خبرگزاری شبستان_ خرم آباد؛
جامعه امروز ما نیازمند تقویت روحیه گذشت و ایثار است و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت موجب رشد معنویت در جامعه و سدی مستحکم در برابر توطئه های دشمنان است.
مهم ترین روش برای اشاعه فرهنگ ایثار وشهادت در جامعه، گسترش آن در میان نسل نوجوان و جوان است و برای انتقال این فرهنگ غنی در بین نسل جوان و نوجوان باید سیره و منش شهداء به نسل جوان و نوجوان انتقال یابد.
شناساندن سیره و منش شهدا به مردم مهم ترین بستر برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه و مقابله با توطئه های فرهنگی دشمنان است.
شهدا، الگوهای کامل برای نسل جوان و نوجوان هستند که باید به خوبی به نسل جوان و نوجوان جامعه شناسانده شوند.
نگاهی به زندگی نامه شهید اکبر فتح الهی
اكبر فتح الهي در سال 1346 در شهرستان ايزه بختياري ديده به جهان گشود و چون پدرش درجه دار نظامي بود همراه خانواده هر چندسال به يك استان عزيمت مي كردند.
اکبر همراه خانواده به خاطر شغل پدر به استان لرستان آمدند و در شهرستان الشتر رشد نمود.
وی تحصیلات ابتدايي و راهنمايي رادر شهرستان الشتر پشت سر نهاد و وارد دبيرستان شد و اين مقطع را نيز تا سال دوم ادامه داد.
اکبر در مبارزات ستم شاهی همراه و همگام مردم بود و با شروع جنگ تحمیلی درس و دبیرستان را رها کرد و راهی جبهه های حق علیه باطل شد.
با مخالفت های اطرافیان گفت جبهه نیازبه بسیجی دارد ومشتاقانه به جبهه رفت.
هر گاه به مرخصی می آمد و با اصرار خانواده برای ماندن می گفت: تا زمانیکه جنگ هست ماهستیم مگرآن زمانیکه پیروز شویم، ما درس عشق را از مكتب امام حسین(ع) مي آموزيم، من هم يا به شهادت مي رسم يا تا آخر جنگ در آنجا مي مانم.
اکبر دارای اخلاق ورفتارپسندیده بود وهمیشه به اقوام وسالمندان سرکشی می کرد وبه پدرش تاکید می کرد که شما درجه دارهستید مبادا ازروی کینه یکی را متهم کنید وباید ازروی حق رفتار کنید.
اکبر فتح الهی درعملیات بدرکه شب قبل ازشروع عملیات دریک تیم تخریبی ماموریت خودرا به اتمام رسانده است وبا اصراردرشب دوم در عملیات شرکت می کند وهنگامی که که درحال پیشروی بوده اند، به وسیله ترکش مزدوران کوردل به شهادت رسید.
وي سرانجام به تاريخ 25 اسفند سال 63پس از حدود 22 ماه حضور مستمر در خطوط مقدم در عمليات بدر منطقه شرق بر اثر اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت رسيد.
خاطره ای از شهید اکبر فتح الهی به نقل از همرزم شهید
دوست و همرزم شهید، در نقل خاطره ای از شهید اکبر فتح الهی، گفت: اکبر تنها فردی بود که هم از نظر معنوی و هم از نظر اخلاقی در میان ما بود و آن قدر اخلاق مهربان و صمیمانه داشت که ما دوست نداشتیم که او را یک دقیقه تنها بگذاریم.
وی افزود: همیشه مثل برادری مهربان و حقیقی با اکبر بودم و می پنداشتم که اکبر برادر من است و حتی شب ها موقع خواب هم دوست نداشتم از او دور باشم.
همرزم شهید، با اشاره به ویژگی های اخلاقی شهید فتح الهی مطلق، ادامه داد: اکبر کسی بود که همیشه در اول وقت نمازش را می خواند و بیشتر شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد.
وی بیان کرد: در عملیات خیبر کنار هم بودیم، عملیات تمام شد و ما بازگشتیم و در این عملیات تعدادی از عزیزان چون محمود رادمنش و منصور محمودی و حجت الاسلامی و بیرانوند و چند تن دیگر را از دست داده بودیم .
همرزم شهید، خاطرنشان کرد: حدود 8 الی 9 ماه از عملیات خیبر گذشت و ماموریتی به ما محول شد و آن هم پاکساری میدان مین بود، حدود 8 روز طول کشید تا میدان را پاکسازی کردیم.
وی ادامه داد: حدود سه ماه از این ماجرا می گذشت و وسایل را برای انجام ماموریت آماده می کردیم تا اینکه زمان عملیات فرا رسید و گفتند که واحد تخریب که همان واحد ما بود نباید در عملیات شرکت کند.
همرزم شهید، بیان کرد: ما سوار قایق شدیم و رفتیم در کمیني از پاسگاه های مرزی واقع در آبهای هورالعظیم و نماز را آنجا خواندیم و سوار قایقها شدیم و حدود دو شبانه روز پارو زدیم تا به منطقه عملیاتی رسیدیم.
وی خاطرنشان کرد: اکبر در این مدت همیشه ذکر می کرد ودعا ونماز می خواند تا اینکه به منطقه عملیاتی رسیدیم و به یاری خداوند عزیز در ساعت 11/5 شب خط را راحت و در عرض 10 دقیقه شکست دادیم و عده زیادی از عراقی های خواب آلود را به خاک و خون نشاندیم در پشت جاده ای که تنها جاده در آن منطقه خشکی بود زمین را سوراخ کردیم و در آن نشستیم.
همرزم شهید، گفت: در این مدت من اصلاً دوست نداشتم لحظه ای از اکبر جدا شوم و همیشه در کنار او بودم و در یک سنگر با هم بودیم و اکبر با من در سنگر بسیاری خوش رو و با اخلاق با همرزمان برخورد می کرد و به رغم اینکه تیر و ترکش و خمپاره مثل باران بر سر ما می آمد اکبر همیشه می خندید و ذکر خدا را می کرد.
وی ادامه داد: آنقدر اخلاق و شیوه اکبر مهربانانه بود که هروقت اسیر را می گرفتیم اکبر با خوشحالی و مهربانی به نزد او می رفت و به آن اسیر سلام می داد.
همرزم شهید، ادامه داد: تا مغرب روز چهارشنبه مصادف با 22 اسفند سال 63 ماموریتی برای انهدام یک پل به ما دادند و دوبار تا نصفه راه می رفتیم و می گفتند موقع آن نرسیده و ما برمی گشتیم.
وی افزود: در این مدت می دانستم که خدا گلهای خوب را می چیند و از بین ما می برد و می دانستم که اکبر هم یکی از آن گلها است و بنابراین هیچوقت او را تنها نمی گذاشتم و همیشه دستم در دست او بود بار سوم که خواستیم برویم اکبر در سنگر خوابیده بود من او را صدا کردم و گفتم بیدار شو میخواهیم با هم برویم گفت کجا گفتم:میخواهیم برویم جلو.اکبرگفت من هنوز نمازم را نخوانده ام، گفتم بچه ها تا حالا هیچ کدام نماز نخوانده اند وگفتم تو پاشو بریم اکبر نمازش را خواند.
همرزم شهید، ادامه داد: اکبر ازسنگر بیرون آمد و در حال برداشتن اسلحه اش بود که با هم حرکت کنیم فاصله کوتاهی از او دور نشده بودم که ناگاه خمپاره ای حدود 8 الی 10 متری ما در آب افتاد و صدای عجیبی گوشم را به لرزه درآورد و صدا زدم اکبر اکبر هر چه او را صدا می زدم صدایی نمی شنیدم نگاه کردم دیدم اکبر عزیزم بر روی سیم خارداری افتاده است.
وی ادامه داد: با عجله خود را به او رساندم و به بالینش شتافتم دیدم که هیچ حرف نمیزند دستم را به روی قلب پاک او نهادم قلبش کمی می زد و بعد از 10 دقیقه به لقاء الله پیوست.
همرزم شهید، ادامه داد: به همراه چند رزمنده جسد اکبر را بر روی برانکارد گذاشتیم و به علت نبودن سنگر او را در کنار یک سنگر دیده بانی از مزدوران عراقی گذاشتیم.
وی با بیان اینکه تنها پتوی موجود را روی پیکر بی جان اکبر انداخته بودم، افزود: آن شب سنگرها پر از آب شده بودند از شدت سرما به خود می لرزیدم و شب را تا صبح رساندم.
وی افزود: هر گاه چشمم به پیکر بی جان اکبر می افتاد بدنم آتش می گرفت و می رفتم سر او را بلند میکردم و صورتش را می بوسیدم.
همرزم شهید، ادامه داد: در حدود ساعت 11صبح بود که دستور عقب نشینی را برای ما صادر کردند، من هم سوار یک قایق شدم و چندمتری رفته بودم که یادم آمد اکبر را نیاورده ایم،از قایق پریدم،هر چه صدا زدند بیا شهید می شوی حرف کسی را گوش نمی کردم و رفتم پهلوی اکبر نشستم و با خود سوگند یاد کردم که باید جسد او را بردارم و با خود به عقب بازگردانم یا اینکه من هم باید در کنار او به خون بغلتم .
وی بیان کرد: در این لحظه تانک های عراقی به تعداد 500 تانک صحرا را اشغال کرده بودند و به سمت ما حرکت می کردند که صدای قایقی آمد کنار ما ایستاد و با هم اکبر را به عقب بازگرداندیم .
