به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه: سیدمحمدرضا تقوی، استاد دانشگاه شیراز، درباره چیستی تحول در علوم انسانی گفت: تحول در علوم انسانی به نیازمندی دستگاهی یکپارچه منسجم که تمام اجزای آن با هم هماهنگ و در خدمت اهداف کل، است، گفته می شود.
سیدمحمدرضا تقوی تشریح کرد: آنچه ما در دانشگاهها مطالعه می کنیم، پرداختن علوم به مفهوم علم تجربی است؛ در واقع علم ویژگیهای خاص خود را دارد و یکی از ویژگی های علم موجود، اتمیک بودن آن است که این مهم به نکته سنجی نیزعلم گفته میشود که درآن به نکات و جزئیات توجه زیادی دارد و قادر به پاسخ به سوالات کلی علم، نیست و هنگامی که جزئیات مورد بررسی قرار گیرد، نمیتوان نسبت جزئیات به کلیات را دریافت و چندان برای زندگی نیز راهگشا نخواهد بود.
وی افزود: دانشجو قبل ازاینکه دانشجو باشد، یک انسان است؛ بنابراین قبل از نگران بودن درباره اینکه چه چیزی را باید آموخت و چه چیزی را به کار ببرد، بایستی نگران این باشد که آیا از ویژگی انسان بودن، می تواند به صورت کامل استفاده کند؟
وی در ادامه تببین کرد: دانشگاه و دانشکدهها، قادر به پاسخ به این سوالات نیستند، زیرا بشرنیاز دارد که در صحت مسیر خود اطمینان حاصل کند و برای این مهم به پاسخ به سوالات کلی، نیازمند است.
استاد دانشگاه شیراز با اشاره به اینکه سوالات کلی که پاسخ آن برای انسان لازم است عبارتند از: انسان چیست؟، رسالت انسان چیست؟، هدف و منظور از خلقت انسان چیست؟، عوالمی که پیش روی انسان است چه عوالمی است؟، برای عوالم پیشرو چه دستاوردی بایستی داشته باشد؟ و باید به دنبال چه کراماتی در این دنیا باشد؟، تاکید کرد: پاسخ این سوالات را یا در ادیان و یا در فلسفه باید بجوییم و لذا بسته به نوع مراقبه افراد دارند بایستی بر اساس آن سراغ یکی از دو منبع و یا هر دو منبع بروند.
تقوی افزود: اگر به این مسائل که نیازهای بسیار جدی بشرهستند، پرداخته نشود، خیلی بعید است که با دانشهای جزئی که در دانشگاهها بدست میآید، بتوان در مسیر اطمینان بخش، حرکت نمود.
وی متذکر شد: افراد تا قبل از سن بلوغ و یا سن تکلیف، در حال تجربه کردن دنیا هستند و در سن تکلیف و بزرگسالی، افراد توانمند میشوند و میتوانند در بینش و برداشتهای خود بازنگری کنند و به توانایی حرکت در مسیر خود هدفمند و اصولی دست مییابند، بنابراین باید در پاسخ به سوالات کلیدی برای اطمینان صحت حرکت در مسیر، اهتمام بورزند.
این استاد دانشگاه عنوان کرد: اگر قراربراین است که ادیان و فلسفه پاسخگوی سوالهای کلی انسان باشند، طبیعی است که پاسخ دادن به این سوالات، تمام پاسخهای جزئی را تحت تاثیر خود قرار میدهد؛ این مهم بدین معنی است که اینکه چطور به این سوالات پاسخ دهیم در انتخابهای زندگی تاثیر می گذارد؛ به عنوان مثال وقت را چگونه صرف کنیم؟، چه رشته ای انتخاب کنیم؟ و یا سبک زندگی به چه شکل باشد؟
تقوی تشریح کرد: اگر به این سوالات پاسخ داده نشود، محیط با تشویق وتنبیهات خود، انسان را به جهات مختلف رهنمون می کند و بشر حتی قبل از اینکه به تحول علوم انسانی فکر کند باید در ازاء فرصتی که خداوند به او بخشیده است، چگونه می تواند مطمئن شود که درست و در راه صحیح حرکت میکند.
