به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: نشست «فیلم و فلسفه» با محور نقد و بررسی فیلم «راه رفتن روی سیم»، ساخته احمدرضا معتمدی که هم اکنون روی پرده است، یکشنبه، 18 شهریور ماه به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به میزبانی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
بنابر این گزارش، شهین اعوانی، معاون پژوهشی و تحصلات تکمیلی موسسه حکمت و فلسفه ایران در این نشست طی سخنانی اظهار کرد: خوشحالم که دکتر معتمدی از زاویه فلسفه و حکمت موضوع مهاجرت و زبان را در این فیلم بررسی کرد، همچنین این مساله که همدلی از همزبانی خوش تر است.
وی با بیان اینکه جامعه فکر فلسفی ندارد، افزود: جامعه نمی خواهد فکر کند بلکه می خواهد بخندد و خود را فراموش کند، می خواهد وقتی که به سینما می رود دیگر فکر نکند و نمی خواهد بگوید علت چه بود که در این فیلم چنین شد، این یک درد است، بحران هویت است.
اعوانی گفت: درختی را تصور کنید که میوه اش را کرم خورده، این میوه زود از شاخه جدا می شود، اگر ساقه همین درخت آسیب ببیند، ساقه و شاخه را قطع می کنیم ولی اگر همه آن درخت را کِرم بخورد آن را سمپاشی می کنیم ولی اگر ریشه عیب کند کل درخت را قطع می کنیم.
وی ادامه داد: ریشه فرهنگی همین بود که در فیلم دیدیم، یعنی اگر ریشه عیب پیدا کند باقی چیزها بی هویت می شود، از سوی دیگر زبان موسیقی و به طور کلی هنر و به خصوص زبان فلسفه چیزی است که جامعه از آن فرار می کند و نمی خواهد موضوع را دریابد. مهاجرت یکی از معضلات و مشکلات ماست، ما نمی گوییم مهاجرت نه ولی چرا؟
این پژوهشگر فلسفه تاکید کرد: ما در دوره ای زندگی می کنیم که همه عوامل دست به دست هم می دهند که ما مثل بته ای باشیم که ظاهر صوری مان حفظ شود، اختلاف نسل ها را شاهد هستیم، اگر اختلاف نسل ما و پدران ما بیست سال بود، اکنون بچه پنج ساله یک بچه 10 ساله را نمی فهمد و بچه 10 ساله هم بچه پنج ساله را نمی فهمد.
اعوانی تاکید کرد: برای مثال در دهه شصت ویدئو در کشور ممنوع بود. یک روز من خانه ای مهمان بودم و بچه ای از مدرسه آمد به مادرش گفت که معلم از من سوال پرسید که ویدئو دارید و من پاسخ دادم که نداریم، البته می دانستم که ویدئو دارند و منتظر بودم تا پاسخ مادر بچه را بشنوم، اگر فرزندش را تحسین می کرد یعنی دروغگویی را تایید کرده بود و اگر می گفت چرا راست نگفتی آنجا در مدرسه مشکل پیدا می کرد، می خواهم بگویم هر جا که سانسور و خفقان و چیزهایی که بدیهی زندگی است با مشکل مواجه شود اتفاقا بدتر شده و نتیجه عکس می دهد.
وی ادامه داد: این گونه است که در فیلم هم تصویر یک چنین جامعه ای را می بینیم، سلایق و زبان دل مختلف، زبان محاوره، زبان موسیقی و اصلا عنوان فیلم که خودش یک بار معنایی عمیقی داشت، لذا ممکن است گوش جسم ما شنوای خیلی از اصوات باشد ولی گوش جان را بیدار نکند، ممکن است که همزبان باشیم ولی همدل نباشیم.
اعوانیدر ادامه ابراز کرد: وقتی که شما از خواب بیدار شدید و دیدید جایی زندگی می کنید که دستتان جایی بند نیست، همین می شود، در فیلم گروهی که در کشتی بودند و آخر هم روی آب ماندند دست شان به خاک نبود. آن کسی که با پول انسان را خرید هویتی داشت که هیچ کدام از این زبان ها را که دیگران در فیلم داشتند، نفهمید، نقش پدر هم برایش شرع مهم بود، هر کدام از شخصیت ها زوایای مختلف انسان را مطرح می کردند.
وی با اشاره به اهمیت واکاوی ریشه مهاجرت، تاکید کرد: در فیلم می بینیم که گروه نارضایتی داشتند، درست است که برخی لحظات شاد بودند ولی وقتی که در دل ناراحت بودند این ناراحتی در موسیقی شان بروز می کرد، هرچند که دست آخر شعر شاعر را نخواندند و او ناراحت شد و خود را به دار آویخت.
اعوانی در پایان خاطرنشان کرد: از سوی دیگر نوع موسیقی ها در فیلم زبان خودشان را داشتند ولی فقط کسی می تواند اینها را به هم ربط دهد که ریشه فلسفی را فهمیده باشد. این چیزی بود که دکتر معتمدی در این فیلم نشان داد.
نظر شما