سیره و منش زندگی شهدا درس زندگی است

خبرگزاری شبستان: شهیدان اسوه های ایمان، اخلاص و الگو های برای سعادت و حرکت در مسیر الهی هستند.

به گزارش خبرگزاری شبستان از خرم آباد،

 

شهدا با گذشتن از دنیا و آروزهای دنیوی خود را برای دیدار با معبود و حرکت در راه حق و حقیقت آماده کردند.

 

شهدا با بصیرت و خداشناسی فرصت های ناب را شناختند و با حرکت در مسیر الهی به مقام والایی رسیدند.

 

زندگی نامه شهدا سراسر اخلاص، ایمان، زهد و حرکت در مسیر الهی است و الگویی برای سعادت و خوشبختی جوانان هستند.

 

زندگی نامه شهید محمد علیم عباسی

 

محمد علیم عباسی گراوند، درسال 1343 درکوهدشت دیده به جهان گشود.

 

محمد علیم در دامان خانواده ای مذهبی پرورش یافت و دوران تحصیلی راهنمایی بود که همراه با فعلان انقلابی شهر برای پیروزی انقلاب تلاش می کرد.

 

با پیروزی انقلاب الاسلامی همراه یاران انقلاب بود و با شروع جنگ تحمیلی هنوز 15 ساله بود که در جبهه نبرد حق علیه باطل حضور یافت.

 

همزمان با حضور در جبهه در کنکور شرکت کرد و در رشته  پزشکی در دانشگاه  پذیرفته شد اما حضوردرسنگررا واجب دانست.

 

 یک بار ازناحیه کمرشدیدا زخمی شد اما آن روح بزرگ آسمانی را زخم های خرد، زمین گیرنکرد پس ازبهبودی در فتح فاو شجاعانه شرکت کرد.

 

محمد علیم در میدان نبرد شجاعانه با دشمن جنگید و سرانجام درتاریخ یکم بهمن ماه سال 65 درعملیات کربلای 5 درشلمچه به دیدارحق شتافت.

 

 

از اصطلاحات دنیوی خسته ام

 

دوست و همرزم شهید محمد علیم عباسی، در نقل خاطره ای از وی، گفت: چهارمین روز عملیات کربلای ۵ بود تعدادی از مسئولین استان و دوست عزیزم دکتر محمدعلیم عباسی را دیدم،از دیدن وی خیلی خوشحال شدم او در بیمارستان صحرایی ماموریت درمان مجروحین را داشت.

 

وی افزود: آن شب محمد علیم با روحیه شاد خود بچه ها را به صحبت کشید، ما فردا صبح باید به خط مقدم می رفتم، محمد علیم به طرف من آمد و گفت: با فرمانده لشگر هماهنگی که با شما به خط مقدم بیایم، من نپذیرفتم و به او گفتم برادر عزیز! تو یک پزشک هستی،آمدن شما به خط مقدم ضرورتی ندارد، شما بهتر است در اورژانس منطقه عملیاتی به مجروحین کمک کنی.

 

همرزم شهید، ادامه داد: محمد علیم، گفت:حمید تو را به خدا این حرف را نزن،خسته شده ام، بیست روز است که در اورژانس و در داخل زیرزمینی ها هستم ماموریتم هم آنجا تمام شده، مسئولین خود را راضی کرده ام که به یکی از یگانهای رزم بیایم، مطمئن باشید اگر همراه شما نیایم خودم به تنهایی به خط مقدم می روم.

 

وی ادامه داد: با اصرار او و سفارش مجدد فرماندهان لشگر پذیرفتم او را با خود ببرم، با مرکب تریل قرمز رنگ حرکت کردیم، در بین راه سرش را روی کتفم گذاشت و شروع به خواندن کرد، حال عجیبی داشت؛ گفتم دکتر چه میخوانی؟جواب داد:حمید اینقدر به من نگو دکتر،از این اصطلاحات بیزارم، دلم از این دنیا گرفته، عنوان های ظاهری، دکتر،زن، بچه، مال و منال را نمی خواهم، بخدا دنیا را طلاق داده ام.

 

وی بیان کرد: وقتی به منطقه رسیدیم، وارد سنگر اطلاعات شديم، تعدادي از بچه ­ها آنجا بودند وصحبت از وضعيت خطوط درگير بود.

 

 همرزم شهید، ادامه داد:ما هم در بحث شريك شديم، آنقدر حرف زديم تا غروب شد،آماده خواندن نماز مغرب وعشاء شديم.

 

وی افزود: آن شب مصادف بود با سالروز تأسيس ارتش عراق، عراقي­ها براي گراميداشت آن روز در يك اقدام هماهنگ اقدام به شليك رسام وآتش سنگين توپخانه و پرتاب منور در سراسر خطوط كردند.

 

همرزم شهید، ادامه داد: در يك لحظه زمين و زمان آتش و گلوله شد، براي لحظاتي از سنگر خارج شديم، وضعيت خيلي بدي بود، براي اين كه فردا زودتر از خواب بيدار شويم، تصميم گرفتيم، بخوابيم، ساعت يازده بود.

 

وی ادامه داد: با دكتر براي تجديد وضو از سنگر خارج شديم، محمد علیم در حال انجام مسح سر بود كه ناگهان صداي انفجار شديدي كور وكرم كرد،  يك لحظه خودم را در حال غلت خوردن به پايين دژ ديدم، تركش، به صورت وگوشم خورده بود؛ براي همين گيج وگنگ بودم، در همان حال، تمام فكرم پيش دكتر بود. صداي او را شنيدم. دوبار فرياد كشيد: -ياخدا! ياخدا!

 

 همرزم شهید، بیان کرد: بچه ­ها از سنگر بيرون آمدند، به اطراف نگاه كردم. حاج كردي از پشت، كتف ­هاي دكتر را گرفته بود، خون باريكي از پيشاني او به صورتش مي­ريخت، گردنش به يك طرف كج شده بود، گروهي به كمك او و تعدادي هم به طرف من آمدند،همه جا تاريك بود؛ اما چراغ فانوس داخل سنگر همه جا را روشن مي­كرد.

 

 

محمد علیم همیشه به یاد خدا بود

 

آرزو عباسی، خواهر شهید هم در نقل خاطره ای از شهید محمد علیم عباسی، گفت:  شهرام بسیار آرام و متین بود، جوری که وقتی کنار او بودم احساس آرامش عجیبی می کردم.

 

وی با بیان اینکه اکنون هم یاد محمد علیم باعث آرامش قلبی ام می شود و مصداقی از الابذکر الله تطمئن القلوب بود، افزود: محمد علیم همیشه به یاد خدا بود و بسیار مخلص بود یادش قلب را آرام می کند.

 

خواهر شهید، افزود: بار اولی که زخمی شده بود، وقتی به خانه آمد، گاهی من پانسمان زخمهایش را عوض می کردم ولی شهرام با اینکه جراحت سختی برداشته بود، حتی یک آخ هم نمی گفت، به من نگاه کرده و لبخند می زد.

 

وی ادامه داد: من بعد از چند سال(حالا که خودم فرزند جوان دارم) فهمیدم که او چه صبور بوده که آن دردها و زخم های عمیق را بدون کوچکترین شکایت یا بهانه و هیچ ناله ای تحمل می کرد.

 

فرازی از وصیت نامه شهید


وصیتهای معنوی من همان وصیتهایی است که هزاران تن از من کرده اند پس اگر دلی بوده که پذیرا شود به همانها عمل کنند والا منی که در زندگی بسیار گفته ام « ستر بروج » دیگر کلامی نخواهم گفت.

کد خبر 696234

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha