به گزارش خبرنگار شبستان، آناهیتا زینیوند؛ عضو کانون نویسندگان تئاتر، یادداشتی را دربارهی نمایش «این قصه را آهسته بخوان» به نویسندگی و کارگردانی مهدی نصیری، در اختیار شبستان قرار داده است.
جنگ وستیز، یک نوستالژی تاریخ بشریت است که گویا تمام انسانها، آن را در ضمیر ناخودآگاهشان به صورت یک کهن الگو دارند، همان گونه که عشق را. گویی جنگ، جدالی است که هرآنچه در وجودت داری را نثارش میکنی ودر انتها بر روی ویرانهای از هستی، مینشینی و قصیده سرایی میکنی.
از سرآغاز زیستن بر روی کرهی خاکی، جنگیدن بر سر حدود قلمرو و... مسئلهای بوده در بین تمام جانوران که گویا تنها با اعمال زور و قدرت حل شده و انسانهم با وجود داشتن عنصری به نام عقل از این قاعده مستثنی نبوده. به اینها زیاده خواهیها و رازها و اسراری که در پس این بختک خانمان سوز نهفته است را هم اضافه کنید.
این قصه را آهسته بخوان روایتگر دلدادگیها وبیقراریهای آدمی است که بر خلاف ماهیت درونیاش که حتی با نزاعهم به دنبال آرامش و آسایش است، به جنگ با همنوع خود بر میخیزد و حتی با خویشتن خویش.
در این نمایش رازهای جنگ، گویا زنگاری است که تنها باید به دست فراموشگر زمانه زدوده شود؛ چراکه این فجایع تنها پلیدیهای جنگ را عریان میکند و زشتیهای پدید آوردندگانش را، اما دست آخر و در گذر زمان، واقعیت هویدا میشود.
نمایش این قصه را آهسته بخوان، نمایشی است با ظاهری مردانه در فضایی سرد و پر از سکوت اما در حقیقت، آنچه در لحظه لحظهی نمایش جاری است؛ روح زنانگی است. زنی که در اینجا نماد زایش است و رویش و نگهبان زمین و خاک و آنچه زن را در این عرصه متمایز میسازد، عشق و دلدادگی است. زنی عاشق و دلداده و دیگری پرسشگر و جویای برملاشدن واقعیت، حتی با چهره و زبانی ناآشنا که حسادت زنانه و زمینی را در دل زن دیگر شعلهور میسازد.
در جایجای نمایش تا لحظات پایانیهم، تماشاگر حس خیانت مرد، یوسف (رضا حیدری) به زنش ستاره (فریبا امینیان) را احساس میکند اما در انتها میبینیم که نه تنها خیانتی از جانب مرد صورت نگرفته و او همچنان عاشق همسر و خانواده است؛ بلکه با نثار جان خویش نیز از خاک و سرزمینش در مقابل دشمن خودی محافظت میکند.
همسنگر یوسف (رضا جوشنی) مردی است متزلزل و شاید منفعتطلب که خاک وخویشتن خود را با دادن اطلاعات به دشمن میفروشد اما در جنگ با وجدان خویش دچار کشمکشی چندگانه میشود که نمیخواهد در مقابل همسرش لیلا خیانتش به وطن آشکار شود و همسرش متوجه شود که دستانش به خون یوسف آغشتهگشته و بانی گسسته شدن دیدار ابدی یوسف و زن و فرزندش شده؛ البته ایشان نتوانسته بود به ژرفحالات روحی چنین مرد نا آرام و ناباور به عشق و وفاداری، در بازی دست یابد.
همسنگر یوسف مدام در تلاش است تا این باور را در یوسف ایجاد کند که حضور ستاره و وفاداریاش به یوسف ناشی از توهم است. چنان انسانهای جنزده؛ اما یوسف همچنان بر باور خویش به ستاره ایمان دارد که شاید نمادی از ایمان و عشق به وطنش هست.
این قصه را آهسته بخوان، درفضایی مینیمال و دراماتیک به صحنهرفته و خود جای تقدیر دارد اما به نظر نگارنده هنوز بازیگرهای نمایش به آن درجه از پختگی در ایفای نقشها نرسیدهاند و تا حدودی قدرت انتقال زیر لایههای شخصیتهای نمایش را نداشتند و همین امرباعث شده که در ارائهی حسهای مختلف ضعیف عمل شود.
موسیقی کار که بهنظر ترکیبی از صداهای ضبط شدهی دوران جنگ بود، خود تامل برانگیز مینماید. خصوصا در هنگام ایجاد صداهای انفجار، همراه با فضاسازیهای مربوط به مناطق جنگی که گویی واقعیتهای دوران جنگ را بر همگان مکشوف میسازد و البته خود نوستالژی دوران کودکی نگارنده است.
داستان نمایش این قصه را آهسته بخوان برداشتی درست است از اثری ضد جنگ که توانسته این مهم را به مخاطب به درستی منتقل نماید.
آناهیتا زینیوند
نظر شما