار وی برخورد کرد، خاک خاکریز روی ما ریخت بچه ها از سنگر خارج شدند من رفتم بالای سر محمدرضا دیدم بلند نمی شود هرچه صداش زدم فایده نداشت در نهایت وارد سنگر کناری شدم یک نفر رزمنده هم در سنگر نشسته بود من با خودم صحبت می کردم که دوران عقد محمدرضا بود چرا این اتفاق افتاد چطوری جواب خانواده محمدرضا را بدهم یادم آمد در این شرایط این رزمنده که در کنار من نشسته بود سکوت کرده و جوابی نمی دهد، به او اشاره کردم دیدم افتاد فهمیدم این رزمنده نیز شهید شده است در ادامه فهمیدم محمدرضا زنده مانده است اما وی را به بیمارستان منتقل کردند و دیگر اطلاعی از وی پیدا نکردم.
مدیرکل حوزه استاندار ادامه داد: در روز 21 دی ماه سال 65 ساعت 5 صبح رفتم منزل در زدم، دیدم پدر محمدرضا در را باز کرد و گفت: محمدرضای من شهید شده است؟ گفتم نه پدر جان تا زمانی که من باهاش بودم زنده بود اما پدر ایشان در ادامه گفت: نه من می دانم محمدرضا شهید شده است و پس از چند روز جنازه محمدرضا به همراه چند شهید دیگر وارد سیرجان شد.
وی اظهار داشت: یک پلاستیک به ما دادند و گفتند که همه وسایل ایشان را در داخل پلاستیک بگذارم که مشاهده کردم محمدرضا با خط خود نوشته بود از فلان مغازه نزدیک خانه از آقای فلانی یک سطل ماست خریده ام که باید بدهی آن را پرداخت کنید.
حجت الاسلام محودآبادی تصریح کرد: محمدرضا دست خط خوبیداشت اما در قسمت آخر وصیت نامه دیدم به صورت لرزان این وصیت را نوشته است، فهمیدم در لحظات آخر شهادت نوشته شده که نشان از اهمیت حق الناس دارد.
گفتنی است در پایان این جلسه توسط محمد جواد فدایی از والدین شهدا تقدیر شد.
نظر شما