تکالیف الهى؛ چراغ راهنمایى که انسان را به کمال مطلوب می رساند

بى نیازى مطلق پروردگار ایجاب مى کند انجام آنچه در دین براى بندگانش وضع کرده است کوچک ترین منفعتى را نصیب او نسازد و ترک تمام دستورات الهى از سوى بندگان نیز کم ترین غبارى را بر دامن کبریایى اش ننشاند.

خبرگزاری شبستان: برخى مکاتب بشرى همچون ادیان آسمانى مکلف بودن انسان را مى پذیرند. اما دوران معاصر، دوران رشد مکاتب جدیدى است که بر مبناى انسان محورى شکل گرفته است; مکاتبى که غالباً حق محورى را بر تکلیف محورى ترجیح داده و انسان را به سوى آشنایى با حقوق خود و مطالبه آن فرا مى خوانند، خدامحورى و تکلیف مدارى را مربوط به انسان هاى پیشین و قرن هاى گذشته قلمداد مى کنند! برخى از اندیشمندان معاصر، تکلیف مدارى و خدامحورى را با کرامت انسان در تعارض مى بینند و بر این باورند که انسان آزاد آفریده شده است و تکلیف، متعرض آزادى او مى شود و کرامتش را به مخاطره مى اندازد! این تفکر که از انسان گرایى افراطى ناشى مى شود، در مقابل دیدگاه خداباوران، که تکالیف الهى را حکیمانه مى دانند، قرار دارد.

این مقاله که به قلم محمّدتقى سبحانى نیا، دانشجوى دکترا مدرسى معارف اسلامى نگاشته شده در صدد تبیین نقطه نظرات دو دیدگاه مزبور و بیان این نکته است که بر خلاف دیدگاه نخست، تکالیف الهى نه تنها هیچ گونه تنافى و تعارضى با کرامت انسان ندارد، بلکه نشان ارجمندى و تکریم او توسط خداوند است و مکلف ندانستن انسان مفهومى جز توهین به انسان و تضییع کرامت او نخواهد داشت.
در قسمت نخست این مقاله "توهین بودن یا تکریم بودن وظایف شرعی مکلفان، فرضیه حق و تکلیف" و در بخش دوم فرضیه "تکالیف شرعی، نشانه شایستگی مکلف" مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در این بخش نیز منافع تکالیف الهی که به مکلفان بازمی گردد بررسی می شود.  

 

بازگشت منافع تکالیف الهى به مکلّفان

به طور کلى، تکلیف را مى توان از یک حیث، به سه دسته تقسیم نمود: قسم نخست تکالیفى است برخاسته از اغراض شخصى و سودجویى هاى فردى که تکلیف را بر دیگرى وضع مى کند. این گونه تکالیف را مى توان تکالیف تحمیلى نامید. همان گونه که گذشت، در این نوع تکالیف از خواست و اراده مکلّف کارى ساخته نیست و او نمى تواند چیزى غیر از آنچه بر او تکلیف شده انجام دهد. در حقیقت، انجام تکالیف با قهر و غلبه از سوى تکلیف کننده بر مکلّف تحمیل شده است. این نوع رفتار، که قدرتى برتر بر انسان تحمیل مى کند در واقع، تکلیف نیست بلکه تحمیل یا اکراه و اجبار است; زیرا جبر باعث مى شود که فاعل، کار را از روى اختیار خود انجام ندهد و چون نمى توان او را مصدر فعل نامید، از این رو، این نوع تحمیل را نیز باید تکلیف گذاردن مسامحى بدانیم.

 

فلسفه این نوع احکام و تکالیف، غالباً رسیدن حاکم به منافع بیشتر است. به عبارت دیگر، در این نوع تکلیف، بنا بر آن نیست که حقوق مکلّفان مراعات شود، بلکه تمام تلاش حاکم آن است که بیشتر سود برده و کمتر به مکلّفان منفعت رساند، و تا آنجا که ممکن است حقوق آنان را پایمال کرده، از اداى آن خوددارى کند. البته اگر حاکم بخشى از حقوق آنان را مى پردازد تنها از آن روست که مانع خشم و طغیانشان شود و منافع خویش را به مخاطره نیندازد.

 

نوع دوم از تکالیف، تکالیف برخاسته از حکمت، عدل و انصاف است. این نوع احکام از سوى حکومتى عدل گستر و یا انسانى عادل وضع مى شود که در آن، سود طرفین بر اساس عدل و انصاف مورد توجه قرار گرفته و تأمین مى شود. تکالیف برخاسته از مشاغل موجود در جامعه را مى توان از این نوع تکالیف دانست. در این نوع مشاغل، کارفرما ضمن تلاش براى دست یابى به سود خود، حقوق کارگران را نیز بدون کم و کاست مى پردازد. نتیجه آنکه، در این نوع تکالیف، هم کارفرما به عنوان محق به حقوق خویش مى رسد و هم به تبع انجام تکالیف از سوى مکلّفان حقوق آنان را مراعات مى نماید; یعنى هر یک از طرفین هم مکلفند و هم محق، هم وظایفى دارند و هم منافعى مى برند.

 

اما نوع سوم از تکالیف، تکالیفى است که در آن تنها مصلحت و منفعت شخص مکلّف موردنظر است; یعنى حاکم یا ولى، احکامى را وضع مى کند و مردمان را به عمل به آنها مکلّف مى سازد. این نوع تکالیف، اگرچه ممکن است ظاهرى آمرانه داشته و براى سرپیچى کنندگان از آن، کیفر سختى از سوى تکلیف کننده در نظر گرفته شده باشد، اما در واقع، تماماً مصلحت و منفعت مکلّف را به دنبال دارد و به طور کلى، فلسفه وضع آن نفع رسانى به او بوده است. بنابراین، اگر احکام وضع شده در این نوع تکالیف حکیمانه و از روى عقل و درایت وضع شده باشد بهترین نوع تکلیف خواهد بود; زیرا از هر دو جهت منافعش نصیب مکلّفان مى شود و هیچ نفعى براى حاکم لحاظ نشده است.

براى مثال، پدرى که سرمایه اى را در اختیار فرزندش مى گذارد تا به کار کسب و تجارت بپردازد، براى اینکه او را مجرّب سازد ممکن است احکام سختى را وضع کند و یا براى موفقیت او در امر تجارت، پاداش و جایزه نیز مقرّر نماید. همچنین علاوه بر پاداش موردنظر، تصمیم داشته باشد که هم سرمایه مذکور و هم منافع آن را به فرزندش تملیک کند و براى خود هیچ منفعتى در نظر نگیرد. با این کار پدر، منافع همه جانبه وضع احکام نصیب فرزند مى شود، اگرچه ممکن است فرزند (مکلّف) از فلسفه کار پدر ناآگاه بوده، او را بسیار سختگیر قلمداد نماید.

 

با این توضیح، باید متذکر شویم که قیاس وضع تکالیف از سوى خداوند به تکالیفى که پدر براى رشد و ترقّى فرزندش مقرّر مى کند و نیز قیاس خیرخواهى پروردگار نسبت به بندگانش با خیرخواهى پدر نسبت به فرزندانش، قیاسى بسیار ناقص و نارساست، اما در جایى که هیچ شبیهى براى پروردگار عالمیان نمى توان پیدا کرد براى تقریب مطلب به ذهن، چاره اى از ذکر چنین مثالى نیست. بنابراین، شاید بتوان احکام وضع شده از سوى خداوند را که تکالیفى بر عهده بندگان او مفروض ساخته است از این نوع تکالیف به شمار آورد.

 

خداى متعال واجد ذاتى است که جامع همه کمالات است و هیچ کاستى و یا نقصانى در ذات مقدّس او راه ندارد. این بى نیازى مطلق و برخوردارى از تمامى کمالات و وجود لایتناهى ایجاب مى کند انجام آنچه در دین براى بندگانش وضع نموده است کوچک ترین منفعتى را نصیب او نسازد و همچنین ترک تمام دستورات الهى از سوى بندگان کم ترین غبارى را بر دامن کبریایى اش ننشاند. خداوند در آیات متعدد، بارها بندگانش را به این مطلب متذکر ساخته است:

ـ (إِن تَکْفُرُواْ أَنتُمْ وَ مَن فِی الأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ)(ابراهیم: 8); اگر شما و تمام انسان هاى روى زمین کافر شوید (بدانید) که همانا خداوند بى نیاز و ستوده است (و کفر ورزیدن شما هیچ زیانى به او نمى رساند.)

ـ (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الهُدَى لَن یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ)(محمّد: 32); آنان که کافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند و پس از آنکه راه هدایت برایشان آشکار شد باز هم به مخالفت با خدا و رسول او سماجت کردند، (بدانند) هرگز نمى توانند هیچ زیانى به خدا برسانند و خداوند به زودى اعمالشان را نابود خواهد ساخت.

ـ و... .

 

در روایات معصومان(ع) نیز به این مهم تصریح شده و بندگان خدا به عدم انتفاع الهى از اعمال نیک آنان و عدم خسران و زیان او به واسطه گناهانشان موعظه شده اند. امام على بن ابیطالب(ع) در یکى از جملات نورانى خویش مى فرماید: «الخالق جل و علا لیس لشىء منه امتناع و لا له بطاعة شىء انتفاع»;(1) آفریننده جلیل القدر و بلندمرتبه هیچ چیز در برابر قدرتش یاراى مقاومت ندارد و از عبادت و اطاعت موجودات بهره اى نمى برد. آن حضرت در جمله اى دیگر، در توصیف پروردگار مى فرماید: «اما بَعد فَاِنَّ سُبحانَهُ و تعالى خَلَقَ الخَلْقَ حینَ خَلَقَهُم غَنیَاً عَن طاعَتِهِم آمناً مِن مَعصیَتِهِم و لِاَنَّهُ لاتَضُرُّهُ مَعصیةُ مَن عَصاهُ و لاَ تَنفعُهُ طاعَةُ مَن اطاعَهُ»;(2) پس آنگاه که خداوند سبحان مخلوقات را آفرید، از اطاعت و فرمانبردارى شان بى نیاز بود و از آفات سرپیچى آنها در امان. گناه و نافرمانى گناهکار به او آسیب و زیانى وارد نمى سازد و فرمانبردارى و اطاعت آن کس که اطاعتش مى کند سودى را نصیب او نمى کند.

 

اقتضاى وضع احکام از سوى خالقى حکیم و بى نیاز، که بندگان خویش را نیز دوست مى دارد، آن است که در راستاى رساندن سود و منفعت به مخلوق ضعیف و ناتوانش باشد و مخلوقاتش را در مسیر دست یابى به سعادت ابدى و نیل به کمال مطلوب و مقصود، دستگیرى نماید. چگونه ممکن است خدایى که هم قادر و تواناست و هم حکیم و دانا، هم عالم است و دانا و هم بى نیاز و مبرّا از هر نقص و عیب، هم دوستدار بندگان خویش است و هم خیرخواه آنان که هیچ گونه بخلى نیز درباره مخلوقاتش نمى ورزد، احکامى را وضع نماید که منافعى براى آنان نداشته باشد و یا منفعتش به غیر بندگان برسد؟! از همین روست که قرآن در آیات فراوان، مصالح نزول کتاب و ارسال رسل و وضع احکام را به تمامه خاص بندگان دانسته، مکلّفان به تکالیف الهى را تنها منتفعان حقیقى آن احکام مى خواند:(لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ) (بقره: 286); خداوند هیچ کسى را بیش از اندازه توانش مکلّف نمى کند. (پس انسان) هر کار نیکى انجام دهد به سود خویش انجام داده و هر کار بدى را نیز انجام دهد به زیان خود انجام داده است.

