خبرگزاری شبستان، گروه اندیشه: خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدین محمد حافظ شیرازی، معروف به «لسانالغیب»، «ترجمان الاسرار»، «لسانالعرفا» و «ناظمالاولیا» شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند. یکی از ویژگی های متفاوتی که ابیات این شاعر نامی را نسبت به دیگران متمایز کرده ابعاد پر رنگ عشق و عرفان است که در قالب های مختلف مطرح شده و مخاطب را از نقطه نظری دیگر با خود درگیر می کند.
از سوی دیگر شعر حافظ، فقط شعر نیست بلکه بیانگر یک بینش و منش خاص در زندگی است که می تواند انسان را به سوی سعادت رهنمون کند. بسیاری از مسایل مبتلا به جامعه امروز در دل اشعار او وجود دارد که گاهی آشکارا و گاهی نهان از آن یاد کرده و برایش راه حل ارایه می کند.
از این رو، به مناسبت فرا رسیدن 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ شیرازی، گفت وگویی با «علی محمد صابری»، دکترای فلسفه، پژوهشگر عرفان و استادیار دانشگاه فرهگیان درباره وجوه عرفانی شعر حافظ ترتیب داده ایم که در ادامه حاصل آن به حضورتان تقدیم می شود:
خواجه شیراز چه سبک زندگی را در اشعارش معرفی می کند که مردم ایران تا این اندازه دلبسته او هستند و به نوعی زندگی خود را با او گره می زنند تا جایی که حتی برای امور مهم تفال به دیوان او زده و رای خواجه شیراز برایشان اولویت می یابد؟
سخن در باب لسان الغیب جناب حافظ شیرازی است، وقتی می گوییم لسان الغیب به این معناست که سخن او سخن اهل دل و راز آمیز است. حافظ در یک سنت معنوی و ادب عرفانی و صوفیانه قرار می گیرد و کلامش دل را مجنون و جان را شیدا می کند. حافظ وقتی به سخن زبان می گشاید مست دیدار حق است، چنانچه در یکی از ابیات اش سروده است:
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن/ مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد/ که بستگان کمند تو رستگارانند
از سوی دیگر حافظ دیوانی دارد که حاوی صدها غزل بوده و جزو ماندگارترین کتاب ها محسوب می شود. آنچه که خواجه نوشته تراوشات ذهنی او نبود، کتاب حافظ عالمگیر شد چون تمامی مراتب کمال و مشقات سلوک را که همان سلوک عارفانه و الی الله باشد، طی کرد و به ما هم می گوید:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
از نظر حافظ اگر بخواهیم به آن زندگی حیوانی ادامه دهیم به افسردگی و پوچی می رسیم پس بهتر است که با سلوک عارفانه به زندگی خود معنا دهیم، حیات برای حافظ یک معما است.
آیا این جهان بینی از ابتدا در سیره عملی و رفتاری حافظ وجود داشت؟
خیر، حافظ دچار یک سری انقلابات روحی و تحولاتی می شود که با بر اساس آن حافظ لاحق را از حافظ سابق جدا کرد. حافظ سابق انسان عامی بود، تفکر عمده ای نداشت و برجسته نبود ولی حافظی که ما به عنوان عارف و صوفی قرن هشتم هجری می شناسیم از مریدان «سید ابوالوفا شیرازی» شد که به واسطه او از مریدان شاه نعمت الله ولی، شد. وقتی حافظ شاه نعمت الله ولی را به واسطه ابوالوفا به شیراز دعوت می کند این ابیات را می سراید:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
آنچه که می خواهم بگویم مبتنی بر این مساله است که اشعار حافظ ناشی از احساسات و غرایض درونی نبود بلکه ناشی از عشق و معرفت است، او ابتدا شاعرادبیات بود اما وقتی نگاهش به زندگی عوض شد و از عشق سخن گفت، متوجه شد که باید از حقیقت آن نیز بهره ای داشته باشد؛ حافظ به ما از یک جوش درونی و انقلابی سخن می گوید که جانش به سوی جانان حرکت می کند؛ به بیان دیگر نظرگاه حافظ یک نظرگاه عرفانی است که به ایمان و عشق بر می گردد و می خواهد بگوید بدون ایمان و عشق زندگی امری توخالی است.
بنابراین دین از نگاه حافظ حقیقتی دیگر داشته و مبتنی بر عرفان و عشق است؟
بله، در واقع هرچند که تمامی ادیان آسمانی جنبه فقهی و کلامی زیادی دارند ولی حقیقت دین که حافظ از آن گرته برداری می کند غیر از این دو مولفه است. دین برای حافظ جنبه ایستایی و مکانیکی ندارد که احوال او عوض نشود بلکه او در مبدایی قرار دارد که مقصد را می بیند و فقط متوجه حقیقت است، همان طورکه می گوید:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
یعنی تقلید و فروکاستن دین تا سطح امور عامه اجتماعی ظلمی است که به دین می شود.
