حاج غلامرضا صالحی از شاهدین انقلابی و رزمندگان دوران دفاع مقدس و از مسئولان کانون های فرهنگی هنری مساجد اراک است با نزدیک شدن به ایام الله دهه فجر به او گفته بودم در این ایام هر وقت فرصتی داشت از خاطراتش برایمان تعریف کند که خوشبختانه با استقبال گرمی مواجه شدم و در اولین فرصت به دفتر خبرگزاری آمدند و از خاطرات نگفته ای برایم گفت که این جرقه به ذهنم زده شد که این خاطرات قابلیت کتاب شدن دارد و حتی خودشان هم در پایان صحبت هایشان از زوایای مغفول دوران انقلاب اسلامی گفتند که با همکاری موسسات و نهادها می توان آن را به رشته تحریر در آورد تا نسل های بعدی از همه جریانات انقلاب اسلامی آگاه باشد.
او ابتدا ضمن تبریک به مناسبت ایام الله دهه فجر و تسلیت ایام شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) گفت: انقلاب اسلامی ثمره پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) و محصول مقاومتی است که بی بی دو عالم در برابر ولایت کرد، اراده خداوند در انقلاب اسلامی تجلی پیدا کرد، خداوند اراده کرد مستضعفان جهان حاکمیت زمین را به دست بگیرند.
او گفت: در سال های 54 و 55 در دانشسرای مقدماتی قم رشته تربیت معلم مشغول تحصیل بودم شرایط خفقان و اختناقی که آن زمان حاکم بود، وضعیت را طوری ترسیم کرده بود که یک جوان 17 ، 18 ساله جرات نمی کرد نام امام خمینی را بر زبان بیاورد. بعد از اتمام این دوره به دوره سربازی سپاه دانش اعزام شدم که جزء آخرین گروه اعزامی سپاه دانش هم در دوران پهلوی محسوب می شدیم. سال 56 که خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در کشور منتشر شد و امام خمینی هم فرمودند شهادت مصطفی از الطاف خفیه الهی است در پی شهادت حاج آقا مصطفی مردم در شهرهای مختلف مجالس ترحیم برگزار می کردند و در هر مراسمی هم نیروهای گارد شاهنشاهی برخوردهای نظامی می کرد یورش می برد و تعدادی از مردم را به شهادت می رساند و یا زخمی می شدند و متعاقبا برای کسانی هم در این مجالس به شهادت رسیده بودند مجالس ترحیم دیگری برگزار که حرف های سیاسی هم در این مجالس زده می شد و باز نیروهای شاه حمله ور می شدند و پی در پی این گونه مجالس برگزار می شد.
در آن سال ها بنده در پادگان سراب تبریز اعزام شدم 2 هزار سرباز سپاه دانش و عادی در آنجا خدمت می کردند و موقعی که وارد پادگان شدیم چون انقلاب تازه در حال شکل گیری بود برخوردهای سختی با ما می شد؛ تمام رادیوهای سربازها را جمع کرده بودند و وسیله ارتباطی دیگری هم نبود من رادیوام را داخل بالش جاسازی کرده بودم و شب ها با روشن کردن آن از اخبار بیرون اطلاع پیدا می کردم.
هر روز مراسم صبحگاه برگزار می شد و همه مجبور بودند سرودهای شاهنشاه را زمزمه کنند من وسط گردان و در گروهان 8 بودم با دو نفر دیگر از هم خدمتی هایم از همدان(محدثی) و قزوین قرار گذاشتیم وقتی سرود خوانده می شود با پس و پیش کردن ابیات ریتم را خراب کنیم روزی قرار بود تیمسار معتمد که از وابستگان و درباریان رژیم شاه بود از گروهان بازدید کند و هر چه روی سرود تمرین کردند ما هر بار سرورد را خراب می کردیم آخر به این نتیجه رسیدند که گروهان 8 را از خواندن سرود منع کنند.
آن زمان که تظاهراتی در گوشه و کنار شهرها شکل می گرفت به ما می گفتند تظاهرات کنندگان کمونیست ها هستند و کشتن و زدنشان مشکلی ندارد ولی وقتی می دیدیم آنان صلوات می فرستند و مسلمان هستیم به عوامفریبی رژیم پی بردیم و فهمیدیم که به مردم ساده روستایی هم این عوامفریبی را انجام می دهند.
