خبرگزاری شبستان//کرمان
مقدمه:
سخن گفتن درباره انسان هایی آسمانی که زمین تاریک را معبری برای دستیابی به روشنای حقیقت قرار دادند، همان ها که در کلاس جنگ، درس عرفان آموختند و در میدان مبارزه به مسلخ عشق رفتند، بسی دشوار است.
یادکردن از عارفان مسلّح و مسلّحان عارف که طریق صدساله سلوک و بندگی را یک شبه طی کردند و در این طریقت، گاهاً بی نام و نشان همه دارایی خویش را از جان و مال و خانواده گرفته تا علائق و دلبستگی ها، همه و همه را فدای جانان کردند، آتش اشتیاق به دانستن بیشتر در مورد این فدائیان راه دوست را در انسان شعله ور می کند.
بیش از 30 سال از شروع جنگ تحمیلی علیه ملت ایران می گذرد، روزهایی که کشور عزیزمان هر روز شاهد آسمانی شدن عده ای جان برکف بود که با عبور از همه تعلقات و وابستگی ها، رها و آزاد، قید و بندهای دنیایی را از تن گشودند و با ورود بی قید و شرط به بهشت موعود، حقیقتاً مسجود ملائک شدند.
مرور خاطرات این رادمردان بزرگ، بلکه عاشقان، نه! چه می گویم؟...هیچ واژه ای نمی تواند توصیف کننده روح بزرگ آنان باشد... مرور این خاطرات که پرده از حقیقت هایی ناب برمی دارد، همیشه روحم را صیقلی داده است، مرا به خدا نزدیک تر ساخته و باور مرا به سعادت با مرکب "رفتن از خویش و رسیدن به خود" بارور ساخته است.
نمی دانم از چه جملاتی استفاده کنم تا احساسات عمیق درونی ام را هنگامی که خاطرات شهدا را مرور می کنم به تصویر بکشاند، اما... خاطراتی از شهدای استان شهید پرور کرمان با استناد به سایت خشاب(پایگاه اطلاع رسانی کانون خبرنگاران دفاع مقدس و پایداری استان کرمان)مؤید همه چیزهایی است که گفتم و نگفتم...
خدا چشم های آنان را کور کرد که مرا ندیدند
درشبی مهتابی بر روی آب به شناسایی رفتیم. با خود گفتم این رفتن دیگر برگشت ندارد. اما ناامید هم نبودم و آیه ی شریفه "وجعلنا...." از زبانم قطع نشد.
همان روزها امام پیام داده بودند من شما را از دعایم فراموش نمی کنم و یقین داشتم که در آن دل شب، امام بر ما دعا می کند، از سنگر دیده بانی دشمن گذشتم . سر و صدای دشمن همه جا پیچیده بود. با خود گفتم که مرا دیده اند، می خواهند جلوتر بروم و مرا غافلگیر کنند.
یک لحظه دیدم قایق عراقی ها حدود 6 متری من هستند و تعال تعال می گویند با خود گفتم: که دیگر کار تمام است و از چیزی که خوشم نمی آید اسیر شدن است. قایق خودم را به آن طرف باتلاق کشیدم و در آن جا آماده ی جنگیدن شدم که هر چه می خواهد پیش بیاید.
خدا چشم های آنها را کور کرده بود،که مرا ندیدند. آیه های قرآن و دعای امام مرا نجات داد. از این امدادهای غیبی زیاد است چشم خدایی می خواهد تا آنها را ببینیم.
شهید محمدرضا کاظمی زاده
××××
پس مدتی اینجا می مانم تا پاسخی به نفسم داده باشم
موقعی که وضو می گرفتم، چنان هوا سرد بود که نفسم به من نهیب زد که زود باش، زودتر وضو بگیر و به داخل اتاق برگرد. همین که با عجله خواستم به اتاق برگردم، یاد هم رزمانم افتادم که الان در مناطقی هستند که گاهی دمایش به ده پانزده درجه زیر صفر می رسد و با همین سرما، در برف و یخ، نماز شب می خوانند.
پیش خود گفتم: مگر خون من از آن ها رنگین تر است که در اتاق گرم و نرم و راحت باشم. پس مدتی این جا می مانم تا پاسخی به نفسم داده باشم.
شفاعت به اذن خداست. اگر خداوند اذن دهد، همۀ شما را شفاعت می کنم. شما هم ذکر خدا را زیاد بگوئید. هر کاری که می کنید، برای خدا باشد. از یاد امام غافل نباشید. امام را دعا کنید. یاورش باشید و از او اطاعت کنید.
سردار شهید حمید رضا جعفرزاده
××××
شرمتان می ریزد
لباس سپاه، لباس رزم است برای گردش و خرید نیست. نباید یک نفر توی خیابان از شما حرکتی ببیند که ناشایست باشد یا با آن لباس بروی توی یک مغازه چیزی بخری، فروشنده به خاطر این لباس کار تو را با پارتی وزودتر راه بیندازد.
...این ماشین یا موتوری که دستتان است، برمی دارید و گاز می دهید و دنبال کارهای شخصی می روید، اصلاً کار درستی نیست، اموال بیت المال است.
درست است که متعلق به لشکر است، درست است که بچه های لشکر از صبح تا شب زحمت می کشند و فرماندهی هم اجازه داده، ولی ما باید موانع قانونی یا شرعی را برای بچه ها توضیح دهیم.
اگر ما هم بشویم مثل سربازهای عراقی که از امکانات برداریم و کلک تو کارمان باشد، خوب برای چه می جنگیم؟
و خطاب به رزمندگانی که در جبهه رادیو عراقی را گوش می دادند: ما قبول داریم که کسب بعضی از خبرها از رادیو عراق خوب است و شما هم سرگرمی ندارید. اما مشکل این جاست که این رادیو عفت کلام ندارد و شما با گوش دادن به این برنامه ها شرمتان می ریزد.
وقتی یکی بیاید به رهبرتان توهین کند، یا به سیاست گذاران نظامتان اهانت و جسارت کند،همین قدر که شرم شما ریخته شود مقدمه ای بر گناهان صغیره و کبیره است.
گفتاری از شهید محمدرضا مرادی
نگارنده مقدمه و گردآورنده مطالب: ط. ب
پایان پیام/
نظر شما