با این وصف دین از نگاه حافظ چه تاثیری در زندگی دارد؟
نگاه حافظ به دین با موضوع شهود، فنا، وصال، روح تعالی و کمال انسانی همراه است آنجا که می گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند
این ابیات نشان می دهد که دین برای حافظ صرفا اصول و فروع دین نیست بلکه ایمان عشق است، ایمان از نظر او وجه قدسی و الهی است که حافظ در اشعارش به آن و تاثیری که بر انسان می گذارد سخن می گوید. با این وصف، آن چیزی که برای حافظ مهم به شمار می آید، جوهره دین است، یعنی تجلی قدسی انوار الهی در دل او. حافظ در واقع حافظ دین ما در قرن خودش بود.
خواجه در یکی از غزلیات خود سروده است:
روضه خلد برین خلوت درویشان است/ مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد/ فتح آن در نظر رحمت درویشان است
این ابیات نشان می دهد که سلوک و حقیقت دین در کمک به مستمندان و خدمت به مومنین است. از سوی دیگر حافظ ما را با آن حقیقت آشنا می کند که فقط بنده باش و در سایه معشوق حرکت کن.
تفکر حافظ چه جنس تفکری است که او را به این نگرش رساند؟
تفکر فقط فلسفی و کلامی و فقهی نیست که صرفا در استدلال تعریف شود. تفکرِ حافظ نوعی راهروی و راهگشایی به سوی یک حقیقت مطلق است که آن حقیقت عشق است، حافظ می خواهد با این تفکر از یک مبدا آغاز کرده و به جایی که قرب حاصل می شود، حرکت کند.
تفکر او حرکت از مرتبه علم الیقینی به حق الیقینی رسیدن است. این مساله را در اشعار او نیز می بینیم آنجا که می گوید:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند/ نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
عرفان یکی از مباحث و موضوعات تامل برانگیز و البته جالبی است که در این دوره و زمانه به دست افراد مختلف افتاده است، عده ای هم از سر خامی، جذب این فرقه های کاذب می شوند، با توجه به این مساله در مورد جنس عرفان که حافظ معرفی می کند، صحبت کنید.
قطعا خود حافظ نیز بر عرفان نمایی نقد دارد، اما اگر در جامعه عارف نما و صوفی نما داریم، عارفان و صوفیان حقیقی نیز داریم. حافظ در مکتبی تربیت شده که ارادت و عشق واقعی به پیر و مراد خودش داشته و علم را سینه به سینه و به صورت ذوقی و کشفی از استاد خودش فرا گرفته است، عرفان اگر عرفان باشد کاذب نیست و اگر عرفان نباشد دیگرعرفان نیست. انرژی درمانی عرفان به حساب نمی آید.
در مقابل این قبیل جریانات، حافظ جزو مکتب عرفان و تصوفی است که خیر و زیبایی حقیقی را جست جو می کند، او دنبال خدایی است که تجلی اش را در وجود خود دیده است و این مساله همان جنبه معنوی اسلام است، یعنی هر دین الهی از جمله اسلام، ظاهری دارد، اگر این باطن نباشد انسان به حقیقت نایل نمی شود. حافظ طالب حقیقت است. فروعیات دین برای او لازم است ولی کافی نیست در نتیجه باید با اهل معرفت و محبت باشد. او از عشق و معرفت در دین بهره برده و معتقد است که اگر عنایت الهی نباشد هرگز انسان به جایگاهی که باید نمی رسد چنانچه می فرماید:
گر چه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش
بنابراین دین و عرفانی که نزد حافظ تعریف شده است، موجب انس و شوق در دل سالک است. از نظر حافظ، دل و قلب عارف باید کعبه عشق شود تا بتواند به طواف کعبه دل برود. حافظ در دین به عمر با کیفیت هم توجه می کند، به عقیده او نباید سرگشته و حیران باشیم و به آیین ظاهری اکتفا کنیم.
اگر بخواهیم از آنچه که حافظ در ابیاتش مطرح می کند، درسی برای امروزِ زندگی مان داشته باشیم، چه چیز به دست می آید؟
او سه راه شریعت، محبت و معرفت را معرفی می کند. راه معرفت که بر اساس آن باید مبتنی بر عقل در جست وجوی حقیقت باشیم، راه دیگر محبت و عشق است که به واسط آن عشق و جذبه الهی مطرح می شود که طی آن انسان نظر کرده خدا شود و راه دیگر شریعت است که باید به درستی در زندگی اجرا شود. اتکا بر این سه مولفه برای انسان، سعادتمندی را به همراه می آورد.
گفت وگو از: فاطمه فرامرزی
نظر شما