به گزارش خبرگزاری شبستان، ایران نوشت: سن دهیار روستا به یادآوری دقیق جنگ قد نمیدهد، اما از بس پای حرف اهالی نشسته که جنگ را از حفظ است و میتواند عملیات مرصاد را با جزئیاتش تعریف کند. نشانی خانه علی اشرف میری را میدهد تا آثار به جا مانده از حمله شیمیایی را از نزدیک ببینم.
جواد گوشهای خوابیده و تا سرش را بر میگرداند، جایی برای حرف باقی نمیگذارد. تا پیش از حمله شیمیایی کژال، امید و کامیار که در این خانواده به دنیا آمدند، مشکل جسمی نداشتند و حالا با درصدهای متفاوتی، قربانی حمله شیمیایی هستند ولی جواد که بعد از عملیات مرصاد به دنیا آمد دچار معلولیت جسمی است. تنها تواناییاش شناختن آدمها و لبخند زدن به آنهاست. بوی مادرش را خوب میشناسد و جز از دست او غذا نمیخورد حتی اگر چند روز طول بکشد.
به غیر از زمینهای کشاورزی خوش آب و رنگ رو به روی روستا و کوههایی که نسار در دامنه آنها قرار دارد، کسی شاهد درد و رنج اهالی نبوده. کژال حال خوبی ندارد. بارها و بارها خودش را با جوانهای شهرهای دیگر ایران قیاس میکند و غبطه میخورد.
دلشان خوش نیست؛ کامیار چند سالی است به تهران آمده و نزدیکیهای فشافویه کارگری میکند. امید که امیدوار بود از سربازی معاف شود یا مثل بقیه از امتیازهای ورود به دانشگاه برخوردار باشد دیپلمه بیکار است و قرار است فردا خانه را به مقصد سرپل ذهاب ترک کند تا در ساختمان سازیهای کم رونق این شهر، مشغول به کار شود. جواد هم که امروز 25 سالش شده، همچنان به دستهای مادرش چشم دوخته است.
نظر شما