حبیبه بدری: زهره آقاجری 15 سال داشت که به عنوان امدادگر به جبهه رفت. همان اوایل انقلاب و پس از تاسیس سپاه پاسداران عضو این نهاد می شود و تا آخر جنگ در جبهه ها می ماند.او معتقد است در دوران دفاع مقدس بیشترین سختی را خانمها کشیدند.
او از مقایسه کشته های هشت سال دفاع مقدس با کشته های جاده ای و افتخار به اینکه این کشته ها به اندازه تلفات جاده ای نبوده گلایه دارد، چرا که درد از دست دادن فرزند را در نگاه مادرش دیده و بی خانمانی را چشیده. آقاجری سالهاست که در پایتخت زندگی می کند، اما تهران را شهر خودش نمیداند، او می گوید شهر من شهری است که در کوچه پس کوچههایش قد کشیده ام.
حرف های شنیدنی او از دغدغه این روزها و درد دل هایش از روزهای دفاع مقدس است حاصل میزبانی «کافه خبر» از خبرنگار شبستان است.
_ امدادگر که شدم دوره آموزش امدادگری را نگذرانده بودم. آنقدر با این حوزه ناآشنا بودم که تصور میکردم گاز استریل یک چیز محرمانه است. کارهای مربوط به امدادگری را یواش یواش یاد گرفتم، مثلابخیه زدن را بعدها یاد گرفتم، در بیمارستان وقت جنگ.
_ آن روزها هر کس با هر مرامی انقلابی و آرمانگرا بود، چه چپ و چه مذهبی، آن روزها خیلیها حاضر بودند برای یک حرف جانشان را بدهند. تصورشان هم این بود که آدم انقلابی یعنی کسی که روی دوشش اسلحه داشته باشد.
_ دوره دبیرستان بود که برای اردوی تابستانه رفته بودیم اطراف خرمآباد. عراق هنوز حمله نکرده بود، همانجا آموزشهای خودسازی را دیدم. قبلتر هم آموزش نظامی دیده بودم. روی تیغها پابرهنه راه میرفتم، بدون کتانی. همان کتانیهایی که هزار وصله و پینه داشت، آن وقت ها فکر میکردیم که انقلابی نباید کفش نو بپوشد، همان کتانی کفش مهمانی و عروسی و مدرسهام بود.
_گفتند جنگ سه روز دیگر تمام میشود، سه روز شد ده روز و ده روز شد یک ماه و ادامه پیدا کرد.
_ اول مهر قرار شد که برویم سپاه و جلسه بگذارند، جلسهای که هیچوقت تشکیل نشد، جنگ شده بود. انتظار داشتیم حالا که این همه آموزش خودسازی دیدهایم از ما هم در جنگ استفاده کنند. اما تصور میکردند که ما بچه هستیم و جنگ کار بچهها نیست.
_ در نماز جمعه اعلام شد کسانی که آموزش نظامی دیدهاند بروند سپاه. رفتیم و قبولمان نکردند، رفتیم مسجد پیروزی و شروع کردیم به پخت و پز. برقها رفته بود و آب لوله کشی در شهر قطع شده بود. پانزده روز اول مهر فراوانی بود، چون همه جا را زده بودند: سردخانه، مرغداریها؛ توی خیابان مرغ راه می رفت. بعد که همه چیز از کار افتاد، اوضاع خیلی سخت شد.
_ خیلیها آمدند ما را از ماندن منصرف کنند و ببرند شهرهای امن تر. مادرم گفت تا دخترهایم نیایند من هم نمیآیم، اجازه دخترهایم هم دست خودشان است. همین شد که من و مادر و خواهرم به همراه برادر 12 سالهام که بعدها در جنگ شهید شد در شهر ماندیم و 14 ماه سخت را گذراندیم وقتی زخمی شدم از آبادان خارج شدم.
_ یکی از دوستان برادرم آمد گفت اگر عراقیها آمدند، اولین تیری که میخواهم خالی کنم به جای زدن به آنها مجبور به شما بزنم. بعد وسیله دفاعی به ما دادند. قرار شد اگر عراقی به ما نزدیک شدند اولین کاری که میکنیم کشیدن ضامن نارنجک باشد. در یکی از اردوهایی که ما رو برده بودند، میگفتند اگر قرار است زنان در جنگ اسیر شوند، بهتر است کشته شوند. من بلند شدم گفتم این چه حرفی است که شما میزنید که زنان نباید در اجتماع کار کنند؟ مگر امام حسین(ع) حضرت زینب(س) را به جنگ نبرد، آیا او گفت که شما اگر قرار است اسیر شوید خودتان را بکشید؟ تمام حرف آقایان این بود که شما اولین کاری که میکنید این است که خودتان را بکشید. در آن زمان این حرف افتخارآمیز بود.