وی افزود:وقتی بخواهیم نسبت خود را با انتخابها مشخص نماییم؛ از آنجایی که دائما در حال انتخاب هستیم، پس باید توجه نماییم که چه چیزی تغییر میکند و چه انتخابی درست است؛ در حقیقت پاسخ به آن سوالات کلی و تعیین نسبت ما با آن و این انتخاب، مارا به آن هدفی که ادراک کردیم، بهتر می رساند؛ بنابراین رسالت انسان از اینجا هویدا می شود که نسبت به استفاده بهینه از عمر، برای خود این مسئولیت را احساس می کند و اگر توان آنرا پیدا کرد، ممکن است دیگران را به تعمق و تفکر در این مسیر دعوت نماید.
استاد دانشگاه شیراز تاکید کرد: پس به این نکته باید متمرکز شد که شاید ارسال پیامبران و انزال کتب دراین حد وسیع که توسط خداوند اتفاق افتاده است، انسان را متوجه این ابعاد کند و به هر جهت، انسان با این تواناییهایی که از نطفه آغاز شده که فلاسفه آنرا برابر با نقطه میدانند؛ از آن جهت که تعریف هندسی آن، بدون طول، عرض و ارتفاع است و برابر با صفر و دارای تواناییهایی که خداوند به او اعطاء کرده است که از سایر موجودات جدا میشود و انسان باید از نطفه شروع کند تا به عرصه ظهور، جایی که منظور نظر خداوند است، برسد و بایستی هوشیارتر و فعالتر عمل نماید و اگر فعالیت و جوشش کافی را نداشته باشد، تابع شرایط محیطی می شود زیرا همین محیط است که انتخاب ها را شکل می دهد.
به عنوان مثال می توان به دانشجویانی اشاره کرد که قصد انتخاب رشته خاصی را دارند ولی آن رشته ها با نیازها، اخلاق و استعدادهای آنها متناسب نیست بلکه شرایط محیطی،علاقمندی و جهت حرکت آنان را با تشویق و تنبیهات خود، تعیین می کند و اگر انسان، موجودی انتخاب گر است بایستی انتخابهایش آگاهانه تر و متناسب با اهدافش باشد.
تقوی تبیین کرد:علوم انسانی، در ۳۰۰ یا ۴۰۰ سال اخیر در دنیا اتفاق افتاده است و از شکلشناسی صفر پدیدهها خارج گشته است؛ در واقع انسان خواستار شناسایی پدیدههاست و در دو اتفاقی که در توالی هم افتاده است، به دنبال نسبتی برقرار در بین این دو است و از این توالی به علیت و یا به نسب و ارتباط بین این دو پدیده، میرسد این درحالی است که شاید دلیل این نسبت و همبستگی را هم متوجه نشود؛ مثلا بشر، آینههای محدب یا مقعر که فاصله واقعی از اشیا را نشان نمیدهد را کشف می کند و ارتباط آنرا متوجه می شود و یا اینکه آب در ۱۰۰ درجه به جوش میرسد و خیلی از قوانین دیگر که به کشف آن نائل میشود و این ممکن است در ابتدا علت آن را متوجه نشود ولی تنها می داند که این چنین واقعیتی وجود و حضور دارد.
وی اشاره کرد: علم در مسیر پیشرفت خود، علت را کشف می کند و سعی می کند قوانینی که بدان نائل شده را تبیین نماید و وقتی که علت را کشف کرد، امکان دستکاری در مقدمات علم نیز فراهم میشود؛ مثلا ژنتیک گیاهی، متناسب با آن چیزی که میخواهد آثار موادخوراکی را تغییرمی دهد پس در این جا انسان به مرحله فراکشف روابط و قدرت تغییردادن متناسب با چیزهایی که خود، میخواهد، میرسد و در مرحله بعد، او در اثر پیشرفت به ایجاد پدیده میرسد و این مهم، همان قدرت خلق است که این مهم یکی از موهبتهای خداوند به بشر بشمار می رود؛ بنابراین، بشر میتواند پدیدههایی را خلق کند.
و در ادامه افزود: در این مرحله، بشر به عنوان، فاعل شناسا یا محقق، اینکه چه چیزی را و به چه شکل تغییر دهد و چه چیزی را ایجاد و خلق کند، بستگی به نگرش او از هستی وانسان دارد و اگر برداشت وی از هستی همین باشد که در یک بازه ای به دنیا و در بازه دیگر از دنیا می رود، این محقق شکلی را پدیدار و تغییر می دهد که همین انسان با نگاه و نگرشی متفاوت به هستی، مسئله و موضوع تحقیق دیگری دارد.
