به گزارش خبرگزاری شبستان، در بخشی از این اثر می خوانیم: «یکی بود یکی نبود...و آخر سر آن کلاغی که به خانه اش نمی رسید. ومن دخترکی بودم که اول و آخر قصه ها از نبودن و نرسیدن می شنید و خواب های آشفته می دید و صدای بمب و موشک فراموشش نمی شد. مادرم آن قدر قصه دختر پادشاه و پسر پادشاه برایم گفته بود که نمی فهمیدم مرز قصه ها و غصه ها کجاست. پس پناهنده سرزمین امن کلمات شدم تا یادم برود زمین سرد است و آدمی سنگ.هنوز هم بزرگ نمی شوم انگار. توی کلمه ها شناور می شوم مثل قاصدکی کنار باغچه ها.»
«دیداربا افلاتون درکافه ویونا» اثر«فرزانه سکوتی» را نشر« پیدایش» چاپ کرده است.
نظر شما