خبرگزاری شبستان//قم
دوران کودکی را در روستای مادریاش "قیشقورشاق" و روستای پدریاش "خشگناب" سپری کرد، آنجا بود که با ترنم های شاعرانه آشنا شد و در کنار الفت کودکانه اش با حضرت حافظ اولین بیت های شعر در وجودش شکل گرفت، بهجت تبریزی حسش را در ترتیب کلمات جان دارش و با الهام از طبیعت می سرود. چنان جانی در برخی از سروده هایش وجود دارد که آدمی در هر لحظه ای که این اشعار را می شنید به وجد می آید.
اشعار او همیشه جانمایه هایی از طبیعت داشت و شاید همین ویژگی برجسته آثارش را متمایز تر و ماندگارتر کرده است. حدودا همه علاقه مندان به این شاعر توانا با تماشای فیلم شهریار ساخته کمال تبریزی پا به پای او از دوران کودکی تا لحظات جان سپردن با این شاعر معاصر همراه بودند و می دانند که او در کنار طبع شاعرانه اش برای تحصیل در رشته طب به تهران آمد و در خیابان ناصر خسرو، کوچه مروی اتاقی اجاره کرد تا دوران تحصیل را بگذراند؛ این گونه بود که دوران جدیدی از زندگی پر فراز و نشیب شهریار شهیر ایران (مهد شعرای بزرگ) در حال شکل گرفتن بود...
سید محمدحسین بهجت تبریزی متولد سال 1285در در بازارچه میرزا نصرالله (چایکنار) تبریز متخلص به شهریار شاعر ایرانی اهل آذربایجان و فرزند حاج میرآقا بود که به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی در قالب اشعاری زیبا و پر مغز هنر نمایی کرده است؛ وی در تبریز به دنیا آمد.
مهمترین اثر شهریار منظومهٔ حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی به شمار میرود. استاد شهریار در این اثر گرانمایه از اصالت و زیباییهای روستا یاد می کند. از جمله غزلهای معروف او میتوان به "علی ای همای رحمت" و "آمدی جانم به قربانت" اشاره کرد؛ شهریار نسبت به علی بن ابی طالب(ع) ارادتی ویژه داشت و همچنین بسیار شیفته حافظ بود.
در خصوص تخلص بهجت تبریزی باید گفت، شهریار در تلفظ اصلی به معنای شهردار و لقب حاکمان است و استاد شعر معاصر ما این تخلص را از تفألی به دیوان حافظ برگرفته است.
قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی قالب های شعری این شاعر برجسته را تشکیل می دهد، وی در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه تبریز خاستگاه زرتشت پیامبر است، مردم این دیار را از نژاد آریا میداند و نسبت به اشاعه سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام میآید، هشدار میدهد و خطاب به آذربایجان میگوید:
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ایی
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش میداند.
( دیوان - ج 1 - ص 352)
تلخ ترین خاطره زندگی شهریار مرگ مادر او کوکب خانم است که در تاریخ 31 تیر ماه 1331 در بیمارستان هزار تختخوابی تهران اتفاق افتاد و شاهکار به یاد ماندنی (ای وای مادرم) یادگار آن دوران است. مادر این شاعر برجسته نیز همچون پدر در قم دفن شد. شعری که شهریار به این مناسبت سرود در ذیل آمده است:
می آمدیم و کـله من گیج و منگ بود
انگـار جـیوه در دل من آب می کـنند
پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم
خاموش و خوفـناک هـمه می گـریختـند
می گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من
دنیا به پـیش چـشم گـنهـکار من سیاه
یک ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان
می آمد و به گـوش من آهـسته می خلیـد:
تـنـهـا شـدی پـسـر!
در ادامه می توان به اعتقاد فراوان و دلبستگی عمیق استاد شهریار به امیرالمومنین(ع) اشاره کرد.
غزل علی ای همای رحمت نیز از آثار به جد ماندگار این شاعر تواناست که گفته شده که "شهاب الدین مرعشی نجفی" از فقهای شیعه، درست در لحظهٔ سرودن این شعر توسط شهریار در خواب آن را شنیده است.
در گفتگوهایی که از او بر جای مانده، نکات جالبی می توان یافت، او در پاره ای از این گفتگوها چنین می گوید: از همان کودکی، شعر را شروع کردم؛ هفت ساله بودم و شاید هم کوچکتر. نمیدانم چه چیز در درون من میجوشید و چه چیزی مرا بر آن میداشت که خواستههایم را به صورت شعر بیان کنم.
***
پدر بزرگواری داشتم، بینظیر بود؛ سیدی نورانی. اهل ذوق بود و هنر. خط خوشی هم داشت و با آنکه وکیل درجه اول بود، خوشنویس و محرّر حاج میرزا حسین، مجتهد تبریز بود. اسمش حاج میر آقا خشکنابی بود.
***
وی با اشاره به ویژگی های مادر ارجمند خویش در پاره ای دیگر از این گفتگوها او را زنی ادیب میداند که شعر را خوب میفهمد و به هنگام خواندن شعر، سراسر شور و جذبه میشود، انگار که امواجی نامرئی او را در برگرفته باشند و ادامه می دهد: من تراژیک ترین شعرهای ترکی را در نوحههای مادرم شنیدم، زنی که به هنگام مرگ دخترش، آنچنان مویه کرد و آنچنان شعرهائی خواند که من هیچگاه نظیر آنها را نشیندهام. اما افسوس که نتوانستم آنها را بنویسم و به عنوان بخشی از شعر و ادبیات زبان آذری آنها را حفظ کنم.
در خصوص اشعار و دیوان های شعر این هنرمند توانا می توان گفت که اشعار وی به عقیدة اکثر ادبای معاصر ایران از شاهکارهای شعر و ادب فارسی و آذربایجانی به شمار میرود. وحید دستگردی آثار محمدحسین شهریار را افتخار ادب ایران، احمدبیک آتش دانشمند ترک افتخار ادبیات ترک زبان و استاد ملکالشعراء بهار افتخار ادبیات جهان نامیده است. به عقیده برخی دیگز از ادبای ایران نیز ظرف 600 سال اخیر یعنی پس از حافظ شعر شهریار از لحاظ زیبائی و هنر و ایجاز و تأثیر بویژه در نوع غزل کمنظیر است.
شهریار همچنین در نظر اهل فن، موسیقیدان توانائی است که شعر و موسیقی را با هم درآمیخته و آثار ادبی ارزنده دلنشینی به وجود آورده است؛ از سوی دیگر او از جمله شاعران نوآوری است و خصوصیات نوینی در نظام آداب فارسی و آذربایجانی داخل کرده است، به خصوص این نوآوری شاعر را در مضمون اشعار غنائی وی بیشترقابل درک است.
ماهیت این نوآوری عبارت از این است که شهریار علیرغم اسلاف خود و سنن نظم کلاسیک در غزلیات خویش تنها به ترنم عشق مادّی یا محبت الهی نپرداخته بلکه بسیاری از صحنههای رنگارنگ زندگی اجتماعی، خاطرات و ملاحظات شخصی، روابط و علائق دوستی و خانوادگی، حس وطنپرستی و خلق دوستی و صلحپروری را با مهارت و استادی تمام در غزلهای خود منعکس کرده است.
او حتی از طبع و ذوق لطیف خود در راه سلامت و صلح هانی بهره گرفته است. شعر "پیام به انیشتین" استاد شهریار نشانگر روحیه والای انساندوستی و در عین حال میهندوستی اوست. استاد شهریار در قسمتی از این شعر گفته است:
انیشتین یک سلام ناشناس البته مى بخشى،
دوان در سایه روشن هاى یک مهتاب خلیایى
نسیم شرق مى آید ، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه هاى نرگس و مریم
از آن هایى که در سعیدیه شیراز مى رویند
ز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان مى آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوت سراى قصر سلطان ریاضى را
درون کاخ استغنا ، فراز تخت اندیشه
سر از زانوى استغراق خود بردار
به این مهمان که بى هنگام و ناخوانده است ، دربگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد ،
به نرمى چین پیشانى افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشى
به کف جام شرابى از سبوى حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده مى زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت داناى مغرب را
انیشتین آفرین بر تو،
خلاء با سرعت نورى که دارى، در نوردیدى
زمان در جاودان پى شد ، مکان در لامکان طى شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوى هم که دین مى کفت، [مى گفت] جز این نیست
تو با هم آشتى دادى جهان دین و دانش را
انشتن ناز شست تو!
نشان دادى که جرم و جسم چیزى جز انرژى نیست
اتم تا مى شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روى چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجى از جهان روح مى دانم
اصالت نیست در مادّه.
انشتن صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب می سازد
انیشتین اژدهاى جنگ ...!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه مى گویم؟
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوى گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل « واى فرزندم » نخواهد گفت؟
انیشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکى کن اى بزرگ استاد
زمین ، یک پایتخت امپراطوری وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انیشتین نامى از ایران ویران هم شنیدستى؟
حکیما ، محترم مى دار مهد ابن سینا را
به این وحشى تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.
انیشتین پا فراتر نه جهان عقل هم طى کن
کنار هم ببین موسى و عیسى و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.
انیشتین بازهم بالا ، خدا را نیز پیدا کن.
این شعر پس از سرایش توسط استاد شهریار بلافاصله به زبان های انگلیسی، آلمانی، فرانسه و روسی ترجمه می شود. عده ای به سرپرستی دختر استاد مامور می شوند که شعر را به انیشتین برسانند. از مدیر دفترش در اقامتگاهش وقت می گیرند، روز موعود فرا می رسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند.
آن چنانکه حاضران نقل کرده اند آن بزرگمرد عالم دانش، دو بار از جای خود برمی خیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. دقایقی بعد، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوصاش قدم می زند.
در نوشته های باقی مانده از آن دوران پیداست که شهریار لحظات زیبایی را با دختر خود سپری کرده است، دختری که با رفتار کودکانه و لهجه آذری خود دهه پنجم زندگی شهریار را جلایی دوباره می بخشد. "شیرین ترین خاطره شهـریار وقـتی است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. خوشبختانه زمانی که شهرزاد با زبان کودکانه خود روح پدر 51 ساله را جلا می داد، دوران بسیار شادی برای این شاعر بود که در طول زندگی با فراز و نشیب های فراوانی روبرو شده بود".
استاد شهریار در جریان مراجعت به تهران و سال های تحصیل در رشته پزشکی تجربه های عاطفی هم داشته که بنا به گواهی آثار و اسناد مجود باعث تغییر در زندگی او شد و همین مسئله باعث جدایی او از تحصیلات تخصصی در ترم آخر شد و حافظه تاریخ دیگر نتوانست او را ردای سفید پزشکی مشاهده کند.
او پس از سپری کردن آن سال های پر فراز نشیب به تبریز بازگشت و در سال1332 در 48 سالگی با نوه عمه خود، عزیزه عبدالخالقی که آموزگار دبستان بود، ازدواج کرد. عزیزه دختری بیست و چند ساله بود و با شهریار اختلاف سنی زیادی داشت. شهریار در سال 1352 به همراه خانواده دوباره به تهران عظیمت کرد و تا سال 1356 ساکن پایتخت بود. شهریار پس از این اقامت چهار ساله دوران آرام و خوشی داشت که ناگهان مرگ نا به هنگام عزیزه در اثر سکته این خوشی و آرامش را بر هم زد.
عزیزه در حالی که کمتر از چهل سال داشت، به دست خزان اجل در بهار زندگانی پرپر شد و شهریار و سه فرزندش را گریان رها کرد، شهریار با دلی خونین یار و یاور خود را در قم به خاک سپرد و در کنار فرزندانش تنها ماند.
حالت شهریار در لحظاتی که بیت های شعرهایش به روح و جانش می نشست تا حدی خارج از توصیف است در گواهی دوستان آشنایان او نکات جالب و مهمی در این مورد بیان شده است. شهـریار زمانی که شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود که از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود. شرح زیر نمونهً یکی از آن حالات است که از اطرافیان آن استاد بنام باقی مانده است:
"هـنـگـامی که شهـریار با هـیچ کـس معـاشرت نمی کرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده بر او وارد شدم. دیـدم چـشـم هـا را بـسـته و دسـتـ هـا را روی سر گـذارده و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود. او را تـکانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است که داری؟ شهـریار نفـسی عـمیـق کشیده، با اظهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی. گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان که در اطاق خشک و بی آب و غـرق، خفـه نمی شود. شهـریار کاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه، به دست من داد. دیدم اشعـاری سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سمفونی دریا ملاحظه می کـنـید".
شهـریار به جـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد که مـدت هـا می گـذرد و هـر چـه سعـی می کـند حتی یک بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید، ولی اتـفاق افـتاده که در یک شب که موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است.
خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزل هـای جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، درکـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید، راز و نـیاز، و شب و عـلی مـندرج است.
همان گونه که قبلا هم ذکر شد، عـلاقـه به آب و خـاک وطن جه دیگری از شعر شهـریار است و در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان شده است.
و در پایان همه این فراز و نشیب ها، از دست دادن ها و به دست آوردن ها دست طبیعت گل عمر سید محـمد حسین شهـریار را در 27 شهـریـور 1367 چید و این ضایعه عظیم در بـیـمارستان مهـر تهـران اتفاق افتاد. پیکر این استاد فرزانه بنا به وصیـت شهریار شهیر وطن شهرمان در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز به خاک سپرده شد.
پایان پیام/
عذری صفری
نظر شما