این استاد دانشگاه عنوان کرد: انسان در نشو مادی بسته به هدفی که دارد، نیازهایش متفاوت میشود؛ در واقع دو انسان که در بازه نشو مادی، بشر و یا فرا بشر را مینگرند، نیازهای آنان نیز متفاوت میشود و وقتی نیازها متفاوت شد در نگاهها اثر میکند؛ تا جایی که حتی موضوعاتی که برایشان جالب می شود نیز برای آنها متفاوت میشود.
به عنوان مثال اگر برای مسافرت یک هفتهای برنامهریزی بنماییم، موضوعات و نیازهایی که برای یک عمر این سفر را طراحی کنیم، متفاوت میشود، موضوع را تحت تاثیر قرار میدهد و موضوع شناسی نیز متفاوت میگردد؛ موضوع که متفاوت شد، نحوه پاسخ دادن به این نیازها نیز متفاوت میشود.
تقوی تبیین کرد: در حقیقت یک موضوع واحد میتواند به شکلهای متفاوت و متعددی به نیازها پاسخ دهد و همه اینها تابع، اهداف محقق است چه محقق متوجه باشد و چه نباشد.
وی متذکر شد: در فلسفه علم، محقق نمیتواند بدون نظریه و بدون تاثیرندادن دیدگاههای خود به هستی، مسئله ای را مورد تحقیق قرار دهد و از۳ مکتب اثباتی، انتقادی و تفسیری که در علوم انسانی وجود دارد، دیدگاه تفسیری و انتقادی معتقد است که مطالعه متاثر از ارزشهاست و اینکه نمی توان ذهنیت کنشگران را بدون دخالت دادن ارزشهایشان در آن، مورد مطالعه قرار داد و معتقد است که ارزشها، جزئی از مطالعه هستند. این درحالی است که دیدگاه اثباتی باور براین دارد که میتواند مشاهده را از نظریه جدا کرد و براین است که با تربیت مشاهده گران، باعث دخالت ندادن مشاهدات در نظریاتشان شود.
استاد دانشگاه شیراز تاکید کرد: دانشی که در یک منطقه از جهان درعلوم انسانی، در حال تاسیس است، حتما متاثر از نیازهای آن منطقه و جهانبینی، برداشت و انتظارتی که آن محقق دارد، است؛ در علوم انسانی قطعا دانشی که از جای دیگر بیاید، متناسب با نیازهای آنجا و نگاه هستیشناسیشان به هستی ساطع می شود و تنها در همان چارچوب میتواند پاسخگو باشد و نیازهای آن جا را رفع کند.
سیدمحمدرضا تقوی تبیین کرد:علوم انسانی، نیازمند دستگاهی برای سنجش عیاردانشی که از جای دیگر میآید، است؛در حقیقت اگر از اندیشه های و دستاوردهای بشر بهرمند نشویم برخلاف مسیرعقل رفتهایم اما اینکه چه بخشی از دانش مفید است وچه بخشی مفیدتر است، نیاز به ممیزی دارد؛ این مهم بدین معنی است که بایستی دستگاه و قالب فکری خاصی وجود داشته باشد تا این برونداد و یا نتایج علمی را بتوان در این دستگاه، ممیزی کرد و اینکه چه بخشی از آن با اهداف هماهنگ و ناهمانگ است، را تشخیص داد و ازاین جهت بحث تحول در علوم انسانی، ضرورت پیدا کرده است؛ فرض بر این است از آنجایی که مبانی و مبادی نگرش به انسان در هستی، متفاوت است، لذا ما نیازمند این هستیم که درآن دستگاه هر نوع معیاری را بتوانیم وارد سازیم.
وی در ادامه افزود: خداوند انبیاء را فرستاد و کتب را نازل نمود که چیزهایی که در تصمیم گیریهای ما که میتواند تاثیر داشته باشد ولی ما قادر به احصاء آنها نیستیم، در اختیار ما گذاشته شود و این مهم همان چیزهایی است که در کتب اسلامی مثل فقه و غیره وجود و از این طریق به دست می آید.
این استاد دانشگاه ابراز کرد: در جواب به این سوال که چرا پرداختن به متن کتب قادر به رفع نیازهای ما نیست؟ باید گفت که خداوند از نخست، بر این اراده نفرمود که انسان هایی را خلق نماید که فقط تحت تاثر خداوند باشند بلکه خداوند تنها ملائک را تحت تاثر خود آفرید که دارای قابلیتهای مشخص و از ابتدای خلقت تا انتها رشدی ندارند و از اول تا آخر با همان کیفیت و ظرفیت کمال به وجود آمده اند و هنگامی که خداوند اراده به وجود آوردن انسان نمود، ملائک در ابهام فرو رفتند زیرا بر این بودند که خود وجود دارند و در حال عبادت و ثنای خداوند هستند و چرا خداوند، انسانی که ناپاک و خونریز هست را به وجود آورد که خداوند در پاسخ به آنها را چنین میفرماید که من چیزی میدانم که شما نمیدانید؛ پس خداوند عقل را به انسان بخشید و خواست که پدیده ها را به تنهایی کشف کند؛ لذا وقتی ما به دنبال علوم انسانی هستیم گرچه که معارف دینی چون چتری انسان را در مسیر درست هدایت می کند، در طرفی دیگر بایستی با تجربه و با واقعیتها برخورد کنیم و اصول را به صورت صحیح استخراج کنیم.
تقوی تاکید کرد:علوم انسانی حتما وجهی تجربی دارد و برای ایجاد آن، نیازمند فرآیندهای از بالا به پایین یا از پایین به بالا هستیم که فعالیتهای از بالا به پایین به هستی شناسی، انسان شناسی، معرفت شناسی و فلسفه مضاف گفته می شود که از فلسفه شروع و به سمت تجربه می رویم و فعالیتهای بالا به پایین نیز به اینکه از تجربه آغاز و با واقعیات برخورد کنیم و باید ابزاری برای شناسایی آن داشته باشیم و هم بتوانیم واقعیات را متناسب با آنچیزی که فلسفه اسلامی می خواهد، تلقی کنیم.
وی اشاره کرد: به نظر میرسد فعالیتهای از بالا به پایین، بیشتر مربوط به حوزویان باشد از آن رو که دیدگاه و مبانی فلسفی را تبیین می کنند و وقتی به سمت پایین میآییم و شروع به تجربه کردن میکنیم؛ به سمت دیدگاههای هستی شناسانه و انسان شناسانه میرویم که مربوط به دانشگاهیان میشود.
تقوی تبیین کرد: بحث تحول در علوم از بحث تهذیب درعلوم جداست؛ زیرا در تهذیب درعلوم، دانش موجود که بر مبادی خاصی استوار است، مورد بررسی قرار گرفته و آن بخشهایی که مغایر با احکام اسلامی است را تهذیب می کنیم به بیانی دیگر کل آن علم را می پذیریم به شرط اینکه برخی از جزئیات آنرا تهذیب نماییم که این دیدگاهی است که ابتدا در دهه۶۰ در مالزی مطرح شد و این مهم به این خاطر که برخی از علوم به صورت مشخص با احکام اسلامی، مغایرت داشت، آنها را تصحیح میکردند و درنهایت در نگاه عمیقتر، توانایی قبول کل و تغییر بخشهایی از آن، زیرسوال رفت زیرا انسجام آن کل از هم میپاشید و این مهم در فلسفه به اثبات رسیده است که اگر اجزاء یک نظام فکری، وحدت سعی و تناسب نداشته باشد، آن سیستم فکری فرو میریزد و در نهایت نمیتوان بخشی از تفکری و بخشی از تفکر دیگر را گرفت.
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه تحول درعلوم انسانی، به نیازمندی دستگاهی یکپارچه و منسجم که تمام اجزای آن با هم هماهنگ و در خدمت اهداف کل، است، گفته می شود، افزود: هنگامی که چنین دستگاه ایجابی ساختهشود قادر بدین است که دستاوردهای انسانی را در درون خود جای دهد و اگر تحول، در بینشهای افراد باشد، نیازمندی اینکه افراد بدین ضرورت برسند که چرا تحول اتفاق بیافتد، به وجود می آید و از آن جایی که افراد جزءاند، مستلزم دریافتن کل نیزهستند و در نهایت به ایجاد دستگاهی انسانشناسانه، ارزششناسانه و هستیشناسانه می رسند و با آن نگاه به پدیدهها می نگرند.
نظر شما