 

 

 همچنین در آیه اى دیگر مى فرماید: (مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاء فَعَلَیْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ)(جاثیه: 15); هر کس کار نیکى انجام دهد به سود خودش انجام داده و هر کس کار زشتى مرتکب شود به زیان خویش عمل کرده است و سپس به سوى پروردگار خویش باز خواهید گشت.

بنابراین، نتیجه اطاعت از خداوند و تبعیت از احکام اسلامى چیزى نیست جز هدایت شدن به راه راست و رهایى از تاریکى ها و گمراهى ها و رهنمون شدن به سعادت ابدى که همگى در راستاى دست یابى بشر به حیات ابدى و سعادت و کمال حقیقى است.

 

نتیجه: تکالیف خدا، تکریم بشریت

همان گونه که گذشت، بر اساس سیره عقلا، واگذارى تکلیف یا مسئولیت به افراد باید همواره به دنبال احراز شایستگى باشد; زیرا بدون وجود شایستگى و توانمندى، تکالیف و مسئولیت ها ضایع مى شوند. قرآن کریم نیز بر این مهم تصریح نموده، تکالیف را نشانه تکریم مکلّف از سوى واضع تکلیف مى داند: (وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) (بقره: 30); هنگامى که پروردگار تو به فرشتگان فرمود که من مى خواهم جانشینى در روى زمین قرار دهم، آنان گفتند: آیا کسى را در روى زمین به جانشینى برمى گزینى که در روى زمین فساد و تباهى کرده، خون ها مى ریزد، در حالى که ما تو را تسبیح و تقدیس مى کنیم؟ خداوند فرمود: من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.

 

شایستگى انسان ـ که البته قابلیتى الهى و عطیه اى آسمانى بود ـ او را در نزد پروردگار عزیز گردانید و به همین دلیل، خداوند او را در روى زمین خلیفه خویش گرداند و تکریمش نمود: (وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیر مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا) (اسراء: 70); و همانا ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و او را در خشکى و دریا بر مرکب هاى رهوار حمل کردیم و از انواع روزى هاى پاکیزه به او روزى دادیم و آنان را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کرده ایم برترى دادیم.

 

به راستى، خدایى که پس از آفرینش آدم، خود را برترین آفریننده خواند و به خود آفرین گفت، از روح خود به او دمید و او را مسجود فرشتگان مقرّب خود قرار داد و خلیفه خویش بر روى زمینش نمود، چگونه او را خوار و ذلیل مى پسندد و موجبات توهین به او را فراهم مى آورد؟! بنابراین، اگر رسولان باطنى و ظاهرى (عقل و پیامبران) خود را براى هدایت او فرستاد و اگر او را به احکام و تکالیف دینش مکلّف گردانید، نه به خاطر توهین و تحقیر او، بلکه بدان روست که زمینه هدایت و ارشاد او و در نتیجه، سعادت او را فراهم آورد و او را به مقامى که شایستگى آن را دارد برساند.

 

روشن است که لازمه رسیدن به چنین مقام والایى (مقام خلیفة اللهى) انتخاب و اختیار خود او و تلاش او در راه رسیدن به آن است. اگر خدا دست او را مى گرفت و بدون اختیار و اراده اش به آن مقام رفیع مى رساند، چه تفاوتى با فرشتگان مى داشت و چه فضیلت و برترى بر آنان مى یافت؟ انسان کسى است که مى تواند خود را به قلّه کمالاتى که براى مخلوقات دیگر قابل تصور نیست برساند و بر ملایک نیز پیشى بگیرد و یا اینکه در درّه هاى دهشتناک گمراهى و ضلالت سقوط کند و از حیوانات نیز پست تر شود. احکام و تکالیف الهى چراغ راهنمایى است که انسان را به سوى کمال مطلوبش مى رساند و در این مسیر او را یارى مى رساند. این نه تنها تحقیر یا توهین به انسان نیست، بلکه تکریم او از سوى خداوند متعال است.

