خبرگزاری شبستان – سرویس قرآن و معارف: "اهل کتاب منکر خدا نشدند ولی خدا را محدود کردند و حدّ او را حدّ ماده و آدم قرار دادند. اینها خواستند حضرت عزیر(ع) و عیسی(ع) را بالا ببرند و احترام کنند، خدا را پائین آوردند در نتیجه بینششان یک بینش تماماً مادی شد و امور محسوس تمام میدان تفکرشان را تسخیر کرد، هرچند الفاظی که به کار میبرند الفاظ دینی باشد.
وقتی یک ملت با داشتن کتاب خدا و پیامبر، مشرک شوند کار تا آنجا جلو میرود که خداوند از طریق پیامبر بعدی دستور میدهد، با آنها مقاتله و مبارزه کنید تا خوار شوند، در صورتی که عزت از آن خدا و رسول و مؤمنین است پس اگر اینها متدین به دین الهی بودند خداوند دستور نمیفرمود خوار شمرده شوند. معلوم است که اینها اصلاً دین الهی را از دست دادهاند و از مسیر الهی خارج شدهاند."
"خطر مادیشدن دین" کتابی است از محقق و پژوهشگر دینی، اصغر طاهرزاده . وی در این کتاب می کوشد به خطرات و آفات مادی شدن دین بپردازد آنجا که به تعبیر این محقق، با مادیشدن دین و قراردادی پنداشتن احکام الهی، دیگر جایی برای نظر به ملکوت عالم باقی نمیماند تا علم انسانها علم حقیقی شود. بلکه با شعار عصریکردنِ دین، به فقها نیز توصیه میشود باید علم آنها مطابق علم زمانه یعنی علوم تجربی باشد و از این طریق میخواهند شریعت عصری شود و این خطای بزرگ دوران ما است در مادیکردن دین. آنچه در ادامه می آید بخش سوم سلسله مطالبی با عنوان خطر مادی شدن دین است.
"یَا أَیُّهَاالَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ حَكِیمٌ / اى كسانى كه ایمان آورده اید! مشركان ناپاكند؛ پس نباید بعد از امسال در سالهای دیگر نزدیك مسجد الحرام شوند! و اگر از فقر مى ترسید، خداوند هر گاه بخواهد، شما را به كرمش بى نیاز مى سازد؛ خداوند دانا و حكیم است. "
خداوند در آیه فوق میفرماید مشرکین نجس هستند، مواظب باشید با آنها مأنوس نشوید و از قطع رابطه اقتصادی با آنها هراسی نداشته باشید که خدا به زودی از طریق فضل خود اگر بخواهد شما را بینیاز میکند. و از محاصرهی اقتصادی هم نترسید بلکه از این نگران باشید که آنها در اجتماع شما وارد شوند و روان جامعهی شما را آلوده کنند زیرا آنچه موجب نجاست آنها است روح و روان شرکآلودشان است. به عبارت دیگر باطن آنها نجس است که به ظاهر آنها نیز سرایت کرده است. پس نباید زمینهای فراهم باشد که روح و روحیهی مشرکان در مجامع علمی و فکری مسلمانان نفوذ کند و نگاهی که آنها به عالم و آدم دارند در صحنهی فرهنگی شما حضور یابد.
خطر تعالی فرهنگی اهل کتاب
در آیه بعد میفرماید: "قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ/ با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسین ایمان نمى آورند و آنچه را خدا و رسول او حرام گردانیده اند، حرام نمى دارند و به دین حق متدین نیستند، مقاتله كنید تا با كمال خوارى به دست خود جزیه دهند. "
هیچیک از دو ملتِ اهل کتاب، آنچه را خدا و پیامبر حرام کرده، حرام نمیدانند پس در واقع اینها به دین حق که مطابق فطرت است پشت کرده و راهی جدا از راه فطرت انسانها و نظام عالم در پیش گرفتهاند، پس باید کنترل شوند و با مبارزه با آنها، آنها را مجبور به دادن جزیه کنید، طوری از آنها جزیه بگیرید که خوار شوند و برای خود تعالی فرهنگی احساس نکنند و نتوانند عقاید خرافی خود را منتشر نمایند، همهی اینها از آن رو است که آنها ایمان مورد قبول خدا را پیروی نمیکنند.
خداوند در آیات فوق میفرماید با هرکس که به خدا و قیامت ایمان ندارد باید مبارزه کرد، چه یهود و چه نصاری، تا آنجایی که اُبّهت فرهنگیشان از بین برود و به خدمت دین در آیند و با دست خود جزیه دهند و خوار شوند. چون اگر با چنین اشخاصی معاشرت کردید به مشکلاتی دچار میشوید که پیشبینی آن را نمیکردید و در فضایی قرار میگیرید که مثل زندگی آنها، دینداری در جامعه به حاشیه میرود و دنیا برایتان جلوه مینماید و مهم میشود و با اینکه از دنیا جز بهرهی اندکی نصیب کسی نمیگردد ولی تمام امیدتان به دنیا و اسباب آن میشود و توکلتان از دست خواهد رفت.