كار براي خدا مقدار و اندازه ندارد
مادر شهید اکبر فتح الهی، در نقل خاطره ای از وی، بیان کرد: پسر من در پنج سالگي با پدرش به مسجد مي رفت.
وی افزود: رفتار او در خانه با پدر و مادر و ديگر اعضا بسيار خوب بود، خيلي مهربان و خوش رفتار و خوش برخورد بود و چون شغل پدرش نظامي بود ببيشتر اوقات كودكي خود را در كوهستانها در بين مردم تهيدست گذرانده بود.
مادر شهید، ادامه داد: هنگامي كه مزدوران عراقي به آبادان حمله كردند او 14 سال بيشتر نداشت آن موقع پدرش به جبهه اعزام شد.
وی ادامه داد: هنوز يك ماه از رفتن پدر او به جبهه نگذشته بود كه شب و روز به من مي گفت كه مي خواهد به جبهه برود و من هم با اين تصميم او مخالفت مي كردم و از او مي خواستم كه درس هايش را بخواند، ولي او آن قدر اصرار كرد و من را قسم داد تا اين كه من راضي شدم و او را به بسيج بردم و از دوستش خواستم نام او را براي اعزام به جبهه بنويسد.
مادر شهید، با بیان اینکه در بسیج به خاطر اينكه سن اکبر کم بود از رفتنش ممانعت كردند، مدتی گذشت و اکبر مدام پیگیر بود که شب اول ماه رمضان بود با هم سحري خورديم تا اينكه گفت مادر من مي خواهم براي نماز صبح به مسجد بروم و رفت اما تا ظهر نيامد و نزديكي هاي ظهر به ما خبر دادند كه او به جبهه رفته است.
مادر شهید، افزود: در مدتي كه به مرخصي مي آمد تمام مدت را به خواندن قرآن و نماز سپري مي كرد، به بازديد دوستان و آشنايان مي رفت و جمعه را هم روزه مي گرفت، 2 يا 3 روزي هم كه از مرخصي او مانده بود مي گفت آنجا به من نياز دارند و من بايد بروم و در آنجا باشم .
وی ادامه داد: در عمليات خيبر با مواد شيميايي از ناحيه سر و صورت و سينه مجروح شده بود و هر چه از او مي پرسيدم به من مي گفت كه حالش خوب است و نبايد نگرانش باشم و بعد از دو يا سه روز به من گفت كه در آن عمليات زخمي شده است، با ناراحتي رو به من كرد و گفت:من چرا نبايد شهيد بشوم چرا من سعادت شهيد شدن را نداشتم.
مادر شهید، بیان کرد: بارها به من مي گفت اگر من را دوست داريد دعا كنيد تا من شهيد بشوم و هميشه به فكر مردم فلسطين بود.
وی افزود: در سفر آخر که مي خواست به جبهه برود به من سفارش مي كرد که بعد از شهادتش چگونه رفتار کنم و در سفر آخر به همه اقوام سرزده بود و حلالیت گرفته بود.
مادر شهید، بیان کرد: تمام آشنايان من را مواخذه مي كردند كه چرا جلوي او را نمي گيري و اجازه مي دهي برود، من در جواب به آنها گفتم شما نمي بينيد هدف او براي خداست و با چه علاقه ای به جبهه می رود
وی اذعان داشت: یکبار به اکبر گفتم، پسرم تو ديگر از جبهه خسته نشده اي؟ ديگر بس است. در حالي كه سيبي در دست داشت به من گفت مگر كار براي خدا مقدار و اندازه دارد.
نامه شهید اکبر فتح الهی
با درود و سلام به پیشگاه و محضر صاحب الزمان و نائب برحقش امام خمینی و پدر و مادر عزیزم، انشاء الله حالتان خوب است و فامیل ها و دوستان نیز همین طور.
پدر و مادرم برای من ناراحت نباشید، امام مرجع تقلید شیعیان جهان است و باید از فرمان او اطاعت کنیم.
امام گفته هرگاه نیرو نیاز دارید بر همه واجب است یعنی مثل نماز واجب است که به جبهه برویم و جبهه زمان برایش مشخص نشده است که هر نفر یک سال بماند جنگ ما تا انقلاب مهدی است.
جهاد فرمان خداست، امروز مهمترین مسئله برای حفظ دین محمد و دین علی جنگ است،ما هم که مسلمان هستیم و ادعایمان هم می آید کاری به دیگران نداریم که چرا فلان کس به جبهه نیامد ما باید وظیفه خود را انجام بدهیم تا انشاء الله در آن دنیا روسیاه نباشیم دیگر عرضی ندارم .
هرچند وقت یکبار هم که شده نگاهی به عکس شهدا بیندازید، همه جوان بودند، پدر و مادر هم داشته اند ولی خون خود را ریختند به پای اسلام و بهشت را یافتند آیا حالا وجدان شما می پذیرد جبهه را ترک کنم.
نظر شما