 

امیرالمؤمنین على(ع)مى فرماید: «اِن اللّه قَد اکرمکم بِدینهِ و خلقکم لِعبادِته فانصبوا انفسکم فى أدائها»;(3) خداوند با دینش شما را تکریم کرده است و شما را براى بندگى عبادتش آفریده است، پس شما (قدر این نعمت و تکریم الهى را بدانید و) خود را براى اداى آن مهیا سازید. آن حضرت همچنین مى فرماید: «اِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ جَعَل الطاعَةَ غَنیمَةَ الا کیاسِ عِندَ تَفریطِ العَجَزَةِ»;(4) خداى سبحان اطاعت از خود را غنیمتى براى باهوشان و زیرکان قرار داده است، آنگاه که ناتوانان سستى و اهمال مى کنند.

 

حضرت على(ع) انسان را به هنگام عمل به فرایض الهى و اطاعت از دستورات او ـ اکرام کننده خویش مى شمارد و آنگاه که راه گناه و معصیت را در پیش گیرد، اهانت کننده به شخصیت خویش مى داند: «اذا اخذت نفسک بطاعة الله اکرمتها و ان ابتذلتها فى معاصیه فقد اهنتها»;(5) هنگامى که خود را در مسیر اطاعت به کار گرفته، خود را تکریم نموده و اگر آن را در مسیر گناه و تخلّف از دستورات خداوند به کار گیرد، به خود اهانت کرده است.

بنابراین، همان گونه که رسیدن به سن هفت سالگى و اولین روز ورود به مدرسه، با اینکه مرحله جدیدى از تکالیف را براى فرزندان به دنبال خواهد داشت، به عنوان روزى مبارک براى فرزندان و والدینشان قلمداد مى شود و بسیارى از خانواده ها چنین روزى را جشن مى گیرند، ورود به سن تکلیف و رسیدن به مرحله اى که انسان شایستگى و قابلیت مخاطب پروردگار عالمیان قرار گرفتن را پیدا مى کند و مسئولیتى عظیم را براى دست یابى به بالاترین مراحل کمال انسانى و سعادت ابدى خود مى پذیرد، مهم ترین حادثه در طول زندگى انسان و شیرین ترین خاطره در دوران حیات این دنیایى او خواهد بود.

 

این روز مبارک اگرچه همچون وقایع پیشین مملو از تکالیف جدید و مسئولیت هاى تازه است، اما چون حاکى از شایستگى انسان بوده و امکان دست یابى به پیشرفت و تکامل را فراهم مى آورد بسیار میمون و ارزنده خواهد بود. از این رو، همان گونه که تکالیف آموزگار براى دانش آموز توهین قلمداد نمى شود، تکالیف الهى نیز هیچ گاه از سوى انسان فهیم و خردمند توهین محسوب نمى گردد و با آغوش باز آن را مى پذیرد و عزم خود را بر انجام آن تکالیف جزم مى نماید.

همچنین اگر جامعه اى را از تعلیم و تعلم که ظاهر آن سراسر تکلیف و زحمت است، محروم کنند هیچ عقل سلیمى آن را مطلوب نمى شمارد و به بانیان و مسبّبان این محرومیت خرده گرفته، رفع محرومیت را خواستار مى شوند.


پى نوشت ها: 
1ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 252.

2ـ نهج البلاغه، خ 193.

3ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 185.

4ـ نهج البلاغه، حکمت 331.

5ـ على بن محمّدالیثى الواسطى، عیون الحکم و المواعظ، قم، دارالحدیث،1376،ص136/محمّدتمیمى آمدى،غررالحکم،ح4085.

برگرفته از مجله معرفت، شماره 113

 

پایان پیام/

کد خبر 67304

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha