به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: دکتر محمد فنایی اشکوری این روزها بخشی از مطالب وب گاه رسمی خود را اختصاص به خاطراتش از زیارت اربعین داده است که پیش ازین بخش اول آن منتشر شده بود.
در ادامه قسمت دوم از خاطرات این استاد فلسفه و عرفان اسلامی را می خوانید:
پس از ساعاتی متوجه شدم که باید به سرعت برگردم. با این جمعیت انبوه میلیونی که میبینم، به این راحتی نمیتوان از این سفر بازگشت. هنگامی که آهنگ بازگشت کردم، البته درحالی که تمام روح و جان و هستیم در آنجا بود و فقط کالبدم در حال برگشتن بود، تازه متوجه شدم که پاهایم در این پیاده روی طولانی و سریع مجروح شده؛ کوله پشتی سنگینم کتفها و پشتم را زخم کرده و در اثر این پیاده روی و کم خوابی بدنم خسته و کوفته است و البته چه درد شیرین و لذت بخشی! پرسیدم برای بازگشت به ایران کجا باید برویم. گفتند در شرایط فعلی تنها راه، بازگشت به نجف و از آنجا به مرز مهران است. پرسیدم برای رفتن به نجف کجا باید ماشین سوار شوم. پاسخ این بود که بیخیالِ ماشین.
میلیونها زائر عازم نجفند؛ اگر قصد رفتن داری راه نجف را پیاده ادامه بده، شاید در ادامۀ مسیر بتوانی با ماشینهای در حال گذر به نجف برسی. چارهای جز ادامه مسیر نداشتم و خبری از ماشین نبود. اما در بازگشت نه آن شوقی که به هنگام رفتن به کربلا داشتم در من بود و نه آن آمادگی جسمانی. آفتاب هم داغ بود و گرد و غباری که از تردد مردم و وسایل نقلیه برمیخاست آزاردهنده. گاهی میدیدم مردم به کامیون یا تریلی که در حال عبور بود هجوم میآورند و سوار میشوند و بر سقفش مینشینند و در اطرافش آویزان میشوند. حدود بیست کیلومتر رفتم. که یک تریلی رسید و من به همراه جمعی با مشقت از اطرافش به بالا صعود کردیم و در آن قرار گرفتیم. فشار جمعیت به حدی بود که اگر ذرهای بیاحتیاطی میکردیم خفه میشیدم یا دندههامان میشکست. به این منوال قسمتی از مسیر طی شد و کامیون در جایی توقف و ما را پیاده کرد. چند کیلومتر دیگر را پیاده ادامه دادم تا اینکه توانستم به همراه جمعیتی دیگر بر یک کامیون حمل گوشت سوار شویم. چه بر ما در آن کامیون گذشت، بماند. بالاخره زنده به نجف رسیدیم.
پس از قدری جستجو، یک ون را یافتم که مسافرانی را سوار کرده و عازم مهران است و فقط یک نفر جای خالی دارد. کرایۀ هر نفر شصت هزار تومان بود. سوار شدم و به سوی مهران حرکت کردیم. راه معمولی نجف تا مهران به علت ناامنی مسدود بود. از این رو، از راه دیگری باید میرفتیم که مسافتش چند برابر بود. شبیه آنچه در بین راه نجف به کربلا دیده بودم، در این مسیر نیز میدیدیم. از هر شهر و روستایی که عبور میکردیم، مردم با اصرار ماشینها را متوقف میکردند و از زوار برای پذیرایی دعوت میکردند. این پدیدۀ شگفت در هر آبادی که از نجف تا مرز مهران وجود داشت، دیده میشد. همۀ اتومبیلها را متوقف و از مسافران پذیرائی میکردند. در کجای عالم چنین چیزی رخ میدهد؟ مردم مناطق توریستی در همه جای عالم تمام کوششان این است که از هر طریقی هر چه بیشتر بتوانند از مسافران پول بگیرند. شبیه افسانه است که بگوییم مردمی هستند که با اصرار و احترام و افتخار از مسافران بهترین پذیرایی را میکنند و دست و پایشان را میبوسند و بدرقهشان میکنند! یا للعجب. این است معجزۀ خون مطهر فرزند خیر الوری! باری، هنگام نماز مغرب با اصرار اهالی روستایی در حوالی شهر کوت، اتومبیل ما توقف کرد و به حسینهای رفتیم. پس از نماز، از پذیرایی گرم اهالی با معرفت و محبت آنجا بهرمند شدیم. اول همان چای معهود و سپس برنج با خورشتی شبیه قیمه و یک لیوان شربت سنکنجبین هم بر رویش و هزاران هزار جام از شربت مهربانی و محبت و احترام هم آمیخته با آن! در این ایام همۀ زندگی این مردم تحت الشعاع عزای امام حسین(ع) است. بالأخره حدود نیمه شب به مرز مهران رسیدیم.
وقتی وارد خاک ایران شدم خدا را بسیار شکر کردم که بالأخره این سفر با همۀ مشقتهایش با خیر و خوشی به پایان رسید. حال که سفره دل را بازکردهام بگذار این را هم بگویم که گاهی زائر در این سفر آماده هر حادثهای میشود و به این احساس میرسد که چه سعادتی بهتر از این که عمر بیارزش شخص حقیری چون من در راه زیارت عزیز فاطمه به پایان رسد و سر و جانم فدای خاک پای زائران حسین شود. حال که یک انقطاع نسبی حاصل شده است، چه خوب است به لقای جانان متصل شود، هر چند این یک خیال محض بود و چنین موهبتی کیمیایی است که به هر بیسر و پایی ندهند.
القصه، مرز مهران تا شهر مهران مملو از جمعیت سرگردان بود. این دوازده کیلومتر را هم پیاده طی کردم. در شهر مهران صدای رانندهای را شنیدم که میگفت: قم یه نفر، ۱۳۰ تومان. باور میکنید یک پراید بود با سه مسافر افغان در صندلی عقب و من در صندلی کنار راننده!
این را هم اضافه کنم که در طول این سفر از نخستین لحظۀ حرکت از قم تا آخرین لحظۀ بازگشت به قم، حتی یک چهرۀ آشنا به معنای متعارفش را ندیدم؛ هرچند همۀ زائران از هر ملیتی آشنا بودند و دلهایشان با هم گره خورده بود و هیچ گاه احساس تنهایی و غربت نمیکردم. قبل از سفر چند مورد دوستانی پیشنهاد کردند که با آنها همسفر شوم و در یک مورد کاروانی بود که با اتوبوس حرکت میکردند و تنها یک جای خالی داشتند و به من پیشنهاد کردند، اما نتوانستم تصمیم بگیرم. گرچه داشتن همسفر بسیار خوب و در مواردی ضروری است، اما در یک چنین سفری قطعاً مقداری از زمان در صحبت با دوستان خواهد گذشت و تمرکز و توجهی که در تنهایی حاصل میشود در جمع کمتر میسور است. همچنین چه خوب شد که سفر هوایی ممکن نشد، چرا که بخش مهمی از لذت این سفر در مشقتهایش بود. «وعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَعَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» (البقرة/۲۱۶)؛ چه بسیار شود که که شما چیزی را ناگوار شمارید ولی در واقع آن برای شما خیر باشد، و چه بسا که چیزی را دوست داشته باشید ولی در واقع آن برای شما شر باشد؛ خداوند به حقیقت امور داناست و شما نادانید.
هدف از این گزارش کوتاه، به تصویر کشیدن اجمالی گوشههای کوچکی از این حماسۀ سترگ معنوی است، برای تأمل مجدد خودم و رهاوردی برای دوستان و عزیزانی که این نوشتار را میبینند. شرمندهام، سوغاتی دیگری نیاورده ام؛ باور کنید، هیچ چیز و برای هیچ کس. اصلا مگر مفهومی به نام سوغاتی هم میتوانست به ذهن کسی خطور کند! این سوغاتی من است. به بزرگواری خود ببخشیدم.
غرض دیگر از این نوشتار، ادای احترام به مردمی است که همیشه هدف پیکان دشمنان اهل بیت(ع) بودهاند و در این راه زجرها، آوارگیها و قتل عامها را تحمل کردهاند، از زمان خلفای جور تا دوران حاکمیت سیاه صدامی و تا جنایات وحشیانه تکفیریها، اما قدمی عقب نشینی نکردهاند. سپاس از مردم مهمان نواز و دست و دلباز عراق و تشکر از آنهاست که به حق در مهمان نوازی سنگ تمام گذاشتند و اثبات کردند که حقیقتا و از عمق جان حسینی هستند. کاش من هم توانسته باشم اندکی از این عشق و شور و ایثار را آموخته باشم.
مشکل و حتی بحران دیگر در این سفر، بحران حمل و نقل است. مرزها باز گذاشته شد که نتیجهاش هجوم سیل آسای بیش از یک و نیم و میلیون جمعیت از ایران به سوی عتبات بود؛ اما از سوی دیگر امکانات حتی برای سفرِ یک صد هزار نفر تدارک دیده نشده بود. چه در موقع رفتن و چه در موقع برگشتن، در فاصلۀ دوازده کیلومتری مهران تا مرز وسیله کافی برای انتقال وجود نداشت. نتیجهاش سرگردانی و خستگی و درماندگی صدها هزار نفر در دو سوی مرز مهران بود. در بازگشت مردم از کربلا به شهرهای مختلف عراق نیز این بحران وجود داشت. معقول آن است که به میزانی از مسافر اجازه ورود داده شود که امکانات کافی برای این سفر فراهم است. اگر مردم عراق به صورت خودجوش، موکبهای پذیرائی را به راه نمیانداختند، قطعاً بحران غذایی هم ایجاد میشد، که خوشبختانه با همت این مردم ولایت مدار کمترین مشکلی از این ناحیه پیش نیامد.
نه تنها مشکلی از جهت کمبود تغذیه پیش نیامد، بلکه فراوانی نعمت میرفت که تا حدی مشکلاتی ایجاد کند. مهمان نوازی و پذیرائی از زوار بیشک کار ارزشمندی است؛ اما شاید در این جهت هم نباید زیاده روی کرد. خوب است زوار عزیز به این نکته توجه داشته باشند و هدف را فراموش نکنند. سفر اربعین قرار نیست به یک تفریح و سرگرمی و سفر توریستی با استفاده از انواع مأکولات و مشروبات تبدیل شود. درست است که مردم نجیب و کریم از بذل هیچ نعمتی و ارائه هیچ خدمتی دریغ نمیکنند، اما مهمان هم نباید گرفتار غفلت شود و فلسفۀ این سفر را فراموش کند. خوب است در اکل و شرب و خواب به حد اقل قناعت کرد و قدری ریاضت کشید و توجه و تمرکز را به سمت بهره برداری هر چه بیشتر از مائدههای آسمانی و طعام و شراب روحانی آن منعطف کرد.
گر تو این انبان زنان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
آخر قرار است پایکوبان خود را به قتلگاه سالار بیسر و سردار بیدست برسانیم. این نه سخن این حقیر بیمقدار، که گفتار امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق(ع) است که فرمود: با قلبی حزین و تنی غبارآلود و شکمی گرسنه و لبی تشنه، خود را به مضجع حسین برسان: «اذا اردت زیارة الحسین فزره و انت حزین، مکروب، شعث، مغبر، جائع، عطشان.»
در نقطهای نزدیک کربلا، ساختمان مجلل و مزین به انواع تزیینات دیدم که معلوم شد متعلق به یکی از دولتهایی است که نه به اهل بیت ارادتی دارد و نه دل خوشی از شیعیان؛ اما برای خودنمایی و جلب توجه، بساط پذیرائی از زوار را به راه انداخته است. بنایی که ساخته همچون کاخهای امیران و امیرزادگانش مجلل و غذایی که توزیع میکند چرب و رنگین و متأسفانه صفی طولانی از زوار را میبینی برای استفاده از آن. این صحنه زیبا نبود. دوست داشتم بینش و بصیرت ما در مرتبهای بود که این صف خلوت و این بازار بیرونق باشد و زوار بیاعتنا از کنارش بگذرند. آخر، معاویه و یزید هم با سفرههای رنگینشان مردم را به سوی خود میکشیدند و در نتیجه اولیای خدا تنها میماندند. نباید پنداشت که طعم لذیذ چنین غذاهایی در روح و روان انسان و تمایلش به سمت باطل بیاثر است. بسیاری از کسانی که در روز عاشورا شمشیر بر امام حسین(ع) کشیدند، مفتون چرب و شیرین دنیا شده بودند و شکمهاشان از لقمههای حرام پرشده بود.
حماسۀ اربعین حسینی نمایشگاهی است از اقتدار و ظرفیت بیپایان و بیبدیل شیعه که به برکت خون مطهر سالار شهیدان حاصل شده است. چنین همدلی و همبستگی و دلدادگی در عالم بینظیر است. ظلم ستیزی و عزت طلبی و آزادگی همراه با شور و حماسۀ جوانمردانه در جوهرۀ فرهنگ عاشورائی موج میزند. اگر خیل میلیونی جوانان پرشور شیعه، تعلیم کافی ببینند و مدیریت و سازماندهی مناسبی شوند، نه تنها فرقههای تکفیری بلکه هیچ قدرتی نمیتواند در مقابل آن بایستد، اما ضعف مدیریت و عدم سازماندهیِ مناسب، موجب شده است که از این ظرفیت بیپایان بهره لازم برده نشود. این امر میطلبد که علمای اسلام و زعمای قوم در این زمینه جدیتر بیندیشند و کاری بکنند.
این بود شمهای از خاطرۀ فراموش نشدنی سه روز حضورم در عراق که به رغم مشقتهایش، از شیرینترین ایام عمرم بود. حلاوت زیارت خاکی که قدسیان بر آن بوسه میزنند، هرگز از ذائقۀ زائری زدوده نخواهد شد. و آنچه از میزبانی مجاوران آن حرمهای آسمانی دیدم همه زیبا و شیرین بود. و آنچه در این اوراق حکایت شد قطرهای است از آن دریا.
سوی شهر از باغ شاخی آورند
آهسته بگویم، هموطنان عزیز، عراقیها هم برای زیارت حضرت شمس الشموس علیه آلاف التحیة و الثناء و کریمه اهل بیت(ع)، با هزاران امید و اشتیاق به قم و مشهد میآیند. مهمان نوازی ما چگونه است! پاسخ حوالۀ وجدان خودمان.
آن ذره که در حساب ناید مائیم. غرض از این گزارش نه خود ستائی و ریاکاری است؛ گرچه از مکاید نفس نباید غافل بود، نه دیگر ستائی است، نه اغراق گویی از سر جو گیر شدن؛ غرض درس آموزی است و گامی در راه بهتر زیستن. پس بگذارید اشاره وار قدری هم به آسیب شناسی این مراسم بپردازم، نه از روی ناسپاسی و یا بیانصافی؛ نه برای تحقیر و سرزنش، نه برای عیب جویی و بد گویی و نق زدن، بلکه فقط به قصد اصلاح و به انگیزۀ ارادت و محبت و به امید بهتر شدن و رفع مشکلات.
یکی از پدیدههای اسف انگیز در تقریباً همۀ جاهایی که در این سه روزه دیدم، وضع بسیار نامناسب نظافت و بهداشت بود. چنین وضعیتی به هیچ وجه در شأن آن مشاهد مقدسه و آن مردم اصیل و نجیب نیست. همه اعم از میزبان و مهمان در هر چه کثیفتر کردن فضا مشارکت داشتند و کمتر کسی دیده میشد که به طور جد به فکر نظافت و زیباسازی باشد. البته تردیدی نیست که با هجوم یکبارۀ میلیونها مسافر، تولید زباله بسیار افزایش مییابد و تنظیف آن کار آسانی نیست و این مطلبی قابل درک است. اما مشکل بهداشتی در آنجا فراتر از این امر است. با وجود سطلهای زباله، بسیاری پس از خوردن میوه، پوست را به هرجا که دلشان می خواست پرتاب میکردند؛ همین طور ظرفهای یکبار مصرف غذا و بطریهای آب و هر چیز دیگر را. حتی جاهایی که در مسیر زوار قرار ندارند هم وضع چندان بهتری ندارند. مقدسترین شهرهای شیعه باید زیباترین و نظیفترین شهرهای دنیا باشند و وضعیت موجود تناسبی با آن اماکن مقدس ندارد. در کنار این همه تابلو و پرچم و بنر دربارۀ موضوعات ارزشمند مختلف، تابلوهایی که امر نظافت را یادآوری کنند به ندرت به چشم میخورد.
