به گزارش خبرنگار شبستان، هجده شهریورماه سالروز درگذشت جلال آل احمد است؛ نویسنده ای که نه تنها چگونگی مرگش مورد اختلاف نزدیکان است، مراحل مختلف زندگی و سلوک او نیز در میان اهالی فرهنگ مناقشه برانگیز است. عده ای با نگاه به بخش هایی از زندگی او، تصویر نویسنده ای روشنفکر از او می سازند و عده دیگر بخش های دیگر زندگی او را نشانه ای بر بومی گرایی می دانند. اما هرچه هست، جلال جستجوگری بود که از تجربه دنیاهای تازه ابایی نداشت. در زیر به با کنار هم قراردادن بخش هایی از زندگی او می کوشیم تصویری همه جانبه نگر از این فعال فرهنگی روزگار معاصر ارائه دهیم.
جلال الدین سادات آل احمد معروف به جلال آل احمد، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در سال 1302 در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی تهران چشم به دنیا گشود. جلال با وجود پدری در کسوت روحانی، کودکی را در فضایی مذهبی سپری کرد. پدر جلال سعی کرد که از او جانشینی برای منبر و مسجدش بسازد. به همین دلیل پس از اتمام دوران دبیرستان، جلال را به نجف نزد برادر بزرگش فرستاد تا علوم دینی را فراگیرد.این سفر چند ماه بیشتر طول نکشید نقطه حساس زندگی جلال بود زیرا بعد از بازگشت به ایران آثار تردید و بی اعتقادی به دین در جلال مشاهده شد.
جلال و حزب توده
در سال 1323 جلال با پیوستن به حزب توده ایران، از مذهب کنار کشید و سال بعدش حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب را در آبادان تاسیس کرد. خودش درباره فعالیت در حزب توده گفته است"در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره.... و از اوایل 25 مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم". جلال و عده ای دیگر از اعضای حزب توده وقتی دیدند، حزب آلت دست بیگانگان شده به طور گروهی از حزب توده استعفا دادند. در سال 1326 که جلال به استخدام آموزش و پرورش هم در آمده بود، بعد از استعفا گفت"روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم". او کتاب " از رنجی که می بریم "را در همین سال چاپ کرد.
جلال که با نوشتن داستان ، مقاله های اجتماعی، ترجمه و سفرنامه ها تأثیری زیاد بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، بعد از استعفا از حزب توده از سیاست کناره گرفت و مشغول نوشتن شد. با ملی شدن صنعت نفت، جلال به سیاست بازگشت. در سال ۱۳۳۱، وقتی متوجه محاصره منزل دکتر مصدق شد فورا به همراه تعدادی از نیروی سومی ها به آنجا رفت اما در اردیبهشت سال بعدش به علت اختلاف از نیروی سومی ها کناره گرفت. و مدتی در زندان بود. بعد از زندان بنگاه مطبوعاتی رواق را تاسیس کرد. او در این سال به مجالست با نیما یوشیج پرداخت. جلال درباره اشعار نیما گفته بود"دلم میخواهد فرصت داشته باشم دفترهای شعر معاصر را ورق بزنم و نشان بدهم که نیما گوشه هر صفحه این دفترها نشسته و نگران است".
