خبرگزاری شبستان- البرز
دهقان فداکار در ادبیات قهرمانی کشورمان ایران گل کرده است. آن روزها که بن تن، مرد عنکبوتی و ... هنوز افسانه قهرمان آفرینی نبودند، مردی با گذشتن از جان خود تنها یک فکر داشت و آن نجات جان صدها مسافر قطار.
شاید اگر واقعه آتش گرفتن قطار تبریز – مشهد اتفاق نمی افتاد باز هم همان طور تنها در خاطره های کتاب های درسی می ماند، ولی آن واقعه یکبار دیگر نقش آفرینی اش را به عنوان قهرمان یادآور شد.
گذر عمر و سالیان زمان بر چهره اش نشسته بود، شاید همین بود که بیمارستان امام رضا(ع) آخرین دقائق عمرش را به نظاره نشست و شاید هم رفت تا قهرمان های دیگر خاطره ساز شوند.
براستی که این چنین است؛ آری، قهرمان دهه شصتی ها همانقدر ازبرعلی خواجوی است که قهرمان دهه های بعد شهدای مدافع حرم هم چون شهید مهدی نورزوی ملقب به شیر سامرا و یا شهید مهدی نریمانی، دانشجوی شهید شاخص و اکنون البرز مفتخر است که روزگاری دهقان فداکار ساکن این استان شد.
صورتش از سوز سرمای سال ۱۳۴۰ سرخ شده بود و کفش های مندرس و کهنه اش تاب گل های چسبیده را نداشت. گرسنه بود و صدای قار و قور شکمش را می شنید.
به انتهای ریل قطار خیره شد. هنوز از قطار خبری نبود. همانطور که می رفت به ناگاه متوجه ریزش کوه شد. جلوتر رفت. آری، ریل قطار از سنگ های بزرگ که از دامنه کوه سقوط کرده بودند پر شده بود.
گرسنگی، سرما و خستگی کار را فراموش کرد. باید دل به آتش بزند. باید حرکتی کند. تمامیت عمل ریزعلی خواجوی این لحظه بود که به بار می نشست.
لباس خود را درآورد. تکه چوبی را پیدا کرد. مشعلی را فراهم آورد و به سمت قطاری که صدایش را از دورها می شنید دوید. این ها را سال گذشته برای بچه های کلاس درسی که دعوت شده بود با آب و تاب تعریف می کرد.
دیگر پیرمرد سالخورده ای شده بود که خاطره آن روز را به شوق کودکان امروز ورق می زد و مرور می کرد.
اکنون که خبر رحلت او در همه کشور پیچیده است، بار دیگر ضرب آهنگ خاطره شجاعت و مردانگی اش زبانزد خاص و عام شده است.
ازبرعلی خواجوی، شامگاه روز گذشته در بیمارستان امام رضا(ع) بدرود حیات گفت و هم چون سال ۱۳۴۰ که فداکاری اش تیتر یک روزنامه ها شد این بار رفتنش تیتر یک رسانه ها و فضای مجازی است.
نظر شما