بعد از پایان دوره آموزشی 6 ماهه در مدرسه ای در مجید آباد یکی از روستاهای استان مرکزی اعزام شدم آنجا با سعید عزیزمحمدی (که در دوران جنگ تحمیلی در جزیره مجنون به شهادت رسید) هم خدمت بودم. در ابتدای ورد به مدرسه پرچمی را دیدم بدون آرم نصب شده و داخل خانه عکس شاه را دیدم روی دیوار. در مدرسه به خاطر نظامی بودنم و به خاطر حساسیت های مردم ساده روستا علیه رژیم تبلیغ نکردم ولی با نشان دادن عکس شاه و کارتر و زن هایشان و در دست داشتن جام های شراب و عکس های فرح و ثابتی رییس ساواک در استخر مختلط از مقاومت مردم ساده در برابر دفاع از شاه کاسته می شد.
تقریبا همه جا تظاهرات کرده بودند فقط ما مانده بودیم بالاخره یک روز عکس شاه را آتش زدیم و مدرسه را ترک کردیم و راهی اداره سپاه دانش اراک (بالای پاساژ مرکزی کنونی) شدیم در آنجا رئیس ما را از اعدام و دادگاه صحرایی ترساند و داشت مدام ما را از کارمان نهی می کرد که دیدم سعید نیست و در این موقع تلفنی هم به رئیس شد و بعد سعید را دیدم که از پله ها بالا می آید گفتم کجا بودی گفت از پایین تلفن کردم به رئیس سپاه دانش به عنوان مسئولان اداره آموزش و پرورش که اگر به مردم نپیوندید اداره را به آتش می کشیم؛ و بعد از تلفن رئیس به ما گفت بروید هر کاری می خواهید بکنید.
بعد از فرار شاه ژاندارمری ها به روستاهای اطراف می رفتند و به نفع رژیم تبلیغات و عوامفریبی می کردند و سهمیه مدارس شیر و موز بین دانش آموزان توزیع می کردند که مردم آگاه هم شعار می دادند«ما شیرو موز نمی خواهیم ما شاه دزد نمی خواهیم» .بعد از چند روز از طرف انقلابیون دستور رسید هسته های مقاومت در مساجد تشکیل دهند و شهر را در دست بگیرند حکومت نظامی شده بود؛ در مسجد حاج تقی خان و مسجد آقا ضیاالدین سخنرانی های تندی صورت می گرفت، صالح آباد محل زندگی امان جمعیت کمی داشت ولی با آن جمعیت کم هسته مقاومت تشکیل دادم که پایگاه بسیج صالح آباد با نام سوم حزب الله(شهید محمد صالحی) از اولین پایگاه ها بود و رفت و آمدها را زیر نظرداشتیم، با ساخت نوعی کوکتل مولوتف ابتکاری با توپ ابری و بنزین و بطری که قدرت انفجار یک ماشین را داشت از منطقه محافظت می کردیم روزی هم مردم می خواستند شهربانی را خلع سلاح کنند فرمانده شهربانی از آقای میرجعفری که روحانی سرآمد و رهبر گروه های انقلابی اراک بود خواست تا به صورت مسالمت آمیز کار انجام شود چون ممکن بود گروهی هم بین مردم باشند و اسلحه ها را برای سو استفاده ببرند و بعد از پایان صحبت ها فرمانده ژاندارمری آقای محبی عکس امام خمینی را روی همه تانک ها چسباند.
انقلاب اسلامی با ورود امام خمینی(ره) به میهن به اوج خودش رسید البته پرواز امام با سه روز تاخیر روز دوازدهم بهمن انجام شد و مردم شعار می دادند «وای به حالت بختیار اگر امام دیر بیاد» همه مردم در انقلاب نقش داشتند ولی امام نقش سه گروه اعتصاب شرکت نفت، فرهنگیان و نیروی انتظامی را اساسی دانستند.
اشعار زیر از سروده های غلامرضا صالحی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و انقلابیون شهر اراک است:
یوم الله دیگر شد روزی که امام آمد
فرزند پیمبر با عزمی چون حدید آمد
امت همگی برپا از بهر شهادت ها
از عشق وصال دوست خونها که بجوش آمد
22بهمن ماه شد جلوه عاشورا
وقتی که رفرمانش فجر و ظفری آمد
بت ها همگی بشکست از هیبت روح الله
رسواگر بت هایی بطان گر خط هایی
از بهر نجات دین گویی که حسین آمد
روشنگر ظلمت ها در غیبت آن مولا
امت همه خرسند چون رهبر ز سفر آمد
دریای خروشان بر کف تو سر و جانی
چون هادی گمراهان از بهر ولا آمد
گزارشی از لیلا آجرلی
نظر شما