به گزارش خبرگزاری شبستان، این رمان جزو شیرینترین و محبوبترین رمانهای استنبک (اشتاین بک) است که همچون سایر آثار او در دنیایی ترکیبی از واقعیت و خیال، با تممایههای از طنز و نقدهای تند اجتماعی، زندگی محرومان و دردمندان جامعه را روایت میکند . شخصیتهای این داستان انسانهایی هستند که با مسائل فلاکتبار اقتصادی دست به گریباناند، اما پی شادمانیهای کوچک میگردند تا شاید مرهمی باشد بر زخمهایشان .
حوادث کتاب در خیابانی روی میدهد که حاشیههایش پر است از ماهی هایی که قرار است به کنسرو تبدیل شوند. داستان در خلال جنگ جهانی دوم روی میدهد و نویسنده زندگی بومی ساکنان آن منطقه را روایت میکند و از شرایط زندگیشان مینویسد.این رمان جز آثار پرخواننده استنبک است و مانند اغلب کتابهای این نویسنده در فضای رکود اقتصادی روایت میشود و زندگی فقرا و مشکلات آنها را بیان میکند. به عبارتی مخاطب در این رمان با تصویری روشن از تقلای انسانها برای ادامه دادن زندگیشان روبهرو میشود .
در بخشی از این اثر می خوانیم :«فروشگاه لیچانگ گرچه در پاکی نمونه نبود، در فراوانی معجزه میکرد. کوچک بود و انباشته، اما در آن تک اتاق آدم میتوانست هرچه را که میخواهد و لازم دارد تا عمری را بگذراند و خوش باشد، پیدا کند. از لباس گرفته تا غذا، هم تازه و هم کنسرو، عرق و توتون و لوازم ماهیگیری و ماشینآلات و قایق و طناب و کلاه کپی و تکههای گوشت خوک. در فروشگاه لیچانگ میشد جفتی دمپایی و کیمونوی ابریشمی خرید و نیم چتولی ویسکی و سیگار برگ تهیه دید. در هر حال که بودی میشد چیزی مناسب حالت بیابی. تنها جنسی را که لیچانگ نداشت آن سوی تکه زمین لخت در خانهی دورا گیر میآمد.
فروشگاه از سپیدهدم باز بود و بسته نمیشد تا آخرین ولگرد سرگردان سکهی ده سنتیاش را خرج میکرد یا به راحت شب میرفت. نه اینکه لیچانگ آزمند بود، نه، اما اگر کسی میخواست پول خرج کند، او دستیاب بود. موفقیت لی در میان مردم همانسان که دیگران را شگفتزده میکرد برای خودش شگفتیآور بود. در طول سالیان همه در «راستهی کنسروسازی» به او بدهکار بودند. لی هرگز مشتریهایش را در فشار نمیگذاشت. اما آنگاه که حساب بالا میرفت، نسیه دادن را کنار مینهاد و مشتری پیش از آنکه راهش را جای دیگر کج کند حسابش را میپرداخت یا برای پرداختنش کوشش میکرد.
لی، گردصورت بود و باادب، به انگلیسی مطنطنی سخن میگفت و حرف «ر»، را بکار نمیبرد. آن زمان که جنگهای تونگ در ایالت کالیفرنیا در جریان بود، گاهگداری پیش میآمد که او هم پاداشی مییافت. آنگاه لی مخفیانه به سانفرانسیسکو میشتافت و به بیمارستانی میرفت تا رنجوری به پایان میرسید. هرگز کسی سردر نیاورده است که او با پولش چه میکند. شاید چیزی گیرش نمیآمد. بلکه ثروتش در قبضهای نپرداخته خوابیده بود. اما او خوش میزیست و محبوب همهی همسایههاش بود. به مشتریهایش اطمینان داشت تا آنجا که اطمینان بیشتر حماقتآمیز بود. گاه اشتباههایی در کارش میکرد، اما اینها هم به نیت خیر حتی، برایش سودمند میشد. «قصر فلاپهاوس و گریل» هم چنین بود. هرکس جز لیچانگ معامله را زیانی کلی تلقی میکرد...»
«راسته ی کنسرو سازان» کتابی از «جان استن بک» با ترجمه «سیروس طاهباز»برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۶۲ را موسسه انتشارات نگاه چاپ کرده است
نظر شما