بنده فقط یک مورد پارچه نوشتهای در این زمینه دیدم که بسیار خوشحال شدم و روزنۀ امیدی را احساس کردم. موکب عشاق الحسین(ع) کلیة جامعة الکوفه نوشته بودند: «المحافظة علی نظافة المواکب دلیل علی وعی الزائر الحسینی.» این تابلوی امید بخش نشان میدهد که کسانی هرچند اندک به اهمیت این قضیه پی بردهاند. برای رسیدن به وضعیت مطلوب، فرهنگ سازی و آموزش و جهاد پاکسازی و زیباسازی ضروری است و لازم است همۀ عاشقان اهل بیت اعم از دولتهای عراق و ایران و مردم عراق و زائرانْ دست در دست هم دهند تا شهرهای مقدس ما هرچه تمیزتر و زیباتر جلوه کنند. این قضیه با آبروی شیعه مرتبط است.
این را هم بگویم، از قدیم گفتهاند اگر یک جوالدوز به دیگران میزنی، یک سوزن هم به خودت بزن. وضع ما هم از جهت نظافت و بهداشت چندان تعریفی ندارد. ما ایرانیها معمولاً در زندگی شخصی تا حدی نظافت را رعایت میکنیم، اما متأسفانه در زندگی جمعی چنین نیستیم. دلیلش؟ کافی است نگاهی به سواحلمان، کنار رودخانهها، چشمهها، مراکز تفریحی، کنار جادهها و حواشی شهرهامان بیندازیم. گرچه شعار «شهر ما خانه ماست» را همه جا میبینیم، اما جدی نمیگیریم و کمتر کسی به آن باور دارد. از این فاجعه بارتر اینکه، هنوز هم در قرن بیست و یکم فاضلاب خانگی و شهری و پسماند کارنجات را به دریا و دریاچهها و رودها و تالابها و سدها میریزیم!
خوشبختانه پدیدۀ نامیمون تکدیگری بسیار کم دیده میشد. موارد معدودی دیده میشد که با استفاده از آخرین فناوری مدرن به این کار میپرداختند، به این صورت که صدای کمک خواهیشان را ضبط کرده بودند و با بلندگو پخش میکردند. کاش این موارد هم دیده نمیشد. با یک نوع دیگر از گدایی حرفهای که قبلاً هم دیده بودم، در چند مورد در این سفر برخورد کردم. متأسفانه برخی از مردم یکی از کشورهای همسایه، معمولاً این روش را به کار میگیرند. گاهی به تنهایی و گاهی با خانواده پس از سلام و علیک میگویند ما گدا نیستیم، اما جیب ما را زدهاند و تمام پولهای ما را به سرقت بردهاند، لطفاً کمک کنید. سه مورد از این قبیل در این سفر پیش آمد. همین که شخص از من پرسید: آیا شما انگلیسی صحبت میکنید؟ در جواب گفتم من مشکل شما را میدانم. همۀ پول شما را سرقت کردهاند و نیاز شدیدی به پول دارید. درسته؟ گفتند بله! گفتم این روش خیلی تکراری و ملال آور شده؛ بهتر است تغییری در سناریو ایجاد کنید! بارها در قم، در برخی کشورهای غربی و در مکه شبیه این ماجرا را از همین حضرات دیده بودم. اینکه چطور همیشه جیب افرادی از این ملیت را میزنند، معمایی است!
باغ و بستان را کجا آنجا برند
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلکه آن مغزست و این عالم چو پوست
کربلا عاد نداها فارفعوا الیوم لواها واهتفوا لبیک مولانا حسین مأجورین وجعلنا الله من الملبین لهذا النداء.
نظر شما