افسردگی جلال آل احمد
پس از کودتای 28 مرداد جلال آل احمد دچار افسردگی شد و دوباره سکوت پیشه کرد و مشغول نوشت شد. بازگشت از شوروی و دست های آلوده را ترجمه کرد و سرنوشت کندوها و مدیر مدرسه را نوشت.جلال به ایده کیبوتس علاقه مند بود. وی مقالاتی درباره "سوسیالیزم دهقانی اسرائیل" برای ایرانیان نوشت و در سال 1341 در سفری به اسرائیل از نزدیک با این پدیده آشنا شد که البته سفرش در زمان خودش معترضان فراوانی از جمله آیت الله سید علی خامنه ای داشت که ایشان فرموند به سبب این مقالات با جلال آشنا شدند. رهبر انقلاب اسلامی در باره جلال آل احمد فرمودند" «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان دهنده و معین کننده ی شخصیت آل احمد است. در نظر من آل احمد شاخصه یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان کار مشکلی است و محتاج تفصیل. اما در یک کلمه می شود آنرا " توبه روشنفکری" نامید و با همه بار مفهوم مذهبی و اسلامی که کلمه توبه هست جریان روشنفکری ایران که حدودا صدسال عمر دارد با برخورداری از فضل " آل احمد" توانست خود را از خطای کج فهمی، عصیان، جلافت و کوته بینی برهاند و توبه کند. هم از بد فهمی و تشخیص های غلطش و هم از بددلی ها و بد رفتاری هایش".
ملاقات آل احمد با امام (ره)
نویسنده خسی در میقات در سال 1340 پدر آل احمد فوت کرد و امام خمینی در مراسم ختم پدر وی حضور پیدا می کند. همین مساله باعث می شود که جلال به همراه برادرش به منزل امام برود. شمس آل احمد در این باره گفته است" سال چهل من و جلال به دیدن آقای خمینی رفتیم برای پس دادن بازدید آقا که به مجلس ختم پدرمان آمده بودند. آقای خمینی من و جلال را که می خواستیم پایین اتاق بنشینیم دعوت کرد کنار خودش. ما همین که نشستیم کتاب غرب زدگی را که آن روزها تازه قاچاقی درآمده بود و گوشه اش از زیر تشک آقا پیدا بود شناختیم. جلال گفت: آقا این مزخرفات پیش شما هم رسیده؟ آقای خمینی گفتند: این ها مزخرف نیستن جوان! این ها چیزهایی است که ما باید می گفتیم و شما گفتید". سال 1343 جلال به سفر حج می رود و در آن سفر نامه ای به امام خمینی می نویسد که بعدها ساواک این مامکه را در منزل امام خمینی پیدا کرد. جلال در آن نامه به شخص امام خمینی اظهار ارادت کرده بود.
جلال از پیش از کودتای 28 مرداد تا اواخر عمر خود تحت نظر ساواک قرار گرفت اما بهانه ای دست ساواک نداد. وی سعی می کرد بدون مصلحت اندیشی سخن حق را بگوید. به عنوان مثال دریکی از بازجویی های ساواک گفته بود" من یک نفر نویسنده و معلم هستم و باید بنویسم و بگویم و اگر ننویسم و نگویم، بیمارم و زندگی من جز تلف کردن نعمتهای خدا، چیز دیگر، نیست. دستگاه امنیتی مملکت از مدتها قبل برایم تضییقاتی فراهم کرده و تمام جرائدی که با آنها همکاری داشتهام، مرا بیرون انداختهاند. از دانشسرایعالی بیرونم کردهاند. با این ترتیب هر چه عرصه را تنگتر کنند، من باریکتر میشوم؛ زیرا حرفم را باید بزنم". وی سالهای اخر عمرش به کلبه ای در میان جنگل های اسالم گیلان رفت یا بهتر است بگوییم تبعید شد و در غروب هجدهم شهریورماه 1348 از دنیا رفت.جلال به گفته همسرش مرحوم دکتر سیمین دانشور، زیبا زندگی کرد و زیبا مرد و عمر تلف شده نداشت. او در مدت ۴۶ سال عمر کوتاهش، آثار زیادی به جای گذاشته و در پایان عمرش به دین بازگشت و با مرحوم طالقانی و مرحوم شریعتی مراودات زیادی داشته و خدمت امام خمینی(ره) هم رسید.جلال از معدود نویسندگانی است که با اقشار مختلف نشست و برخاست داشت و نظرات ضد و نقیضی درباره وی وجود دارد و این نظرات همچنان ادامه دارد.
نظر شما