سپس توصیه میفرماید؛ حال که نزدیکی به آنها چنین مسائلی را به دنبال دارد سعی کنید هیبت و قدرت اهل کتاب را در اذهان از بین ببرید تا در جامعه خوار شوند «وَ هُمْ صاغِرُون» و در نتیجه رغبت به اختلاط فرهنگی با آنها در افراد جامعه از بین برود، چیزی که متأسفانه ما فراموش کردیم و دچار مشکلات بسیاری شدیم.
سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا باید با اهل کتاب جنگ کرد تا جایی که خوار شوند و جزیه بدهند؟ جواب این سؤال را خداوند در آیات بعدی میدهد و میفرماید: "وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَكُونَ * اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِكُونَ/ یهود گفتند: عُزَیْر پسر خداست! و نصارى گفتند: «مسیح پسر خداست!» این سخنى است كه با زبان خود مى گویند كه همانند گفتار كافران پیشین است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مى یابند؟! اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنكه مامور نبودند جز اینكه خدای یگانه را بپرستند كه هیچ معبودى جز او نیست، منزه است او از آنچه با وى شریك مى گردانند. "
علامه طباطبائی«رحمةاللهعلیه» در ذیل دو آیهی فوق میفرمایند: هرچند یهود بیشتر از باب احترام، عُزیر را پسر خدا میدانست ولی باز یک نحوه انحراف است، این قول مسیحیان که مسیح پسر خداست شبیه قول مشرکین قبلی است که یک بت را خدا و یکی را پدر او میدانستند. خدا آنها را بکشد که در مرحلهی اعتقادی از حق به باطل تا کجا منحرف شدند؟ به جای اطاعت خدا، اَحْبار را بدون هیچ قید و شرطی اطاعت میکنند و آنها مسیح را نیز به جای خدا، ربّ خود قرار دادند و قائل به اُلُوهیت او شدند، در حالی که هیچکدام از یهود و نصاری مأمور نبودند مگر به این که خدا را بپرستند و اتخاذ ربّ به وسیلهی اطاعت استقلالی از هرکس همان عبادتکردن اوست.» و در آخر آیه شرک آنها را گوشزد میکند و میفرماید: "خداوند منزه است از آنچه مشرکان به او نسبت میدهند. یعنی هم آنچه آنها به خدا نسبت میدهند از ساحت پاک الهی مبری است و هم آنچه مدعیان یهود و نصاری، به عنوان علماء این ادیان انجام میدهند، مشرکانه است."
چه می شود که معنی خدا گم می شود؟
اهل کتاب منکر خدا نشدند ولی خدا را محدود کردند و حدّ او را حدّ ماده و آدم قرار دادند. اینها خواستند حضرت عزیر(ع) و عیسی(ع) را بالا ببرند و احترام کنند، خدا را پائین آوردند در نتیجه بینششان یک بینش تماماً مادی شد و امور محسوس تمام میدان تفکرشان را تسخیر کرد، هرچند الفاظی که به کار میبرند الفاظ دینی باشد.
وقتی یک ملت با داشتن کتاب خدا و پیامبر، مشرک شوند کار تا آنجا جلو میرود که خداوند از طریق پیامبر بعدی دستور میدهد، با آنها مقاتله و مبارزه کنید تا خوار شوند، در صورتی که عزت از آن خدا و رسول و مؤمنین است پس اگر اینها متدین به دین الهی بودند خداوند دستور نمیفرمود خوار شمرده شوند. معلوم است که اینها اصلاً دین الهی را از دست دادهاند و از مسیر الهی خارج شدهاند.
حال سؤال این است که چگونه اینها بیدین شدند؟ قرآن میفرماید: یهود، عُزیر را و نصاری، مسیح را پسر خدا میداند. معنای این کار نشناختن خدا است. خدایی که در حد یک آدم جلوه کند، نهتنها آن آدم، خدا نخواهد شد بلکه خدا نیز در آن فکر و فرهنگ معنای حقیقی خود را از دست میدهد، در چنین فضایی هیچ کس نمیداند خدا و معنویت و غیب به چه معنی است، چون بینشها در حد ماده متوقف شده و این در واقع همان بینش بتپرستی است که الفاظ آن تغییر کرده و نه معنای آن، اینها درجهی وجودی حقایق معنوی را آن قدر کاهش دادند که در حدّ محسوسات مادی درآمد. سِر احمد خان هندی در تفسیر قرآنش گفته بود: ملائکه همین قوای مادی طبیعت هستند. او آیات قرآن را بر این اساس تفسیر کرد. چنین شخصی ناخودآگاه همان اندازه بتپرست است که یهودیها و مسیحیها بت پرستند. اگر کسی دین را در حدّ ماده پائین بیاورد مردم را از معنویت و غیب جدا کرده است. قرآن کسی را که دین را محدود به ماده میکند مشرک میداند. زیرا در آخرِ آیه فرمود: «سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِكُونَ»؛ منزه است خدا از آنچه بدان شرک میورزند و در آیهی 28 همین سوره فرمود: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»؛ پس میتوان نتیجه گرفت، کسی که از دین و خدا تفسیری مادی داشته باشد مشرک است و مشرک نجس است حال چه این شرط در قالب پرستش بت سنگی باشد مثل بتپرستان حجاز و چه در قالب نگاه مادی یهود و نصاری به عالم غیب و معنویت.
نظر شما