به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از اصفهان، فرهنگسرای پایداری وابسته به سازمان فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری اصفهان(3 اردیبهشت) در نخستین روز از هفته فرهنگی اصفهان پذیرای جمعی از جانبازان و روایتگران هشت سال دفاع مقدس در برنامه «یک نفس تا آسمان» بود.
در این مراسم که با روز جانباز و سالروز ولادت باسعادت حضرت ابولفضل العباس(ع) مقارن بود تعدادی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس حضور داشتند و برخی از آنها برای حاضران به روایت خاطرات تلخ و شیرین خود از دوران جنگ پرداختند.
بیات از رزمندگانی که در سن 14 سالگی از زرین شهر اصفهان به مناطق جنگی اعزام شده و یادگارهای بسیاری از تیر و ترکش آن دوران را در بدن خود به یادگار داشت، در جمع حاضران گفت: دوران هشت ساله دفاع مقدس وقایع بسیاری را به خود دید که متاسفانه امروز از سوی عده ای نه تعریف، که تحریف می شود.
این جانباز جبهه های جنگ ادامه داد: با پایان جنگ در سال 67 عده ای گمان کردند که رسالت اصلی جنگ تنها بر دوش سرداران و فرماندهان بوده است. این عزیزان را گرامی داشته و آنها را تکریم کردند، اما فراموش کردند که رزمندگان گمنام و بی نشان فراوانی در جبهه ها بودند که نقش اصلی تری را در پیروزی و موفقیت جنگ ایفا کردند و امروز نه تنها تجلیلی از آنها صورت نمی گیرد، بلکه اسمی از آنها نیست و از یاد همه رفته اند.
بیات با بیان اینکه روز جانباز تنها به روزی برای سرکشی ظاهری به جانبازان تبدیل شده است، عنوان کرد: متاسفانه در این روز مسئولان با شاخه ای گل و یا مبلغی پول به سرکشی از آسایشگاه جانبازان می پردازند و گمان می کنند که مسئولیتشان را در قبال آنها انجام داده اند.
وی تاکید کرد: امروز باید کسانی که صندلی های مهم و پست و جایگاه های مهم را گرفته اند بدانند که مدیون شهدا و جانبازان هستند و تمام تلاششان را برای جلب رضایت خانواده های این عزیزان بکنند.
در ادامه احمدیان، یکی دیگر از جانبازان هشت سال دفاع مقدس به روایت خاطره ای از شهید عبداله میثمی پرداخت و گفت: در دوران جنگ وقتی من مجروح شده و به بیمارستان منتقل شدم، شهید میثمی به دیدار من آمد و به من گفت دوای تو نزد من است! من از این حرف تعجب کردم. شهید میثمی کمی از تربت مقدس کربلا را از جیبش بیرون آورد و گفت این دوای درد توست. بعد هم مقداری از آن تربت را روی زبان من گذاشت. بحمداله پس از آن روز من شفایم را از حضرت اباعبداله گرفتم.
مشتاقیان، سخنران بعدی مراسم «یک نفس تا آسمان» بود. او به نقل بخشی از خاطرات دوران جنگ پرداخت و گفت: در آبان ماه سال 64 و در عملیات والفجر چهار در منطقه کردستان من و یکی از همرزمانم در اثر انفجار یک توپ در کف آسفالت جاده ترکش های زیادی را نوش جان کردیم و هر دو بیهوش کف جاده افتادیم. رزمندگان که گمان کرده بودند ما دو نفر شهید شده ایم، روی پارچه ای که به دور من پیچیده شده بود نوشته بودند «شهید مشتاق»! بعد از آن وقتی ما را در کنار دیگر شهدا خوابانده بودند، در اثر سرما به خود لرزیدم و به هوش آمدم. وقتی تکان خوردم مرا به اتاق عمل بردند و تصمیم داشتند چشمهایم را تخلیه کنند. من مخالفت کردم و آنها مرا با بالگرد به اصفهان منتقل کردند. در اصفهان هم چشم مرا عمل کرده و توانستند بخشی از بینایی آن را برگردانند.
وی درباره اکبر کاظمی از همرزمان جانبازش هم گفت: اکبر کاظمی اهل نجف آباد اصفهان بود. ایشان در اثر حوادثی که در جنگ برایش رخ داد و بسیار مفصل است، به مدت 18 روز بدون آب و غذا و با بدن مجروح در جبهه بود تا جایی که برای رفع گرسنگی اش ناچار به خوردن علف در بیابان شده بود.
مشتاقیان ادامه داد: ایشان که در نهایت توسط همرزمان دیگرش نجات پیدا کرد و علیرغم وضعیت وخیم پایش، بحمداله ناچار به قطع آن هم نشد، خاطراتش را در کتابی به نام «معجزه شیعه» روایت کرده است و علاقمندان می توانند با خواندن آن از معجزه زنده ماندن اکبر مطلع شوند.
این جانباز سرافراز خاطرنشان کرد: اکبر بعد از جنگ به سراغ همان شغل قبلی اش که در و پنجره سازی بود برگشت.
حسن پور از دیگر جانبازان دوران دفاع مقدس بود که برای حاضران سخن گفت. او بیان کرد: همزمان با ولادت حضرت زهرا(س) به دیدار تعدادی از زندانیان اصفهان رفته بودیم. من از آنها پرسیدم به نظر شما چه تفاوتی میان من و شما وجود دارد؟ آنها تعجب کرده و گفتند مسلما شما مبرا از گناه و آزاد هستید، ولی ما گناهکار و اسیر زندان هستیم. من گفتم شما اشتباه می کنید. اگر خداوند در اثر ستارالعیوبی اش عیوب مرا پنهان نکند، حتی همسر و فرزندان من هم حاضر نیستند با من زندگی کنند.
وی ادامه داد: من درباره شهید سعید کریمی کتابی نوشته ام. این شهید حافظ کل قرآن بوده است و دانشجوی مهندسی شهید محسن مهاجر بوده است. او چندین بار مجروح شد و از لشگر نجف به گردان امام سجاد آمد. شکم او در کربلای 5 پاره شد و روده هایش بیرون ریخت. با این شرایط یک وعده نماز جماعتش ترک نمی شد! امام جماعت آن بیمارستان می گوید وقتی ناله های او را در سجده می شنیدم با خود می گفتم خدایا من در محرابم یا سعید؟!
حسن پور تاکید کرد: از همه شما می خواهم که زندگی این شهید را در این کتاب بخوانید.
نظر شما