«هزار پیشه»چارلزبوکوفسکی را بخوانید

خبرگزاری شبستان:«هزار پیشه» اثر«چارلزبوکوفسکی» با ترجمه علی امیر ریاحی را موسسه نشر نگاه چاپ کرده است.

 به گزارش خبرگزاری شبستان ، در پشت جلد این اثر آمد است. «یکهو اتاق پر از نور شد و صدای تلق تلق و غرش آمد.

خط ریل قطار درست هم‌سطح پنجره‌ی اتاقم بود. مترو هم آنجا ایستاده بود. ردیف چهره‌های نیویورکی برگشته بودند و نگاهم می‌کردند. قطار چند لحظه ایستاد و دوباره به راه افتاد. همه‌جا تاریک بود. دوباره اتاق پر از نور شد. به چهره‌ها نگاه کردم، این تصویر مثل وهمی از جهنم دوباره و دوباره تکرار شد. هر قطارِ پر از مسافری که می‌رسید، چهره‌های داخلش زشت‌تر، دیوانه‌تر و بی‌رحم‌تر از قبلی بود…»

 در بخش دیگری از این اثر می خوانیم:«چمدان مقوایی زوار دررفته‌ای داشتم که زمانی رنگش سیاه بود، اما بعدترها رنگ روکشش رفته بود و مقوای زردش زده بود بیرون. من هم سعی کرده بودم این مشکل را با مالیدن واکس سیاه به آن قسمت‌های رنگ‌و‌رو رفته حل کنم. همان‌طور که در باران راه می‌رفتم واکس چمدان حسابی مالید به شلوارم و چون حواسم نبود و چمدان را دست‌به‌دست می‌کردم، هر دو پاچه‌ی شلوارم سیاه شد.

خب، این شهری جدید بود. شاید اینجا شانس می‌آوردم.

باران بند آمد و آفتاب زد. تو محله‌ی سیاه‌ها بودم. آهسته راهم را می‌رفتم.

«هی، سفید گداگشنه!»

چمدانم را گذاشتم زمین. زنی سیاه با صورتی بشاش نشسته بود رو پله‌ی ایوان و پاهاش را تاب می‌داد. قیافه‌ی خوبی داشت.

«سلام، سفیدِ گداگشنه!»

چیزی نگفتم. فقط ایستادم و نگاهش کردم.

«نمی‌خوای یه کم حال کنی، سفید گدا گشنه؟»

بهِم خندید. پاهاش را انداخته بود رو هم و هی تکان می‌داد. پاهای خوبی داشت؛ با کفش‌های پاشنه بلند، مدام تکانش می‌داد و می‌خندید. چمدانم را برداشتم و رفتم سمتش. همین‌طور که نزدیکش می‌شدم، دیدم پرده‌ی پنجره‌ای که سمت چپم بود کمی تکان خورد. صورت مرد سیاهی را دیدم. شبیه جِرسی جو  والکات بود. برگشتم و راهم را از پیاده‌رو ادامه دادم. صدای خنده‌اش را تا پایین خیابان می‌شنیدم...»

«هزار پیشه» اثر«چارلزبوکوفسکی» با ترجمه علی امیر ریاحی را موسسه نشر نگاه چاپ کرده است.

کد خبر 713641

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha