به گزارش خبرگزاری شبستان، دربخشی ازمتن این کتاب می خوانیم:«ازمسجد بيرون مى آيم، در خانه چند نفر از دوستان خود را مى زنم، امّا كسى جواب نمى دهد.
يك نفر به سوى من مى آيد:
ــ سلام، آيا مى دانى مردم كجا رفته اند؟ چرا مسجد اين قدر خلوت است.
ــ مگر خبر ندارى كه همه مردم به سقيفه رفته اند؟
ــ سقيفه ديگر كجاست؟ آنجا چه خبر است؟
ــ همراه من بيا، آنجا خبرهاى مهمّى است.
من همراه او حركت مى كنم، تو نيز همراه من بيا.
او مرا به سوى غرب مدينه مى برد، ما از شهر خارج مى شويم.
آنجا را نگاه كن، آنجا سايبانى است كه به آن سقيفه مى گويند.
چه جمعيّتى در آنجا جمع شده است! چه سر و صدايى بلند است!
به راستى اينجا چه خبر است؟
جمعيّت زيادى در سقيفه جمع شده است، من جمعيّت را مى شكافم و جلو مى روم:
ــ آقا چه مى كنى، كجا مى خواهى بروى؟ مگر نمى بينى كه راه بسته است؟
ــ امّا من بايد جلو بروم، مى خواهم براى دوستانم كه كتابِ مرا مى خوانند گزارش بدهم و سخن بگويم، آنها حق دارند بفهمند امروز اينجا چه خبر است.
هر طور كه هست وارد سقيفه مى شوم، تختى را مى بينم كه پيرمردى بر روى آن خوابيده است.
جلو مى روم، گويا پيرمرد مريض است، رنگ زردى به چهره دارد.
يك جوان كنار او ايستاده، پيرمرد يك جمله مى گويد، جوان سخن او را با صداى بلند تكرار مى كند تا همه بشنوند.»
«فریاد مهتاب»خاطرات مادرمظلوم مدینه اثر«مهدی خدامیان آرانی» را انتشارات «بهاردلها» چاپ کرده است.
نظر شما