_ جنگ زده شده بود فحش برایمان، یعنی کسانی که از شهر فرار کردهاند. وقتی هم به خرمشهر می گفتند «خونین شهر» به بچه ها برمی خورد و خوششان نمیآمد.
_ جنگ را مردان نوشتهاند و جنگ را آنها شروع میکنند و حتی آنها میگویند که زنان چگونه در آن زندگی کنند.
_ نگاهی که الان حاکم شده با نگاه اول انقلاب فرق دارد. الان نگاهی حاکم شده که اول انقلاب به امام(ره) گفتند همانطور که زنان را به خیابان آوردی حالا باید به خانه ببری. در حالی که امام اعتقاد داشت که زنان باید در تمام امور اجتماعی و نظامی شرکت داشته باشند.
_ اگر زنانی که درجنگ اسیر شدهاند حاضر نیستند امروز از آن روزها بگویند به این دلیل است که اولین سوالی که از آنها میشود این است که آیا به شما تجاوز شده است، وقتی این دیدگاه حاکم شد که زن فسادآور است همه مشکلات جامعه را زنان دانستند به ایینجایی که هستیم می رسیم.
_ در اوایل انقلاب این نگاه کمتر بود. آقای جمی امام جمعه آبادان مخالف خود کشی زنان بود. وقتی برخی پیش او این مساله را مطرح میکنند که اگر زنان اسیر شدند خودشان را بکشند، گفت که این حرف اصلا درست نیست و ما هیچ مجوزی برای خودکشی نداریم.
_ تفکرات متحجرانه ای درباره زنان وجود داشت که میگفت زنانی که پزشک هستند و بچه دارند نباید کار کنند، اما همان وقتها کسی مثل آقای جمی نیز از حقوق زنان دفاع میکرد.
_ یک دختر ماستفروش عرب زخمی شده بود، آورده بودندش بیمارستان، در اوج جنگ پدرش برای ممر درآمدش دخترش را برای دستفرشی میفرستاد. فکر نکنید زن عرب و جنوبی گوشهای مینشیند و کاری نمیکند، اصلا این طور نیست اما وقتی مناسبات قدرت میشود، کسی او را به حساب نمیآورد. اصلا وقتی مناسبات قدرت شکل میگیرد، زنها به حساب نمیآیند.
_ در اردویی که سپاه ما را برد یا عاشورا تاسوعای اولین سال جنگ ما در کنار آقایان بودیم. اما بعدها نگاه تفکیک جسنیتی غالب شد. آن زمان میرفتیم مسجد اصلا تفکیک جنسیتی نبود در مراسم عزاداری در کنار مردانی که سینه می زدند عزاداری می کردیم. همه افراد نگاه انسانی داشتند نه نگاه جنسی اما هر قدر جلوتر رفتیم نگاه جنسی حاکم شد.
_ در جنگ تیپهای مختلفی حضور داشتند و برعکس نگاهی که امروز نشان میدهند که تنها تیپهای خاص مذهبی در جبهه حضور داشتند، هر آدمی با هر پایگاه اجتماعی و تفکری در جنگ حضور داشت، بدون اینکه نگاه خاصی حاکم باشد.
_ در طول جنگ مردهشوری هم کرده ام. اولش میترسیدم اما کمکم بر ترسم غلبه کرده. یک بار که در اورژانس بودم، یکی از افراد همانجا شهید شد. باید او را با برانکارد تنها میبردم سردخانه. در طول راه جنازه مدام میافتاد و من گریه میکردم. دوباره او را میگذاشتم روی برانکارد و می رفتم.
_ شاید آدم ترسویی بودم. من نمیتوانستم کسی را بکشم، اگر به او میگفتند جنگ را شروع کن نمیتوانست این کار شروع کند، میگوید: «به آن حد نرسیده بودم که کسی را بکشم.
_ وقتی یکی از فرماندهان نظامی میگوید کشتههای ما در جنگ تنها 218 هزار نفر بوده و به اندازه تصادف جادهای در یک سال نبوده برای من دردناک است. 218 هزار نفر کشته در جنگ آمار کمی نیست. در بین این کشتهها بچههای تکه تکه شده هم وجود دارند که از قلم افتاده اند. برای من دردناک است که کشتههای جنگ را با کشتههای تصادف جادهای میسنجند. این ها احساس از دست دادن خانه و از دست دادن فرزند را درک نمی کنند.
پایان پیام/
نظر شما